کل ماجرا همین است.
هزینه پناهندگی و عیاشی فتنه گرها را فتنه زده ها با طناب دار می دهند.
کاش عده ای در داخل می فهمیدند و بازیچه نمی شدند.
هرچند آنها هم جز خفت نخواهند دید./ محسن مهدیان
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)👇
📚 @dastanak_ir
37.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #ببینید | انیمیشن اوّلین زائر
🌷 داستان زندگی جابر بن عبدالله انصاری
🌀 کاری از گروه فصوص
🔹 تولید شده در اداره فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
📚 @DasTanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
خاطرهای از جانباز شهید حاج اصغر عبداللهی ✍ حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم شهید عبداللهی هم خودش خوا
یه روز کنار تخت شهید عبداللهی با ایشون صحبت می کردم که گفتند:
یک روز رفتم سر مزار اخویاتون (برادران شهیدِ ناقل خاطره که از دوستان شهید عبداللهی هم بودن). شب خواب دیدم رفته ام سر مزار شهید مدرس در کاشمر! خیلی تعجب کرده بودم که من با این وضعم چگونه این همه راه را از اصفهان تا کاشمر رانندگی کرده ام بعد که بیدار شدم یادم اومد که چقدر روحیات داداشتون به شهید مدرس شبیه بود.
جانباز شهید عزیزمون
حاج اصغر آقا هم خوابهای معنی داری می دیدند و هم معنی خواب ها را می فهمیدند. رضوان الله علیه
💬 حجتالاسلام والمسلمین جعفری مسئول نهاد رهبری در دانشگاه فارس
لینک گروه شهید حاج اصغر عبدالهی در ایتا👇👇
https://eitaa.com/joinchat/451346677Cba9588e090
در یکی از دیدارهایی که با شهید عبداللهی داشتم به ایشون گفتم بعثهی مقام معظم رهبری در حج گفته اند بیا برو کربلا به عنوان روحانی کاروان، یک نفر را هم می تونی با خودت بیاری ولی هزینه اش را باید بپردازی من به همسرم گفتم بیایید با هم بریم کربلا گفتند نه اگر گفته اند یک نفر مادرتونو ببرید. رفتم به مادرم گفتم گفتند نه اگر گفته اند یک نفر همسرتو ببر من رفتم صحبت کردم پرسیدم نمیشه دو نفر را با هزینهی خودم ببرم؟ چون مادر و همسر به تنهایی قبول نمی کنند. گفتند اشکالی نداره این مشکل حل شد اما حالا هزینه اش را نداشتم آن موقع هزینهی سفر کربلا ۲۰۰ هزار تومن بود حاج اصغر آقا گفتند هزینهی مادرتونو من براتون وام می گیرم. ایشان خودشون ضامنم شدند و از قرض الحسنه ابوذر برام وام گرفتن و مادر و همسر را بردم کربلا.
وقتی داشتم مادر را دور ضریح اباعبدالله طواف می دادم مادرم بهم گفتند وقتی به دنیا اومدی اسمتو گذاشتم غلام حسین و گفتم
یا امام حسین اسمشو میذارم غلام حسین خودم میارمش پابوست. خدا را شکر بالاخره آوردمت!
با خودم گفتم عجب! من فکر می کردم من مادرمو آورده ام کربلا! حالا فهمیدم او منو آورده!
💬حجتالاسلام غلامحسین جعفری مسئول نهاد رهبری در دانشگاه فارس
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)👇
📚 @dastanak_ir
♨️ تعداد زائران اربعین در سالهای مختلف به نقل از عتبه عباسیه
🔻 ۲ برابر شدن تعداد زائران در ۸ سال گذشته
📚 @DasTanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانوی فرانسوی مدفون در عمود ۱۷۲
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حجاب_استایل_نماد_جاهلیت
🔴آسیبهای جدی پدیده حجاب استایل
❗️بهرهمندی از دین برای دیده شدن
❗️ترویج تبرج و سبک زندگی مرفه به اسم دین
❗️تغییر الگوی پوشش در بانوان متدین
❗️تغییر ذائقه مردان متدین به پذیرش آرایش به عنوان بخشی از پوشش
❗️تغییر محتوای دینداری به زندگی نمایشی
❗️ایجاد افسردگی و ناامیدی در بانوان متدین
❗️استحاله فرهنگی جامعه
❗️با طراحی ظاهر، صفای باطن را میگیرند.
و...
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
10.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رجز شنیدنی سیدهاشم الحیدری
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دوربین مخفی؛ نذاشتن پیرمرد از سفر جا بمونه...
🔹پیرمرد و پیرزن بعد از مدتها میخواستن برن سفر که متوجه شدن اتوبوس زودتر راه افتاده و جا موندن
🔹واکنش مردم، وقتی ماجرا رو فهمیدن، خودمونو هم غافلگیر کرد!
📚 @DasTanak_ir
اولین جلسه دادگاه عاملان حمله تروریستی شاهچراغ
🔹اولین جلسه دادگاه ۳ تن از عاملان دومین حمله تروریستی به حرم مطهر شاهچراغ (ع) برگزار شد
متهم ردیف اول:
🔹از طریق یکی از پیام رسانهای خارجی و در فضای مجازی جذب گروه داعش شدم.
🔹به ترکیه سفر کردم و با راهبری فردی به نام زید پس از ورود به ایران به صورت قاچاق و برقراری ارتباط با رابطین در تهران و قاچاقچیان به سراوان و سپس به پاکستان رفتم و پس از عزمیت به افغانستان در محل نامعلومی آموزشهای نظامی و کار با سلاح را در افغانستان گذراندم.
🔹قریب به یک ماه در نزدیک حرم شاهچراغ (ع) با کمک حبیب اله عرب زاده و امر اله نظری سکونت داشتم و پس از ارتباط مجدد با سرپل داعش و تحویل گرفتن اسلحه و بیعت با امیر داعش اقدام به حمله تروریستی در شامگاه ۲۲ مرداد کردم.
🔹تصور اینکه دستگیر شوم را نداشتم و فکر میکردم کشته شوم. تعداد افرادی را که هدف قرار دادم نشمردم و قصدم این بود عملیات را تا آخرین فشنگ موجود در خشاب ادامه دهم.
🔹امیر داعش به من دستور داده بود تا دو ظرف بنزین تهیه کنم، اما با یک ظرف یک و نیم لیتری بنزین در کوله پشتی وارد شدم، اما پیش آنکه به فرشهای نمازگزاران برسم و آنها را آتش بزنم دستگیر شدم.
📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
<<دنیایلوازمخانگیمایکلند>>
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
اگه تو هم کیفیت و قیمت اجناس واست خیلی مهمه به اینجا سر بزن
⭐️ با خودت میگی چرا🤔
چون کیفیتش تضمین شده ست😍
https://eitaa.com/joinchat/542179664C89ef0d1c33
قیمت اجناس مناسب تر از اینجا پیدا نمیکنی
دیگه مگه داریم از این بهتر اصلا 😍😍😍😍
https://eitaa.com/joinchat/542179664C89ef0d1c33
💥دراین کانال بهترین جنس مورد نیازت رو با کیفیت عالی و تضمین شده و قیمت مناسب تهیه کن💥
دیگه کیفیت بهتر از این و قیمت مناسب تر از اینجا میتونی پیدا کنی؟! نمیتونی پس بیا با ما تجربه کن در کانال لوازم خانگی#مایکلند😉
https://eitaa.com/joinchat/542179664C89ef0d1c33
آورده اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش برای بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد. کمی از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که میخواهد در آسیاب را ببندد اگر میخواهید درون بیایید همین اکنون با من به درون آیید، چون من گوشهایم نمیشنود و امشب هم باران می آید شما خیس میشوید و نیمه شب هم هر چقدر در را بکوبید من نمیشنوم وشما باید زیر باران بمانید!
ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت: این که اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم جهان است و طبق برآورد ایشان امشب باران نمی آید! آسیابان گفت به هر حال من گفتم. من گوشهام نمیشنود و شب اگر شما در را بکوبید من متوجه نمیشوم.
شب از نیمه گذشت باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر در آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود میلرزند و هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا میدانستی که دیشب باران می آید؟
آسیابان پاسخ داد من نمیدانستم، سگ من میدانست! ابوریحان گفت: آخر چگونه سگ میداند که باران میآید؟ آسیابان گفت: هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به درون آسیاب می آید تا خیس نشود. ناگهان ابوریحان آواز داد و گفت:
خدایا آنقدر میدانم؛ که میدانم به اندازه یک سگ، هنوز نمیدانم...!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)👇
📚 @dastanak_ir