دل نوشته ای کرونائی
علی اکبر صافی
این روزهای کرونایی اما دلهایمان میزبان خدا شده است
این روزهای کرونایی گرچه جسم های ما در معرض ورود میکرب های زشت و بدقواره قرار گرفته است اما آیا توجه کرده اید که چگونه دل های ما بیش از پیش میزبان خدا و تجلی گاه اقتدار و عظمت پروردگار شده است!
وقتی از این زاویه نگاه می کنم می بینم در این بلای به ظاهر سخت و پر اضطراب، اما چه حکمت ها و مصلحت ها که نهفته نیست.....سالها مشغول تاخت و تاز در وادی هوی و هوس بودیم و سرمست از باده ی شیطانی غرور و تکبر و با چشمانی کور و قلب هایی بسته به روی خدا، عربده زنان راهی دره های هلاکت و سقوط بودیم..... که ناگاه ریزترین و حقیرترین ذره ی مخلوق خدا از قبیله ی «من شرِّ ما خلق» و با نام ویروس کرونا، راه را بر ما - و نه به بر ما که بر بیش از یکصد کشور دنیا- بست و گفت: *تو که غافل از خدائی........به کجا چنین شتابان!*
و اینک من مانده ام انگشت بر دهان که چه ضعیفیم ما بندگان خدا ! و چه خود را بزرگ می انگاشتیم! وچه غافل بودیم از آفریدگار عزیزمان و چه ناسپاس بودیم بر نعمت سلامتی و آرامشی که ارزانی مان داشته بود! و این عربده کش های علم و تکنولوژی دنیا و تسخیرکنندگان فضا و اتم، چگونه به ناگاه در مقابل ویروسی کوچک و منحوس از حرکت بازمی ایستند و به زانو می افتند و از عجز و ناتوانی خود سخن می گویند!
آری! چه زیبا این روزها عقربه دل ها یکی بعد از دیگری در حال بازگشت به سوی خداست و کمتر دلی را می توان یافت که پاسی از روز خود را میزبان خدا نباشد و باب سخن با خدا نگشوده باشد.....آیا این همه چیزی که در حال به دست اوردنش هستیم در قبال آنچه در حال از دست دادنش هستیم، ارزشمندتر نیست؟!
امروز آه و افسوس سر می دادم که خدایا چرا اعتکافمان را گرفتی؟ اما ناگاه در دلم نهیبی طنین انداز شد که صافی! توجه نداری که امسال پروردگارت همه دلها را محل اعتکاف و خلوت با خدا کرد؟! پس در *خلوت محبوبم سجده کنان گفتم: خدایا بر بلایت هم شکر که چوب محبت است و درس عبرت و راه آشتی و بازگشت!*
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود.
کودکی پرسید: چه می نویسی؟
📚 @dastanak_ir
عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی!
پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید.
عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را به دست آوری.
اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکن دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست!
دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنجش می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می برى از تو انسان بهتری می سازد!
سوم: مداد همیشه اجازه میدهد برای پاک کردن اشتباه از پاك كن استفاده کنی؛ پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست!
چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست؛ مهم مغز مداد است که درون چوب است؛ پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید!
پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد؛ پس بدان هر کاری در زندگی ات مى كنى، ردی از آن به جا مى ماند؛
پس در انتخاب اعمالت دقت کن!
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
پدری به علت کرونا توی بيمارستان نفسهای آخرشو ميكشيد و سه تا پسرهاش بالاي سرش بودند
رو كرد به پسر اولی و گفت: رستورانها مال تو .
رو کرد به پسر دومی گفت : ۴ تا هتل هم مال تو.
به پسر آخرى هم گفت : عزیزم سوپرماركتها هم مال تو. و از دنيا رفت
سه تا پسر شروع كردن به گريه و زارى
دكتر كه شاهد ماجرا بود گفت:
صبر داشته باشيد. فردا پس فردا سرتون به املاكتون گرم میشه و داغتون یادتون میره ، ولي هیچوقت پدرتون رو فراموش نکنین؛ و براش فاتحه و خيرات کنین.
سه تا پسر گفتن : کدوم ملک؟کدوم هتل؟ آقاي دکتر
پدرمون با نیسان آب معدنی ميفروخت ، کاراشو تقسیم کرد. 😂😂😂
شاااااد باشین😜😂😁
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
به بابام گفتم کوید-۱۹ گرفتم،
گفت اگه بیشتر تلاش میکردی ۲۰ میگرفتی😐😂😂
به کارتهای بانکیم الکل زدم اونی که پول توش نبود الان مست کرده میگه بکش عاقا بکش، اصلا صد میلیون بکش😂😂
یادش بخیر..... هرسال حاجی فیروز داشتیم
امسال حاجی ویروس......😢😢😢
از بس تو خونه نشستم بخاطر قرنطینه و از ترس کرونا
تازه فهمیدم ۱۰ سال پیش اونی که گچ بری کرد برای خونمون یکی از گل های سقف ناقص زده
کرونا بگیری رحیم گچکار 😄😄😄
ميگن اينقدر تو ايران ويروس رو آزاد گذاشتن خود ويروس تو شك افتاده نكنه توطئه اي در كاره 😂😂😂
ساعت هشت صبح پاشدم پسرم با یه کاسه تخمه نشسته جلو تلویزیون
میگه با من حرف نزن! سرکلاسم؟!
😁
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
🔹سوال
سؤال من در مورد “نماز استخاره“ است: روش صحیح انجام آن چیست؟
✅پاسخ
📚 @dastanak_ir
استخاره در لغت یعنی طلب خیر، و این در حقیقت دعا برای خیر از خداست. و بسیاری از روایاتی که توصیه به استخاره می کند به این معناست یعنی دعا کنید و از خدا خیر بخواهید.
معنای دیگری نیز دارد که مشهورتر است و آن این است که انسان در کاری که می خواهد انجام دهد چون نتیجه آن را نمی تواند پیش بینی کند اولاً با مشورت و تعقل سعی می کند بفهمد انجام دادن و یا انجام ندادن، کدام بهتر است اگر به نتیجه نرسید، و از طرفی کسی هم نیست که با توکل به خدا پیش برود برای آرامش پیدا کردن به استخاره متوسل می شود و از خدا کمک می گیرد. این استخاره روشهای مختلفی دارد که سئوال شما مربوط به یک نوع آن است.
نماز استخاره ذات الرقاع به این شکل است که:
هرگاه اراده کردی امری را، می گیری شش رقعه (کاغذ) را و می نویسی در سه رقعه از آن بسم الله الرحمن الرحیم خیره من الله العزیز الحکیم لفلان بن فلان إفعل (به جای فلان بن فلان اسم خود و پدر خود را می نویسی) و در سه رقعه دیگر به جای افعل می نویسی لاتفعل.
این شش رقعه را زیر مصلای خود گذاشته و دو رکعت نماز (مثل نماز صبح) بجا می آوری و چون نماز را تمام کردی سجده می کنی و در سجود صد مرتبه می گویی
استخیر الله برحمته خیره فی عافیه
پس می نشینی و می گویی: اللهم خیر لی و اختر لی فی جمیع أموری و یسیر منک و عافیه
پس دست می زنی به رقعه ها و آنها را به هم مخلوط می کنی و یکی یکی بیرون می آوری
اگر 3 إفعل پشت سر هم بیرون آمد آن امر را بجا می آوری که اراده کرده ای
اگر 3 لاتفعل بیرون آمد به جای نیاور آن امر را که نیت کرده ای
اگر یکی إفعل بیرون آمد و دیگر لاتفعل، پنج رقعه بیرون بیاور و به آن نگاه کن هرگاه: 3 افعل است و 2 لا تفعل آن عمل را به جا آور و اگر به عکس است آن عمل را به جا نیاور.کیفیت نماز این بود.
مفاتیح الجنان
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
ولی این مردم ایران حقیقتا نایابند در دنیا! بوس به معرفت قشنگتان
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
پنجاه سال دیگه مردم نزدیک عید که بشه میشینن تو خونه و هی دستاشونو میشورن و میگن این از آداب و رسوم اجدادی و کهن ما ایرانیهاست.
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
#واقعی
پدرم کرونا گرفته بود، بعد ۱۰ روز که پدرم در بیمارستان فرقانی بستری بود خدا رو شکر بهتر شد و دکتر مرخصش کرد
توی مسیر تا رسیدن به خونه پرسیدم اذیت نشدی، گفت بیمارستان جای بدیه اونم تو این وضعیت و توی بخش قرنطینه، اولش فکر کردم کارم تمومه پسرم، گفتم خدا نکنه
پدرم گفت فردای روزی که بستری شدم اتفاقی افتاد که گریه ام گرفت
پدرم با بی حالی گفت یک بیمار معلول ذهنی وارد اتاق کردن و تخت روبروی من خوابوندنش، کرونا گرفته بود مثل من،اصلا حوصله اعلام اینکه چرا این بیمار به اتاق من اوردید نداشتم، گفتم اینم یک بنده خداست، شام اوردن و با بی میلی مشغول خوردن شدم، دیدم بیمار معلول ذهنی چیزی نمیخوره، چند بار اومدن تو اتاق و بهش گفتن غذات بخور و رفتن سرشون خیلی شلوغ بود
از غروب یک عده آخوند اومده بودن و کارای بیمارها رو انجام میدادن، باهاشون صحبت میکردن و روحیه میدادن، کارای عجیب میکردن مثلا کف اتاق ها تمیز می کردن، ملحفه ها رو عوض می کردن یا کارای دیگه که گفتنش خوب نیست اما انجام میدادن.
ساعت حدود ۱۲ شب شد و یک طلبه وارد اتاق شد و گفت در خدمتم کسی کاری داره و نگاهش افتاد به بیمار معلول ذهنی که هنوز غذاش رو نخورده بود و بیدار بود، آخونده رفت کنارش گفت میخوای بهت غذا بدم که فقط نگاهش کرد، آخونده قاشق برداشت و تمام غذا رو قاشق قاشق گذاشت دهنش، سیر که شد براش تختش رو درست کرد و خیلی اروم گرفت خوابید.
فهمیدم گرسنه اش بود و خوابش نمی برد
گریه ام گرفت و تمام وجودم شد امید،
امید به اینکه تا وقتی چنین جوان هایی داریم میتونیم هر کاری کنیم
تو این چند روز آخوندها هر روز گروه گروه میومدن کارهای بیمارها رو، نظافت بیمارستان و صحبت با بیمارها رو انجام میدادن.
به من هر چقدر پول بدهن بعضی کارهایی که انجام میدادن رو انجام که هیچ، بهش فکر هم نمیتونم بکنم
خدا عزتشون بده
احسان
۲۰ اسفند ۹۸
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
⭕️حضرت موسے (علیہ السلام) و مرد دیوانهـ⭕️
روزے حضرت موسے (ع) بہ ڪوہ طور مے رفت تا با خداے خویش مناجات و گفتگو ڪند.
در راهـ، زاهـدے دید ڪہ در حال مناجات بود.
با دیدن حضرت موسے (ع) رو بہ موسے (ع) ڪرد و گفت وقتے بہ ڪوہ طور رسیدے بہ خداوند بگو آنچہ گفتہ اے ڪردہ شد، مرا مورد رحمت خویش قرار دهـ.
حضرت موسے (ع) از آنجا گذشت.
بہ عاشقے مخمور رسید ڪہ او هـم با دیدن موسے (ع) بہ او گفت بہ خداوند بگو این عاشق، شیفتہ دوستدار توست، آیا تو هـم او را دوست داری؟
حضرت موسے (ع) از این شخص نیز گذشت.
بہ دیوانہ اے رسید ڪہ با سر و پاے برهـنہ و ژولیدهـ، گستاخ وار نزدیڪ آمد و گفت بہ پروردگار بگو ڪہ تا ڪے مرا دیوانہ و سودایے مے داری، بیش از این تاب و طاقت خوارے ندارم.
بہ خداوند بگو من تو را ترڪ ڪردہ ام، تو هـم مے توانے مرا ترڪ ڪنے و دست از من بداری؟
حضرت موسے (ع) این سخن گستاخانہ دیوانہ را جوابے نگفت و بہ راہ خود ادامہ داد تا بہ ڪوہ طور رسید.
قصہ آن عابد و عاشق را براے خداوند تعریف ڪرد و درخواست آنهـا را بہ خدا رساند.
خداوند فرمود آن عابد مشمول رحمت ماست و نصیب آن عاشق، محبت ما.
هـر آنچہ ڪہ از ما خواستہ اند برآوردہ مے ڪنیم تا باشد ڪہ از نیڪوڪاران باقے بمانند.
حضرت موسے (ع) در مقابل حق سجدہ ڪرد و خواست بازگردد.
خداوند او را خطاب قرار داد و فرمود پیام دیگرے بہ تو دادند ڪہ بہ ما نگفتی.
چرا قصہ آن مرد دیوانہ را از من پنهـان ڪردی؟
حضرت موسے (ع) گفت خداوندا، آن پیغام را نهـفتہ بدارم بهـتر است.
تو ڪہ خود مے دانے آن دیوانہ چہ گفتہ است.
من نمے توانم در برابر بزرگے تو اینگونہ بے ادبانہ پیغام او را برسانم.
اما خداوند بدون توجہ بہ حرف موسے (ع) فرمود بہ او بگو اگر تو ما را ترڪ ڪنی، من تو را ترڪ نخواهـم ڪرد، چہ سر بہ راہ باشے و چہ سر پیچے ڪنی.
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
🌹 #دلنوشته ی #زینب_حاج_قاسم بمناسبت #روز_شهید ...
♦️آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به #بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید ... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتید این باغ را خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید ..
♦️کاش میدانستم امشب آخرین باری که زنگ زدید بار آخریست که صدایتان را میشنوم ..
و کاش از حرفهایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس میکردم.
کاش آن لحظه میفهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو... کاش حکمت این صحبتهایتان را در آخرین مکالمان میفهمیدم...
به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به #مشهد میرویم... چه خوش عهدی بابا جان و چه سفر زیارتی زیبا و با شکوهی به مشهد رفتید.
♦️هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت ... میگفتیم نروید خستهاید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید #ناموس مردم، #بچههای بیگناه در چنگال #یک_مشت_حیوان_وحشی اسیر و گرفتار شوند، #مرزهايمان به خطر بيفتد و فردا اينها به داخل كشور ما بيايند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم ... كاش بخاطر اينهمه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازید بابا جان كه چه سخت تشنه يک نگاه شمايم.
♦️حضرت عشق #حضرت_پدر امروز روز شماست؛ #روز_شهید ... باز هم پیروز میدان شدی و مُزد اينهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سيدالشهدا گرفتی.
♦️ #روز_شهيد بر شما كه تمام وجودتان نشانهای از شهيد بود ، مبارك
✍ #زینب_سلیمانی
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
⁉️ چرا الآن مثل دوران پیامبرانی مانند هود(ع) و صالح(ع) بلا و عذاب بر مکذّبین نازل نمی شود؟
🍃 باید توجه کنیم که این سوال درباره «عذاب استیصال» است که از اساس نابود می کند نه عذاب های دیگر چون عذاب های غیر استیصال هم در گذشته بوده و هم امروزه هست.
1⃣ همان زمان هم، اگر کسانی بودند که ایمان می آوردند و پیامبران را تکذیب نمی کردند عذاب نازل نمی شد؛ یعنی در آن زمان تکذیب عام البلوی بود اما امروزه این گونه نیست و حتی در بدترین مناطق هم انسان های صالح و متدین و اهل استغفاری هستند و جایی وجود ندارد که بتوان گفت در آن جا همه تکذیب گر هستند که بخواهد عذاب استیصال در آن جا نازل شود.
پس اگر قرار باشد با آمدن عذاب یک قوم از ریشه نابود شود باید آن قوم از اساس استحقاق نابودی را داشته باشد ولی زمانی که عده ای در میان آن ها هستند که شایسته هستند دلیلی برای نابودی نیست.
2⃣ در قرآن کریم آمده است که خداوند متعال به دو دلیل عذاب را از امت پیامبر ختمی(ص) برداشته است.
«وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُون»(سوره مبارکه انفال/33). پس طبق این آیه شریفه مادامی که استغفار در بین این امت هست عذاب بر آنها نازل نمی شود.
3⃣ پیامبر اسلام صلی الله علیه واله سه دعا کرد که خداوند متعال دو دعا را اجابت کرد و یکی را اجابت نکرد.
این سه دعا عبارت بودند از:
🔸امت من را با عذاب استیصال نابود نکن: مورد قبول واقع شد.
🔹امت من به صورت یکجا از دین خارج و مرتد نشوند: مورد قبول واقع شد.
🚫 امت من با هم اختلاف نداشته باشند: مورد قبول واقع نشد.
✅ پس با دعای رسول خدا صلی الله علیه واله عذاب استیصال از امتش برداشته شده است.
استاد محمدی
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
🔻«حسین کازرونی» از فعالین فضای مجازی، با انتشار عکسی از یک طلبه جهادگر که در روزهای اخیر مشغول کمک و خدمت به بیماران کرونایی در یکی از بیمارستانهای قم بوده نوشت:
🔹از طلبههای جهادگر یکی از بیمارستانهای قم است. همسر باردارش که در آیسییوی همان بیمارستان بستری بوده، از دنیا رفته است. هم خودش و هم نوزادش که هرگز متولد نشد.
🔹رفته است یک گوشه خلوت را پیدا کرده و آرام گریه می کند تا روحیه بقیه مریضها خراب نشود.
🚩 پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🆔 @shobhe_shenasi
زمانى که ما مدرسه مى رفتیم یک نوع املا بود به نام “املا پاتخته اى”...
📚 @dastanak_ir
در نوع خودش عذابى بود براى کسى که پاى تخته مى رفت، یه حسى داشت تو مایه هاى اعدام در ملأ عام و براى همکلاسى هاى تماشاچى، چیزى بود مصداق تفریح سالم …
کلاسی که داشتن "خودکار استدلر" داشت، سوار شدن بی ام دبلیو نداشت!!!
میز و نیمکت های چوبی و میخ دار رو کی یادشه؟
زیر میز ۳ تا جای کیف یا کتاب داشت … وقت امتحان یه نفر باید میرفت زیر میز و ورقه ش رو میذاشت رو نیمکت …
تو دبستان زنگ تفریح که تموم میشد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم!
زﻧﮓ آﺧﺮ ﮐﻪ میشد ﮐﯿﻒ و ﮐﻮﻟﻪ رو ﻣﯿﻨﺪاﺧﺘﯿﻢ رو دوﺷﻤﻮن و ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﯾﻢ زﻧﮓ ﺑﺨﻮرﻩ ﺗﺎ اوﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮی ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ از ﮐﻼس ﻣﯿﺪوﻩ ﺑﯿﺮون!
یادش بخیر چه هیجانی داشت روزی که قرار بود زنگ آخر به خاطر جلسه معلما زود تعطیل بشیم!
نوستالژی به فنا دهنده یعنی این جمله: بی سرو صدا وسایلتونو جمع کنید با صف بیاید برید تو حیاط ، معلمتون نیومده !!!😃
یه زمونایی برا امتحان باید از اون ورقه ها که بالاش آبیه میگرفتیم میبردیم مدرسه برای امتحان ديكته..!!
تو خونه هم یکی از سرگرمی های ما بالا رفتن از رختخواب ها بود، خدا میدونه چند بار رختخوابها ریزش کردن و موندیم زیر!
لذت صعود از این رختخوابها برابری میکرد با صعود به قله دماوند!
چه کنیم تفریح نداشتیم که …
یادش بخیر، حاشیه دور فرش جاده اتومبیل رانیمون بود!
گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون یا کتابمون نقاشی
می کشیدیم بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن …
یادتونه این باطری قلمیا وقتی تموم میشد در مرحله اول با ضربه زدن شارژش میکردیم، در مرحله دوم تو ظرف آب جوش ۱ساعتی میذاشتیم بجوشه ۶ماه دیگه کار میکرد؛ در مرحله آخر با پیچ گوشتی یا چاقو می افتادیم به جونش که ببینیم توش چیه …😑
اون موقع ها شلوار باباها اندازه ی پرده ی خونمون چین داشت!😛
چه روزهايی بـود ...
یادش بخیر....💝
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
از بس تو خونه نشستم بخاطر قرنطینه و از ترس کرونا
تازه فهمیدم ۱۰ سال پیش اونی که گچ بری کرد برای خونمون یکی از گل های سقف ناقص زده
کرونا بگیری رحیم گچکار 😄😄😄
______
ساعت هشت صبح پاشدم پسرم با یه کاسه تخمه نشسته جلو تلوزیون
میگه با من حرف نزن! سرکلاسم؟!😁
________
این طور که معلومه
.
.
.
.
.
.
۱۴ روز پیش (۹۸/۱۲/۹) کرونا نگرفتم😳
____
همونطور که مولوی میگه «از همانجا که رسد درد همانجاست دوا». ببینید دارو رو کدوم کشور میسازه خودش بیماری رو ساخته.
.
.
.
.
.
[با دستکش ، اضافه پول را به مسافر میدهد]
😄
_______
خیلی زورم میاد یه خفاش زپرتی باعث مرگم بشه
اگه کرونا منو کشت...
.
.
.
.
.
.
رو سنگ قبرم بنویسید پلنگ خوردش
😁
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
از گابریل گارسیا پرسیدند: اگر بخواهی کتابی 100 صفحهای درباره امید بنویسی، چه مینویسی ؟
گفت 99 صفحه رو خالی میذارم صفحه آخر، سطر آخر می نویسم: یادت باشه دنیا گرد است ، هر وقت احساس کردی به آخر رسیدی شاید در نقطه شروع باشی.زندگی ساختنی است، نه ماندنی، بمان برای ساختن، نساز برای ماندن ...
منتطرنباش کسی برایت گل بیاورد، خاک را زیر و روکن، بذر را بکار، از آن مراقبت کن، گل خواهد داد !
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
روزي، سنگتراشي که از کار خود ناراضي بود و احساس حقارت ميکرد، از نزديکي خانه بازرگاني رد ميشد.
📚 @dastanak_ir
در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را ديد و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت: اين بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد!
در يک لحظه، او تبديل به بازرگاني با جاه و جلال شد. تا مدتها فکر ميکرد که از همه قدرتمندتر است. تا اين که يک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او ديد که همه مردم به حاکم احترام ميگذارند. حتي بازرگانان.
مرد با خودش فکر کرد: کاش من هم يک حاکم بودم، آن وقت از همه قويتر ميشدم!در همان لحظه، او تبديل به حاکم مقتدر شهر شد.
در حالي که روي تخت رواني نشسته بود، مردم همه به او تعظيم ميکردند. احساس کرد که نور خورشيد او را ميآزارد و با خودش فکر کرد که خورشيد چقدر قدرتمند است.
او آرزو کرد که خورشيد باشد و تبديل به خورشيد شد و با تمامي نيرو سعي کرد که به زمين بتابد و آن را گرم کند.
پس از مدتي ابري بزرگ و سياه آمد و جلو تابش او را گرفت. پس با خود انديشيد که نيروي ابر از خورشيد بيشتر است، و تبديل به ابري بزرگ شد.
کمي نگذشته بود که بادي آمد و او را به اين طرف و آن طرف هل داد. اين بار آرزو کرد که باد شود و تبديل به باد شد. ولي وقتي به نزديکي صخره سنگي رسيد، ديگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.
با خود گفت که قويترين چيز در دنيا، صخره سنگي است و تبديل به سنگي بزرگ و عظيم شد.
همانطور که با غرور ايستاده بود، ناگهان صدايي شنيد و احساس کرد که دارد خرد ميشود. نگاهي به پايين انداخت و سنگتراشي را ديد که با چکش و قلم به جان او افتاده است!
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
- شنیدی رئیس جمهور روز ملی دعا و نیایش اعلام کرده برای مقابله با کرونا؟
+ آره دیگه... همیشه همینن... بجای اینکه راههای علمی رو برن، دستورات علمی رو اجرا کنن، پول مملکت رو خرج پزشکی کنن تا اینجور مواقع بتونن یه غلطی بکنن، هرچی میشه سریع ربطش میدن به دعا و نیایش و اینا... کی میخواد این کشور رنگ تمدن و پیشرفت رو ببینه خدا میدونه...
- البته رئیس جمهور آمریکا اعلام کرده ها... ترامپ! 😐😅
+ وقتی با من حرف میزنی دهنت رو ببند! 😶😐
💬 محمدرضا شهبازی
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
بارش باران به داد استان اصفهان رسید.
بامداد شنبه با شروع باران ویروس کرونا به ضعیف ترین مقاومت خود رسید.
پیوند هیدروژنی مولوکول های آب باعث اکسیده شدن پیوند کوولانسی در ذرات ویروس شده و ویروس را از بین میبرد.
منبع: راننده تاکسی خط دروازه دولت - احمدآباد
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
نکته ای که وزیر خارجه پاکستان در مورد رهبر انقلاب به دکتر ظریف گفته بود!!!!
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🌟 #داستان_شب 🌟
مزرعه داری بود که زمین های زراعی بزرگی داشت و به تنهایی نمی توانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه ای بدهد چون محل مزرعه در منطقه ای بود که طوفان های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در انجا نبودند سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه دار آمد.
مزرعه دار از او پرسید آیا تاکنون دستیار یک مزرعه دار بوده ای مرد جواب داد من می توانم موقع وزیدن باد بخوابم به رغم پاسخ عجیب مرد چون مزرعه دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
مرد به خوبی در مزرعه کار می کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می داد و مزرعه دار از او راضی بود.
سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می رسید.
مزرعه دار از خواب پرید و فریاد کشید طوفان در راه است فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت بلندشو طوفان می آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
مرد همانطوری که در خواب بود گفت: نه ارباب من که به شما گفته بودم وقتی باد می ورزد من می خوابم .
مزرعه دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.
با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پو شیده شده است.
گاوها در اصطبل و مرغ ها در مرغدانی هستند پشت همه در ها محکم شده است و وسائل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
مزرعه دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته بنابر این حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد .
وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دعای منقول از آیتاللهالعظمی بهجت برای محفاظت در برابر بلایا
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
کتابچه-بازی-کودکان-زیر6
1.63M
📚 کتابچه بازی در منزل (ویژه دوران بحران ناشی از بیماری و همه گیری کرونا در ایران)
🏃🏻♂️ گروه سنی زیر 6 سال
🔹 انجمن علمی مددکاری اجتماعی ایران
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir
7.pdf
3.92M
اصول بازی در بلایا
کاری از گروه تبلیغی گلهای بهشتی
ــــــــــــــــ
🚩 #داستانک و نکات #ناب👇
📚 @dastanak_ir