eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
109 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 چرا به سگ وابسته میشن؟ ✅ رسول خدا فرمود: در هر خانه ای سگ باشد، فرشته ها وارد آن خانه نمیشوند. فرشته ها را از خانه هایمان نرانیم برخلاف سگ که نگهداشتن آن در خانه مکروه و بشدت نهی شده، و ظرف غذای آن را ابتدا باید با خاک و سپس آب شست.. و لمس آن با دست خیس حرام است... وجود گربه، گوسفند، کبوتر و خروس در خانه مستحب است. نه در اتاق. بلکه در خانه. برای خوردن ته مانده غذاها و.. لطفا فرهنگسازی کنیم.. بسیاری از افراد نمیدانند و صرفا در اثر چشم و هم چشمی و کلاس گذاشتن، به ورطه حیوان بازی می افتند. (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨ ⚜حکایت‌های پند آموز⚜ 💠عیادت ناشنوا از مریض💠 ✍ناشنوایی خواست به احوالپرسی بیماری برود. با خودش حساب و کتاب کرد که نباید به دیگران درباره ناشنوایی اش چیزی بگوید و برای آن که بیمار هم نفهمد او صدایی را نمی شنود باید از پیش پرسش های خود را طراحی کند و جواب های بیمار را حدس بزند. پس در ذهنش گفتگویی بین خودش و بیمار را طراحی کرد. با خودش گفت « من از او می پرسم حالت چه طور است و او هم خدا را شکر می کند و می گوید بهتر است . من هم شکر خدا می کنم و می پرسم برای بهتر شدن چه خورده ای . او لابد غذا یا دارویی را نام می برد. آنوقت من می گویم نوش جانت باشد پزشکت کیست و او هم باز نام حکیمی را می آورد و من می گویم قدمش مبارک است و همه بیماران را شفا می دهد و ما هم او را به عنوان طبیبی حاذق می شناسیم. مرد ناشنوا با همین حساب و کتاب ها سراغ همسایه اش رفت و همین که رسید. پرسید حالت چه طور است ؟ اما همسایه بر خلاف تصور او گفت دارم از درد می میرم. ناشنوا خدا را شکر کرد. ناشنوا پرسید چه می خوری ؟ بیمار پاسخ داد زهر ! زهر کشنده ! ناشنوا گفت نوش جانت باشد. راستی طبیبت کیست؟ بیمار گفت عزرائیل ! ناشنوا گفت طبیبی بسیار حاذق است و قدمش مبارک. و سرانجام از عیادت دل کند و برخاست که برود اما بیمار بد حال شده بود و فریاد می زد که این مرد دشمن من است که البته طبیعتا همسایه نشنید و از ذوقش برای آن عیادت بی نظیر کم نشد. 💥مولانا در این حکایت می گوید بسیاری از مردم در ارتباط با خداوند و یکدیگر ، به شیوه ای رفتار می کنند که گرچه به خیال خودشان پسندیده است و باعث تحکم رابطه می شود اما تاثیر کاملاً برعکس دارد. 📚 مجموعه شهر حکایات (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
💎 معروف است که یوزپلنگ از هر ده بار تلاش برای شکار تنها در یکی از آنها موفق میشود وقتی یوزپلنگ نُه بار تلاش میکند و نتیجه نمیگیرد با خود نمیگوید که من برای این کار ساخته نشده ام من شکارچی نیستم بهتر است بروم علف بخورم او برای دهمین بار نیز تلاش میکند او آنقدر تلاش میکند تا به نتیجه دلخواه خود برسد اگر ناملایمات مسیر تو را خسته کردند از تلاش دست برندار زیرا تو هیچ وقت نمیدانی تا چه اندازه به موفقیت نزدیک شده ای یادت نرود که هیچ موفقیتی بدون درد و رنج نیست...!!! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨ 🌼ماجرای سیلی خوردن محافظ ایت الله خامنه ای ✍در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشرده‌ای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش می‌دادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم. اون روز، بین سخن‌رانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شب‌کلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش. تا سخن‌رانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! می‌خوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل این‌که ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی می‌زد. کم‌کم، داشت از کوره در می‌رفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا. پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد. اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلی‌اش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد. توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همون‌ موقع رفع شد. بعد سال‌ها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس می‌کنم.» 📚برگرفته از کتاب «حافظ هفت» (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
‏نمازت قبول با شرف با غیرت🌹 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽، حرص برای چی؟ 📚 @dastanak_ir یك تاجر آمریكایى نزدیك یك روستاى مكزیكى ایستاده بود كه یك قایق كوچك ماهیگیرى از بغلش رد شد كه چند تا ماهى در آن بود! از مكزیكى پرسید: چقدر طول كشید كه این چند تا ماهی را بگیرى؟ مكزیكى: مدت خیلى كمى ! آمریكایى: پس چرا بیشتر صبر نكردى تا بیشتر ماهى بگیری؟ مكزیكى: چون همین تعداد هم براى سیر كردن خانواده‌ام كافی است ! آمریكایى: اما بقیه وقتت را چكار می كنى؟ مكزیكى: تا دیروقت می خوابم! یك كم ماهیگیرى می كنم! با بچه‌هام بازى می كنم! با زنم خوش می گذرانم! بعد با دوستانم شروع می كنیم به گعده و خوش گذرانى! خلاصه مشغولم با این نوع زندگى ! آمریكایى: من توی هاروارد درس خواندم و می توانم كمكت كنم! تو باید بیشتر ماهیگیرى بكنى! آن وقت می توانى با پولش یك قایق بزرگتر بخرى! و با درآمد آن چند تا قایق دیگه هم بعدا اضافه می كنى! آن وقت یك عالمه قایق براى ماهیگیرى دارى ! مكزیكى: خوب! بعدش چى؟ آمریكایى: بجاى اینكه ماهى‌ها را به واسطه بفروشى آنها را مستقیما به مشتریها می دهى و براى خودت كار و بار درست می كنى... بعدش كارخانه راه میندازى و به تولیداتش نظارت می كنى... این دهكده كوچك را هم ترك می كنى و میرى مكزیكو سیتى! بعدش لوس آنجلس! و از آنجا هم نیویورك... آنجاست كه دست به كارهاى مهمتر هم میزنى ... مكزیكى: اما آقا! این كار چقدر طول میكشد؟ آمریكایى: پانزده تا بیست سال ! مكزیكى: اما بعدش چى آقا؟ آمریكایى: موقع مناسب می روى و سهام شركتت را به قیمت خیلى بالا می فروشى! این كار میلیون ها دلار برایت عایدى دارد ! مكزیكى: میلیونها دلار؟؟؟ خوب بعدش چى؟ آمریكایى: آن وقت بازنشسته می شوى! می روى به یك دهكده ساحلى كوچك! جایى كه می توانى تا دیر وقت بخوابى! یك كم ماهیگیرى كنى! با بچه هات بازى كنى ! با زنت خوش باشى! برى دهكده و تا دیر وقت با دوستانت خوش بگذرانى! ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺐ ﻣﻦ ﺍﻻﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﻤﯿﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻢ !!! (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
یک راز - @mer30tv.mp3
3.96M
هر شب یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
امام خامنه‌ای: مرحوم شهید مطهری (رضوان‌اللَّه‌علیه) قبل از انقلاب یک مقاله‌ی مفصلی درباره‌ی کتاب «الغدیر» علامه‌ی امینی نوشتند و ثابت کردند که الغدیر علامه‌ی امینی، وسیله‌ی وحدت مسلمین است. بعضی خیال میکردند کتاب الغدیر ممکن است مایه‌ی افتراق بشود. ایشان میگوید اگر درست فکر کنیم، درست عمل کنیم و سنجیده پیش برویم، کتاب الغدیر مایه‌ی وحدت دنیای اسلام است. برادران اهل سنت ما هم میتوانند در یک محیط خالی از پیش‌داوری به منابع غدیر مراجعه کنند؛ یا میپذیرند، یا نمیپذیرند. در هر دو صورت، چه بپذیرند و چه نپذیرند، این معنا مسلّم است که قضیه‌ی غدیر هیچ‌گونه جنگ و دعوای بین پذیرنده و نپذیرنده به وجود نمیآورد و اختلافات را ایجاب نمیکند. برای شیعیان هم همین‌طور است. شیعیان هم خدا را شکر کنند که از طرف پروردگار به نعمت این اعتقاد و معرفت متنعم شدند. آن برادرهایی هم که این حقیقت را قبول نکردند، یا مراجعه نکردند، یا اطلاع ندارند و یا نتوانستند ذهن‌هایشان را قانع کنند، آنها هم اعتقادی ندارند. این، اختلاف و درگیری را ایجاب نمیکند. بیانات در دیدار مردم قم در سالروز عید سعید غدیر خم ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهید طیب حاج رضایی: سلام منو به خمینی برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ، ما ندیده شما رو خریدیم. 📅 انتشار به مناسبت اعدام طیب حاج رضایی توسط رژیم (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
﷽، فقیری ظرفی در دست داشت وازاین مغازه به اون مغازه دنبال کمی روغن می گشت چون پولی نداشت کسی به او روغن نمی داد رفت تابه درمغازه ای دیگررسید صاحب مغازه ظرفش رابرداشت وکمی از تفاله ی گاو درون آن ریخت وظرف رابه مرد فقیر داد ولی آن فقیر چیزی نگفت ظرف رابرداشت ورفت وآن تفاله ی درون آن رابرای مدتی درخانه نگهداری کرد روزی ازجلوهمان مغازه می گذشت که صاحب مغازه آه وناله می کرد که دندان درد دارم. مرد فقیر جلو رفت وگفت داروی آن پیش من است رفت ومقداری ازخشک شده همان تفاله رالای کاغذی پیچید وبه مغازه دارگفت آن را بردندانت بگذار مغازه دارهم آن رابرداشت وبردندانش گذاشت. وقتی متوجه شد که محتویات کاغذ چیست، سوال کرد این چه دارویی بود که به من دادی؟ مرد فقیر گفت این باقی مانده ی همان روغن(تفاله ی گاوی) است که به من دادی . تا توانی دلی بدست آور/دل شکستن هنر نمی باشد (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زن مکرون گفته خانم نباید حجاب داشته باشن چون بچه ها ازشون میترسن، حالا عکس خودشو نشون بچه ها میدن، واکنش رو ببینید.. 😂 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b