فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 درد دلهای این دخترک اصفهانی😊
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
ﺑﺎﻧﻮي ﻣﺤﺠﺒﻪ اي در ﯾﮑﯽ از ﺳﻮﭘﺮﻣﺎرﮐﺖﻫﺎي زﻧﺠﯿﺮﻩاي در ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯽﮐﺮد.
ﺧﺮﯾﺪش ﮐﻪ ﺗﻤﻮم ﺷﺪ ﺑﺮاي ﭘﺮداﺧﺖ رﻓﺖ ﭘﺸﺖ ﺻﻨﺪوق..
ﺻﻨﺪقدار ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﯽﺣﺠﺎب و اﺻﺎﻟﺘﺎً ايراني ﺑﻮد.!
صندوقدار ﻧﮕﺎﻫﯽ از روي ﺗﻤﺴﺨﺮ ﺑﻬﺶ اﻧﺪاﺧﺖ و ﻫﻤﯿﻨﻄﻮر ﮐﻪ داﺷﺖ ﺑﺎرﮐﺪ اﺟﻨﺎس را ﻣﯽﮔﺮﻓﺖ اﺟﻨﺎس او را ﺑﺎ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻣﺘﮑﺒﺮاﻧﻪ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﯽاﻧﺪاﺧﺖ.!
اﻣﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺑﺎﺣﺠﺎب، ﮐﻪ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ داﺷﺖ ﺧﻮﻧﺴﺮد ﺑﻮد و ﭼﯿﺰي ﻧﻤﯽﮔﻔﺖ و اﯾﻦ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﺪ ﺻﻨﺪوﻗﺪار ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻪ!
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺻﻨﺪوقدار ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎورد و ﮔﻔﺖ: ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮي ﻓﺮاﻧﺴﻪ ﺧﻮدﻣﻮن ﻫﺰار ﺗﺎ ﻣﺸﮑﻞ و ﺑﺤﺮان دارﯾﻢ، اﯾﻦ ﻧﻘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ روي ﺻﻮرﺗﺖ داري ﯾﮑﯽ از ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﮐﻪ ﻋﺎﻣﻠﺶ ﺗﻮ و اﻣﺜﺎل ﺗﻮ ﻫﺴﺘﯿﺪ!
ﻣﺎ اﯾﻨﺠﺎ اوﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮاي زﻧﺪﮔﯽ و ﮐﺎر، ﻧﻪ ﺑﺮاي ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﮔﺬاﺷﺘﻦ دﯾﻦ و ﺗﺎرﯾﺦ!
اﮔﻪ ﻣﯽﺧﻮاي دﯾﻨﺖ رو ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﺪي ﯾﺎ روﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺮو ﺑﻪ ﮐﺸﻮر ﺧﻮدت..؟!!
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﺤﺠﺒﻪ اﺟﻨﺎﺳﯽ رو ﮐﻪ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮد ﺗﻮي ﻧﺎﯾﻠﻮن ﮔﺬاﺷﺖ، ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺻﻨﺪقدار ﮐﺮد، روﺑﻨﺪﻩ را از ﭼﻬﺮﻩ ﺑﺮداﺷﺖ و در ﭘﺎﺳﺦ ﺧﺎﻧﻢ ﺻﻨﺪوقدار ﮐﻪ از دﯾﺪن ﭼﻬﺮﻩ اروﭘﺎﯾﯽ و ﭼﺸﻤﺎن رﻧﮕﯿﻦ او ﺟﺎ ﺧﻮردﻩ ﺑﻮد ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﻓﺮاﻧﺴﻮي ﻫﺴﺘﻢ…
اﯾﻦ دﯾﻦ ﻣﻦ اﺳﺖ.
اﯾﻨﺠﺎ هم وﻃﻨﻢ هست…
ﺷﻤﺎ دﯾﻨﺘﻮن را ﻓﺮوﺧﺘﯿﺪ و ﻣﺎ ﺧﺮﯾﺪيم...!
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود .
علت ناراحتی اش را پرسید . شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم . سلام کردم.
جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت .
و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم .
سقراط گفت : چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است .
سقراط پرسید : اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده
و از درد به خود می پیچد
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
مرد گفت : مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم .
آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود .
سقراط پرسید :
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی ؟
مرد جواب داد : احساس دلسوزی و شفقت .
و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم .
سقراط گفت : همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی .
آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود ؟
و آیا کسی که رفتارش نا درست است ، روانش بیمار نیست ؟
اگر کسی فکر و روانش سالم باشد هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود ؟
بیماری فکری و روان نامش غفلت است.
و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد .
و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
📺همراه با فیلمهای سینمایی امروز تلویزیون
🔸«مردی از جنس بلور» ساعت ۱۰ شبکه سه
🔹«خبرنگار خارجی»، ساعت ۱۰:۳۰ از شبکه چهار
🔸«ببر خیزان اژدهای نهان ۲»، ساعت ۱۱ از شبکه نمایش
🔹«بیرون از بهشت»، ساعت ۱۳ از شبکه نمایش
🔸«زندگی یک حشره»، ساعت ۱۳:۳۰ از شبکه پنج
🔹«پر طلایی»، ساعت ۱۴ از شبکه کودک
🔸«قول می دهم»، ساعت ۱۵ از شبکه نمایش
🔹«همدست»، ساعت ۱۶شبکه سه
🔸«ژاپولو»، ساعت ۱۶:۳۰ ازشبکه امید
🔹«حلقه سیاه»، ساعت۱۷ از شبکه نمایش
🔸«مثلث برمودا۱»، ساعت ۱۹ از شبکه نمایش
🔹«زخم شانه حوا»، ساعت۲۰:۳۰ از شبکه سه
🔸«تولد یک پروانه»، ساعت ۲۱ از شبکه چهار
🔹«وثیقه»، ساعت ۲۱ از شبکه نمایش
🔸«دیده بان»، ساعت ۲۳ از شبکه یک
🔹«خبرچین»، ساعت ۲۳ از شبکه نمایش
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺کلیپ «قهرمان قهرمانان» در وصف شهید حججی
🏴سالروز شهادت نشانه خدا و سخنگوی شهدای مظلوم و سر جدا، شهید محسن حججی
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای ماندگار شهید ابراهیم هادی
🔹خاطره ای از اعجاز اذان گفتن شهید هادی در خط مقدم جبهه
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🔴🔴❗غیرت وحیا چه شد؟!!❗❓
👈شیخ بهاءالدین عاملی در یکی از کتابهای خود مینویسد:📝
روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمیدهد.
قاضی شوهر را احضار کرد😠
قاضی از زن پرسید:آیا شاهدی داری؟
زن گفت:آری،آن دومرد شاهدند.👨👨
قاضی ازگواهان پرسید:گواهی دهید که این زن پانصدمثقال ازشوهرش طلب دارد.😕
گواهان گفتند:👌سزاست این زن نقاب صورت خود را عقب بزند تاما وی را درست بشناسیم که او همان زن است.😏
چون زن این سخن راشنید برخود لرزید وشوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید؟😡
برای پانصد مثقال طلا همسر من چهره اش را به شما نشان دهد؟!😧😩
هرگز!هرگز! ✋😡
من پانصد مثقال را خواهم داد ورضایت نمی دهم که چهره ی همسرم درحضور دو مرد بیگانه نمایان شود.😡
👈چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد ازشکایت خود چشم پوشید وآن مبلغ را به شوهرش بخشید.
😔چه خوب بود آن مرد با غیرت👨، امروز جامعه ی ما را هم میدید که چگونه رخ و ساق به همگان نشان میدهند وشوهران و پدران و برادرانشان به رفتار آنان مباهات هم می کنند.😔
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره ای جالب از ارادت مصریان به امام حسین علیه السلام
استاد زمانی
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
حکایت شیخ جعفر امین وگناه زبان
🆔 @dastanak_ir
در زمان آیت الله بهبهانی تاجری اصفهانی وتهرانی وشیرازی هر سه باهم به نیت مکه راهی عراق شدند و بعد از زیارت اماکن مقدس عراق قصد کعبه داشتند و مقداری پول داشتند و می خواستند به دست انسانی امین بسپارند نزد آیت الله بهبهانی رفتند.
آن بزرگوار آدرس شیخ جعفر امین را به آنها دادند. سه تاجر ایرانی نزد شیخ جعفر امین رفتند وپول ها را به امانت سپردند.
شیخ جعفر امین مردی بسیار مومن بود که معرف به شیخ جعفر امین شده بود. سه تاجر ایرانی بعد از تمام شدن زیارت مکه به عراق رفتند وسراغ شیخ جعفر امین را گرفتند
فهمیدند که شیخ فوت کرده است پسر شیخ دفتر پدرش را آورد ونام دوتن از تاجرها ومقدار پولشان و آدرس پولشان را دید ولی از تاجر سوم خبری نبود! آن تاجر بی چاره پولش را می خواست ولی پسرش خبری از پول او نداشت مجبور شد تا پیش آیت الله بهبهانی برود .
آیت الله بهبهانی گفت باید امشب با چند تن از انسانهای درستکار سر قبرشیخ جعفر امین بروید و دعا کنید شاید فرجی شود شب اول خبری نشد تا شب سوم که سر قبر شیخ بودند و دعا می کردند صدایی از قبر شنیده شد و آدرس پول را شیخ گفت ولی شنیدند که شیخ آه و ناله می کند و می گوید هرچه می کشم از دست قصاب است. خبر به آقای بهبهانی رسید و فکر چاره ای بودند. بعد از خانواده شیخ سوال کرد؛ شیخ با کدام قصاب داد و ستد داشته است. قصاب را یافت و به قصاب گفت چرا از دست شیخ جعفر امین ناراحتی؟ قصاب گفت خدا عذاب قبرش را زیادتر کند.
از قصاب خواهش کرد تا علت ناراحتی اش را بگوید. قصاب گفت من دختری داشتم که دم بخت بود و مردی کوفی که چوپان بود وبرای من گوسفند می آورد و به من پیشنهاد کرد تا دخترم را برای پسرش بگیرد و قرار شد من به کوفه بروم و در مورد خانواده ی آنها تحقیق کنم و او نیز درباره ما تحقیق نماید بعد که من تحقیق کردم فهمیدم خانواده ی خوبی هستند به او گفتم از نظر من ازدواج اشکالی ندارد و مرد کوفی نزد شیخ جعفر امین رفته بود و سوال کرده بود قصاب وخانواده ی او چگونه هستند شیخ که قصد داشته دختر قصاب را برای پسرش بگیرد.
فکر می کند: میگوید چه بگویم که هم گناه نباشد وهم بتوانم دختر را برای پسر خودم بگیرم شیخ فقط در یک کلمه به مرد کوفی می گوید: (من نمی دانم)
مرد کوفی با خودش فکر می کند و می گوید حتما طوری هست که شیخ این حرف را زد و مرد کوفی به یک نفر سفارش داد برو به قصاب بگو منتظر من نباش و دخترت را شوهر بده و آن مرد فراموش می کند و قصاب هم منتظر می ماند ولی روزها می گذرد و سال ها ولی از مرد کوفی خبری نمی شود تا این که دختر قصاب سنش بالا می رود و دیگر خواستگاری نداشته و شیخ جعفر امین هم که به پسرش می گوید: دختر قصاب را می خواهم برایت خواستگاری کنم قبول نمی کند. تا این که بعد از سالها مرد کوفی را می بیند وسراغ پسرش را از او می گیرد مرد کوفی می گوید من که چند سال پیش برایت سفارش فرستادم و علت انصراف خودش را حرف شیخ جعفر امین مطرح می نماید. و از همان روز قصاب شروع به نفرین می کند.
آیت الله بهبهانی به قصاب می گوید اگر من یک داماد خوب برای دخترت پیدا کنم. آیا راضی می شوی؟ آیت الله بهبهانی رو به یکی از شاگردانش می کند که تا کنون ازدواج نکرده بوده و از او می خواهد با دختر قصاب ازدواج کند ازدواج صورت می گیرد و قصاب راضی می شود.
و شیخ از عذاب قبر نجات می یابد.
منبع؛ کتاب کرامات و حکایات عاشقان خدا جلد دوم صفحه ی ۲۴۷تا ۲۵۵
ــــــــــــــــ
☑ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
#تلنگر
🆔 @dastanak_ir
تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و میخواست آنها را با ماشین به انبار خود منتقل کند.
در راه از پسری پرسید: تا جاده چقدر راه است؟
پسر جواب داد: اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر!!
تاجر از این تضاد در جواب پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و به سرعت خودرو را به جلو راند.
اما پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگی برخورد کرد و با تکان خوردن ماشین، همه محصولها به زمین ریخت.
تاجر وقت زیادی برای جمع کردن محصول ریخته شده صرف کرد و هنگامی که خسته و کوفته به سمت خودرواش بر میگشت، یاد حرفهای پسر افتاد...
اینجا بود که تازه منظور پسر را فهمید و بقیه راه را آرام و بااحتیاط طی کرد...
✍ شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم
تا به مقصد برسیم...
🚩 ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
تلنگر
میدونی چرا جمله 👇
"این مکان مجهز به دوربین مداربسته است"
برای بعضی از ماها اثرش از جمله👇
"عالم محضر خداست"
بیشتره؟!
🔹 چون بندهی خدا آبروتو میبره!
ولی خدا ستار العیوبه
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
#طرحهای_غدیریه
تعدادی طرح برای کارهای خوب متفاوت تو روز غدیر.
شما هم نظرات خود را با دیگران به اشتراک بگذارید 😘🌺
🆔 @dastanak_ir
✅ یکیو مجانی سوار می کنم
✅ تو کسب و کارم آفر مجانی میگذارم یا تخفیف ویژه می دم
✅ ویزیت مجانی می کنم
✅ برای امواتم خیرات می دهم
✅دو نفر رو با هم آشتی می دم
✅خونوادم رو سورپرایز می کنم
✅به کسی که دوستش دارم یه هدیه خاص می دم
✅ فقیر رو مهمون می کنم
✅به رفقام سور می دم
✅پول قرض می دم
✅بدهی دوستام رو می بخشم
✅یه حدیث قشنگ از مولا پخش می کنم
✅به ایستگاه صلواتی محلمون کمک کنم
✅یه یتیم رو تحت تکفل می گیرم
✅برای همه تو شرکت یا اداره شیرینی می گیرم
✅به ؟ تا کودک کار هدیه می دم یا می برمشون رستوران
✅برای کارگر ساختمون در حال ساخت بغلمون غذا میفرستم
✅یه شاخه گل به مادرم و پدرم می دم
✅چند نفر رو به این پویش دعوت می کنم
✅این پویش رو در پیج و کانالم می گذارم
✅به دوستام کتاب هدیه می دم
✅عشق نامه رو چاپ می کنم، به بقیه می دم یا تو خونه کسایی که دوستشون دارم میندازم
✅لباس خوشرنگ می پوشم
✅عطر جدید می زنم
✅اطرافیان مجردم را به ازدواج ساده تشویق میکنم
✅سنگین رنگین تر لباس می پوشم
✅به همه لبخند می زنم
✅یه نفرو که ازش دلگیرم می بخشم
✅به امواتم سر می زنم
✅اگه پسردار شدم اسمشو علی می گذارم
🆔 @dastanak_ir
✅به دیدار (خانه سالمندان/ آسایشگاه جانبازان/... ) میروم.
✅در روز عید غدیر برای کمک به رفتگرها جلوی درب منزل خود را جارو میکنم.
✅روز غدیر یه سر به شهدا می زنم
✅برای ... تعداد کودک محروم کلاس (آموزشی/ کمک درسی/...) برگزار میکنم.
✅با ماشین شخصی افراد را تا یک مسیر مشترک جابجا میکنم.
✅تو غدیر امسال شروع به خوندن نهج البلاغه می کنم
✅تو غدیر از زندگی مولا (ع) بیشتر می خونم تا بیشتر بشناسمش
✅جلو در خونم رو خوشگل تزئین می کنم
✅برای ... تعداد دانشآموز بیبضاعت کیف و لوازم التحریر ایرانی تهیه میکنم.
✅... تعداد (غذای/...) نذری تهیه و بین .... پخش میکنم.
✅در حاشیه خیابان ایستگاه صلواتی راه میاندازم و با .... از مردم پذیرایی میکنم.
✅برای کمک به یک محتاج از (فامیل/ دوستان / اهالی محل/... پول جمع میکنم.
✅مبلغی به سوپر مارکت، نانوایی،... محل میدهم تا به خانوادههای کم بضاعت تخفیف بده.
✅به هر فقیری که در روز عید غدیر ببینم کمک میکنم.
✅تو روز عید غدیر تو خونم مهمونی می دم
✅به .... تعداد نفر عیدی میدهم.
✅به ... تعداد کودک مستضعف (اسباببازی/...) هدیه میکنم.
✅نیازهای مالی ... تعداد یتیم رو تقبل میکنم.
✅.... تعداد بسته غذایی ( شامل ..../ به ارزش ...) درب منازل فقرا میبرم.
✅مبلغ ... برای آزادی زندانیها کمک میکنم.
✅یک گوسفند قربانی و گوشت آن را بین فقرا تقسیم میکنم.
✅خانه خود را با حداقل افزایش کرایه به یک زوج جوان اجاره میدهم.
✅به تامین جهیزیه یک دختر جوان کمک میکنم.
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
دوست و دشمن!
🆔 @dastanak_ir
زمانیکه پسر بچه ای یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه های قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به خانه رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو بیشتر از اینها انتظار داشتم؛ واقعا که مایه ی شرم است که از سه پسر بچه ی پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر میکردم پسر من باید زرنگ تر از اینها باشد ولی ظاهرا اشتباه میکردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!
وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی میتوانم از پسشان بر بیایم. آنها را تنها گیر می آورم و حسابشان را میرسم اما بعد گفتم نه آنها دوباره با هم متحد میشوند و باز من را کتک می زنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم. وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آنها حرکت کردم، آنها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ی خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آنها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. آنها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور است با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف خانه رفتیم. معلوم بود که کار من آنها را خجالت زده کرده بود.
پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ی دوستی من و آنها تا پایان سال همه از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی کرد با من بحث کند.
روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر خوشحال و سه تا دوست جوان و قدرتمند.
ــــــــــــــــ
🚩هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
گویند روزی ناصر الدین شاه تمام ادیبان را جمع کرد و پرسید حافظ در غزلی گفته است:
🆔 @dastanak_ir
💠بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
❇️اگر این بلبل خوش بوده است، پس چرا نالههای زار داشته ؟؟!
اما از پاسخ هیچ یک از ادیبان راضی نشد.
بنابراین نامهای برای شاعر بزرگ معاصر خود، «وصال شیرازی» نوشت و معنای دقیق این غزل حافظ را جویا شد.
نامه زمانی به دست وصال رسید که او عزادار فرزندش بود. وصال، نامه ناصرالدین شاه را در نیمه شب مطالعه میکند و برای کشف معنای حقیقی این ابیات، رجوعی به اعداد ابجدی حروف الفبا که روح حروف و کلمات است میکند و در میابد که:
عدد ابجدی بلبلی برگ گلی، با ابجد حروفِ حضرات علی، حسن، حسین علیهم السلام مطابقت دارد؛
لذا پاسخ پادشاه را به زبان شعر به این صورت بیان میکند که:
خسروا در حالتی کین بنده را غم یار داشت
یادم آمد کز سئوالی آن جناب اظهار داشت
در خطوط شعر حافظ گرچه پرسیدی زمن
بلبلی برگِ گلی خوشرنک در منقار داشت
فکر بسیاری نمودم، لیک معلومم نـشـد
چونکه شعرش در بُطون اسرار بس بسیار داشت
نیمه شب غواص گشتم در حروف ابجدی
تا ببینم این گُهر ، آیا چه دُرّ ، در بار داشت
بلبلی برگِ گلی شد سیصدو پنجاه و شش(356)
با علی و با حسین و با حسن معیار داشت
برگ گل سبز است و دارد آن نشانی از حسن
چونکه در وقت شهادت سبزی رخسار داشت
رنگ گل سرخ است این باشد نشانش از حسین
چـونـکه در وقـت شهـادت چهـره ای گلنار داشت
بلبلی باشد علی کز حسرت زین برگ و گل
دائما آه و فغان و نالهی بسیار داشت...
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🌺 کجای قرآن از علی(ع) گفته است!!! الفضل ما شهدت به الاعدا
🆔 @dastanak_ir
♦️روزی معاویه «لعنةاللهعلیه» وارد مکه شد، گروهی بر معاویه وارد شدند و گفتند : آیا می دانی که ابن عباس تفسیر قرآن می کند؟
♦️معاویه گفت: خب ابن عباس پسر عمه ی پیغمبر بوده، او از هاشمیان است! اگر او نکند که تفسیر کند؟!
♦️گفتند: آیات را به نفع علی بن ابیطالب تفسیر می کند و ما از این قضیه شاکی هستیم!
♦️معاویه گفت: خودم رسما وارد مجلس می شوم و جمع شان را بر هم می زنم.
♦️ معاویه وارد مجلس تفسیر ابن عباس می شود، ابن عباس با چنان کیفیتی تفسیر آیات می کرد که معاویه هیچ جای اعتراضی برخود ندید!
بعد از مجلس معاویه رو به ابن عباس کرد و گفت:
♦️ابن عباس تو تفسیر آیات می کنی یا فضائل علی بن ابیطالب را بازگو می کنی؟!
🌺ابن عباس گفت :
معاویه به من بگو کجای قرآن است که فضائل علی بن ابیطالب نیست؟ از خودت هم سوال می کنم جواب می دهی؟
"انَّما اَنتَ مُنذِرُ و َلِکُلِ قَومِ هاد" این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت :
رسول خدا فرمود ؛ منذر این امت منم و هادی وجود علی بن ابیطالب است!
ولی ابن عباس حتما باید این آیه را بخوانی؟!
🌺ابن عباس گفت : "اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا" بگو این آیه برای کیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم قصه ی طهارت و عصمت علی بن ابیطالب و اهل بیتش است، درست! ولی حتما باید این را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "اِنَّما وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسولُه وَالَّذینَ یُقیمونَ الصَّلوهَ وَ یُوتونَ الزَّکوةَ وَ هُم رکِعون" معاویه این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : زمانی که علی بن ابیطالب انگشتر در راه خدا داد این آیه بر حق علی نازل شد، قبول دارم!
ولی حتما این را باید بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "عَمَّ یَتَساءَلون عَنِ النَّبَاِ العَظیم" معاویه بگو این آیه در حق کیست؟
معاویه گفت : رسول خدا فرمود ؛ خبر عظیم علی بن ابیطالب است که هم مردم ازش می پرسند و هم من از علی خواهم پرسید،
ولی ابن عباس حتما باید این را بخوانی؟
ابن عباس گفت : "وَاعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعا وَ لا تَفَرَّقوا" بگو ببینم این آیه برای کیست؟
🆔 @dastanak_ir
معاویه گفت : پیغمبر فرمود ؛ حبل الله علی بن ابیطالب است دست به دامن علی بزنید و جای دیگر نروید که گمراه میشوید.
ولی باید همین را تفسیر کنی؟
🌺ابن عباس گفت : "کَفی بِاللهِ شَهیدا بَینی وَ بَینَکُم" این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این قصه قصه ی علم علی بن ابیطالب است که خدا همه ی علم جاری رو در سیره ی او تعریف میکند،
ولی لازم است حتما این را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا و َأَبْنَاءَکُمْ و َنِسَاءَنَا و َنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ" بگو به من که این آیه برای کیست؟
معاویه گفت : این هم ماجرای مباهله با اهل نجران است که خدا در این آیه علی بن ابیطالب را نفس پیغمبر میخواند،
ولی برای مردم حتما باید همین را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "ساَلَ سائِلٌ بِعَذابِ واقِع" این آیه برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : روز غدیر شخصی نزد رسول خدا آمد و گفت این سخنان از خودت بود یا از خدا؟ پیغمبر فرمود امر رسالت بود ، شخص رو به پیغمبر کرد و گفت ؛ به خدا بگو بر من عذاب وارد کند که تحمل ولایت علی را ندارم و خداوند جلوی همگان دشمن علی را هلاک کرد، ابن عباس قبول دارم !
آیا باید فقط همین آیه را بخوانی؟
🌺ابن عباس گفت : "یا اَیُّهَا الرَّسولُ بَلِّغ ما اُنزِلَ اِلَیک" این آیه دیگر برای چیست معاویه؟
معاویه گفت : این هم ماجرای ابلاغ ولایت علی بن ابیطالب است قبول دارم!
ولی این را حتما باید بازگو کنی؟
🌺ابن عباس گفت : "اَلیومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم" معاویه به من بگو این دگر برای کیست؟
🆔 @dastanak_ir
معاویه گفت : این آیه هم اکمال دیانت در پرتوی ولایت علی بن ابیطالب است
ولی آیه ای دیگر بخوان نه این را !
🌺 ابن عباس از جا بلند شد و گفت:
معاویه به من بگو کجای قرآن را بخوانم که فضل علی بن ابیطالب نباشد؟! کجا را بخوانم که از علی بیان نشده باشد؟!
معاویه گفت : اصلا ابن عباس بخوان "اِذا زُلزِلَتِ الارض زلزالها
ابن عباس: این آیه هم فضل علی بن ابیطالب است!
معاویه گفت : علی در این آیه دگر چه می کند ابن عباس؟!
🌺ابن عباس گفت : نشنیدی بعد از رسول خدا یک سال نگذشته بود که زلزله ای بر مدینه آمد که همه ی مردم از شدت وحشت از خانه به در شده بودند و علی در میانشان حاضر شد و خواند این آیه را و پایش را بر زمین کوبید و فرمود:
زمین ! ابوتراب بر تو امر می کند آرام گیر!
معاویه که از غضب بر خود می پیچید گفت:ابن عباس راحت بگو تا قرآن باشد، علی هم خواهد بود...
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🔹 آیا میدانید مخترع عدد صفر کیست؟
جالب است بدانید نخستین فردی که صفر را اختراع و وارد اعداد کرد و برای آن اعمال ریاضی تعریف کرد خوارزمی بود ! خوارزمی را پدر جبر می دانند...
خوارزمی در تاریخ چنان اهمیت دارد که سده نهم میلادی را عصر خوارزمی نامیدند !
#دانشمندان_مسلمان
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
برای رسیدن به آرامش سه چیز را ترک کن:
- اینکه دائم دیگران را کنترل کنی.
- اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران قرار بگیری.
- و اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران پیش داوری کنی یا خود مورد پیش داوری قرار بگیری.
️همیشه بگو:
خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر پیش داوری کنم و بیشتر فرصت دهیم
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند
🆔 @dastanak_ir
پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود )و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسیست؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم
ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید بمن امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس
راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
چه چیزاست که از آن خدا نیست؟
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
آن چیست که خدا آن را نمیداند؟
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند
راهب خطاب به آن سه نفر(ابوبکر و عمر و عثمان)گفت این ها شیخ ها و مردان بزرگی هستند اما متأسفانه به خود مغرور شدند و قصد بازگشت به روم کرد
سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع) (أمیرالمؤمنین ع) رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند
ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسید نامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند نامم نزد یهودیان "الیا" نزد مسیحیان "ایلیا" نزد پدرم "علی" و نزد مادرم "حیدر" است
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
امام (ع )فرمود (او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم)
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد
امام علی (ع) پاسخ دادند:
آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است
آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است
و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است
(فإن ا لله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک)
پس راهب با شنیدن این پاسخها کمربندش را باز کرده و روی زمین انداخت ، امام علی ع را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری ص ، پس ماجرای تو با این قوم چیست؟ سپس تمام هدایا را به امام علی ع تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
((( کفش کارگر )))
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ...
چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند . بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!
استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!
مقدارى پول درون آن قرار بده ...
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ....
ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت....
استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی.....
+ در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید.
+ در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید.
+ در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.
+ در برابر کسی که نداره ، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،
مگر به " تقوا "
مگر به " علم و ادب "
و تقوا و علم و ادب در این اعمال موج می زند
ــــــ ـــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🔴 یادتان نرود.....
🌺مرد هایی که زنان محجبه دارند،
گاه یادشان میرود که از همسرانشان
بابت حجاب تشکر کنند!
🌺یادشان میرود که پذیرایی از مهمان
با حجاب سخت تر است!
🌺یادشان میرود که مسافرت با حجاب سخت تر است!
🌺یادشان میرود که بچه داری با حجاب سخت تر است!
🌺یادشان میرود که خرید با حجاب سخت تر است!
🌺یادشان میرود که در گرمای تابستان چه جهادی است چادری بودن!
🌺یادشان میرود اگر خیالشان از همسرشان راحت است؛
🌺بخاطر سختی حجابی است که آنها تحمل میکنند!
گاهی با شاخه ای گل 🌷 از همسرانتان بابت حجابشان تشکر کنید، تا بدانند که جهادی که امروز با حجابشان میکنند ،
برایتان ارزشمند است.
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
ای نور خدا امام هادی
وی مکتب عشق را منادی
ای در کف تو لوای قرآن
وی مجری آیه های قرآن
در اوج طلوع روشنائی
آیینه ی پاک حق نمائی
#میلاد_امام_هادی (ع)
#ولادت_امام_هادی (ع)
#عید_غدیر هم پیشاپیش مبارک😍🌹
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
هدایت شده از داناب (داستانک+نکاتناب)
وقتی از بشریت متنفرید، پرستار نشید!
وقتی از عالم طلبکارید، گارسون و مهماندار نشید!
وقتی عاشق پول و دیوانه ثروتید، دکتر یا وکیل نشید!
اگه ارث باباتون رو از مردم طلب دارید، مسئول یا مدیر نشید!
خلاصه که پدر ما رو درآوردید با این انتخاب رشتههای اشتباهتون
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اصول جالب معماری و فرهنگی در حمامهای قدیمی
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
🔴 #سبک_همسرداری_بزرگان
💠 علامه جعفری در برخورد با #همسر، جایگاه علمی و اجتماعی خویش را فراموش میکرد و هیچگاه سختی و مشکلات مربوط به کارهای خویش را با خود به خانه نمیآورد. اگر هم #خسته بود، به سخنان همسرش خوب گوش میداد و اظهارات معقول و منطقی را میپذیرفت و از کوششهای همسرش مدام در مناسبتهای مقتضی #قدردانی میکرد.
💠 فرزند آن فیلسوف فقید، به خاطرهای از دوران کودکی خود اشاره و میکند؛ میگوید: به یاد دارم روزی در منزل، سوء تفاهم جزئی بین #استاد و مادرم پیش آمد و عباراتی بین آنان رد و بدل شد. پس از گذشت مدّت زمانی، وقتی استاد عازم رفتن به بیرون منزل بود، با نهایت #فروتنی جلو آمد و دست مادرم را بوسید و عذرخواهی کرد.
📙مجلهطوبی، اسفند ۱۳۸۴، شماره۳
ــــــ ـــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
🆔 @dastanak_ir
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #پرواز
پادشاهی دو شاهین کوچک به عنوان هدیه دریافت کرد. آنها را به مربی پرندگان دربار سپرد تا برای استفاده در مراسم شکار تربیت کند.
یک ماه بعد، مربی نزد پادشاه آمد و گفت که یکی از شاهینها تربیت شده و آماده شکار است اما نمیداند چه اتفاقی برای آن یکی افتاده و از همان روز اول که آن را روی شاخهای قرار داده تکان نخورده است.
این موضوع کنجکاوی پادشاه را برانگیخت و دستور داد تا پزشکان و مشاوران دربار، کاری کنند که شاهین پرواز کند. اما هیچکدام نتوانستند.
روز بعد پادشاه دستور داد تا به همه مردم اعلام کنند که هر کس بتواند شاهین را به پرواز درآورد …
پاداش خوبی از پادشاه دریافت خواهد کرد.
صبح روز بعد پادشاه دید که شاهین دوم نیز با چالاکی تمام در باغ در حال پرواز است.
پادشاه دستور داد تا معجزهگر شاهین را نزد او بیاورند.
درباریان کشاورزی متواضع را نزد شاه آوردند و گفتند اوست که شاهین را به پرواز درآورد.
پادشاه پرسید: «تو شاهین را به پرواز درآوردی؟ چگونه این کار را کردی؟ شاید جادوگر هستی؟
کشاورز گفت: سرورم، کار سادهای بود، من فقط شاخهای راکه شاهین روی آن نشسته بود بریدم. شاهین فهمید که بال دارد و شروع به پرواز کرد.
ــــــ ـــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
💯 🆔 @dastanak_ir