eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
109 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
حدیث خوبان؛ اثر ناسزاگویی! 📚 @DasTanak_ir
تصویری از منزل شهید یاسر شجاعیان که دیشب توسط اغتشاشگران به شهادت رسید ✅️به منزل و وضعیت زندگی این شهید دقت کنید. به راستی که این انقلاب؛ انقلاب مستضعفان است و مستضعفان از آن دفاع خواهند کرد. 📚 @DasTanak_ir
•┈┈••••✾•﷽•✾•••┈┈• صبح زود با صدای خروس بی محلمون بیدار شدم خیس بودن رختخوابمو حس می‌کردم ای داد بی داد، دوباره خودمو خیس کردم گاهی دوست داشتم یه کتک مفصل به خودم بزنم. پسره ی سیاه سوخته😡 پتو رو بالا زدم آروم به تشکم نگاه کردم انگار یه پارچ آب زیرم ریخته بودن🤦‍♂️ سرم رو از زیر پتو بیرون آوردم به دور و برم نگاه کردم باید چیکار کنم؟ فلورا هنوز خواب بود این مُفتِش، خدا رو شکر هنوز بیدار نشده بود. همیشه حواسش به من بود ببینه من که بیدار می‌شم جامو خیس کردم یا نه 😕 گاهی ازش متنفر می‌شدم. ۵ سال از من بزرگتر بود و نمی‌شد چیزی بهش گفت. نمیدونم چرا ولی هیچ وقت ندیدم فلورا جاشو خیس کنه البته میگن دخترا خودشونو خیس نمی‌کنن ولی چراشو نمی‌دونم داداشم از من بزرگتر بود، مدرسه می‌رفت و خیلی سال درس خونده بود ولی بازم جاشو خیس می‌کرد 😒 باید یه فکری می‌کردم فلورا داشت تکون می‌خورد. ترسیده بودم😟 چند دقیقه‌ای گذشت، فلورا بیدار شد با اون چهره زیرکش به من نگاه کرد: چطوری فرهاد باز آبشار نیاگارا راه انداختی؟😏 از زیر پتو بیرون اومد. چار دست و پا مثل کسی که برای دستگیری میاد به سمتم اومد کنارم که رسید نشست. من فقط ۹ سالم بود به چشمای من نگاه کرد و سریع پتو رو از روی من کنار زد و به تشک چشم دوخت. تشک خشک خشک بود. خندید: چه عجب! میبینم که امروز اتفاقای قشنگ قشنگ افتاده. قلبم تند تند می‌زد فلورا رخت خوابش رو جمع کرد و خیلی زود از اتاق بیرون رفت. یه اتاق فسقلی داشتیم. ۸ تا بچه بودیم. من، برادرم بهرام، ننم و برادر کوچکترم بهروز کنار هم می‌خوابیدیم. کمی اون طرف‌تر چهارتا خواهرام می‌خوابیدن فلورا از همه کوچیکتر بود ولی زبونش از همه تیزتر و درازتر بود یه داداش دیگم داشتم اون بزرگتر از هممون بود توی اتاق مهمونی می‌خوابید. همش میگفتم خوش به حالش آخه ما مجبور بودیم کنار هم با فاصله کم بخوابیم آقام کنار در و پایین خونه می‌خوابید. چون دوست داشت راحت و بی سر و صدا بخوابه. خداییشم ما بد خواب بودیم گاهی من از اول اتاق تا آخر اتاق قل می‌خوردم. گاهی با دستم یا با پام به داداشم آسیب می‌زدم. یه زخم روی لپش یا روی دستاش😥 بهرام خیلی مظلوم بود با اینکه از من بزرگتر بود شب ادراری داشت به خاطر همین اخلاقش هر بار فلورا بهش گیر می‌داد و به خاطر شب ادراریش مسخرش میکرد آروم زیراندازمو که ننم حتی فرصت نداشت اونا رو بشوره برای همین می‌نداختیمشون تو آفتاب تا خشک بشن و شب دوباره روشون بخوابیم از جای بهرام برداشتم. بیچاره بهرام نمیدونست تشکش رو با تشک خودم عوض کردم بهرام رفته بود گوسفندا رو ببره چرا منم خیلی وقتا باهاشون می‌رفتم امروزم باید می‌رفتم خرمنو گندما رو با ننم از کاه جدا می‌کردیم ولی باید حتما اول سری به چراگاه میزدم زیراندازم رو بردم انداختم روی یک فرقان که گوشه حیاط بود. حیاط پشتی توش کم رفت و اومد بود برای همین فلورا کم می‌رفت اونجا و متوجه نمی‌شد که من جامو خیس کردم وقتی تشکو انداختم اونجا، سریع دویدم تو اتاق و شلوارمو عوض کردم شلوارمو بردم توی حموم بین لباس‌های چرک انداختم خودمم با افتخار اومدم چون فلورا فکر می‌کرد من امروز یه موفقیت کسب کردم که با تشک خشک بیدار شدم.ـ انگار دنیا رو بهم داده بودن کنار ننم رفتم مثل همیشه مشغول بافتن قالی بود. دستاش خیلی ضمخت و پوست پوست شده بود. ننم خیلی کار می‌کرد صبح تا شب، حتی توی خونه نمی‌اومد یه کم دراز بکشه تا خستگیش در بره. دلم براش می‌سوخت. دوست داشتم بزرگ که شدم کاره ای بشم و اونقدر ثروتمند بشم که دیگه ننم کار نکنه. کنارش ایستادم دامنش رو گرفتم: سلام ننه. صبح بخیر... ✍️ آمنه خلیــــــــلی قسمت اول (داستانی بر اساس واقعیت) ادامه دارد.... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حکم برای آدمی که ناخن میذاره و آرایشگری که این کار رو انجام میده.... 💥ببینید و تا میتونید نشر بدید خیلی ها آگاهی از احکام این مسأله رو ندارن!!👌 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عاقبت گنده گویی در فضای مجازی در ضمن نوش جان 😁 پ.ن: راستی پیامرسان خارجی امنه راحت میشه فحاشی کرد اره؟😏 📚 @DasTanak_ir
بدون شرح 🧐🧐 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
: از پرسیدن: بهترین شعری که شنیدی چی بوده؟ شهریار هم گفته: سیمین بهبهانی هنگ کرده. میگه از استاد و پیشوای خودم چنین توقعی نداشتم! 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
هدایت شده از عماد
🌹یاد یاران پیشتر در شرح احوال شهید امیرسرلشگر منفرد نیاکی داشتیم، علیرغم اینکه دخترش در بیمارستان با مرگ دست و پنجه می کرد، به علت فرماندهی و شرکت در عملیات، حاضر به خالی کردن صحنه دفاع مقدس نبود. ❌این بار به ماجرای سرلشگر خلبان شهید علی اکبر شیرودی می پردازیم: ✅در ارديبهشت ١٣۶٠ هجری خورشیدی، شهید شیرودی فرماندهی تیم آتشی بود که قرار بود از نفوذ یک لشگر زرهی عراق ( شامل صدها تانک، پشتیبانی توپخانه و چند فروند جنگنده) به سرپل ذهاب و ارتفاعات بازی دراز جلوگیری و از تصرف مجدد آنها جلوگیری کند. ❌در آستانه حرکت از پادگان سرپل ذهاب، به او خبر می دهند که فرزندش در بیمارستان کرمانشاه بستری است و لازم است که بر بالین فرزندش حاضر شود. ❌او می توانست با بالگرد خود را به بیمارستان کرمانشاه برساند،اما شهید شیرودی با آرزوی شفای عاجل برای کلیه بیماران و فرزندش سوار بالگرد می شود و عازم صحنه نبرد می شود. ✅در این عملیات شهید شیرودی و همرزمانش تعداد زیادی از تانک ها و نیروهای پیاده دشمن را نابود می کنند و در همین عملیات به شهادت می رسد. 📊منبع : برگرفته از کتاب بر بال های سیمرغ، انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ص ١۴. https://eitaa.com/joinchat/2700804115Cb7c0563901
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل مردود النصر به دلیل در آفساید بودن رونالدو 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈
اندیشه مطهر ؛ فکر ریشه گرایش‌ها 🔻صفحات ما | zil.ink/shobhe_shenasi
دقت کردین ما دستامونو نمیشوریم؟ در واقع اونا خودشون خودشونو میشورن ما فقط اونارو نگاه میکنیم 😂😂😂 هنگ کردی؟😎😂 ‌ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب)👇 📚 @dastanak_ir
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 گزارش ربع پهلوی از آخرین گام های انقلابشون😅 📚 @DasTanaK_ir | داناب 👈