فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 پنجشنبه است🖤
🥀به یاد همه سفر کرده های عزیزمون💔
🥀هدیه بفرمایید دسته گل فاتحه و صلوات💚
🥀برحضرت محمّد و خاندان مطهر ایشان
🥀و در صورت امکان خیراتی هر چند کوچک
روحشون شاد و قرین رحمت الهی 🥀😔
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خودم قول دادم
هیچ وقت غصهی گذشته رو نخورم
غصهی اتفاق افتاده
بدترین روزی رو که داشتم یادمه
اما فقط یادمه ...
مثل اون روز درد نمیکشم
مثل اون روز اشک نمیریزم
یه شبایی تو زندگیم اومدن که فکر کردم
این آدم مچاله شده دیگه
تا صبح دووم نمیاره ولی صبح شد..
یه روزایی تو زندگیم اومدن که فک کردم
عقربه ها دیگه قراره تکون نخورن
ولی گذشت ، رد شد تموم شد ...
اگه باور کنیم که هیچ چیزی توی زندگی
دائمی نیست دیگه هیچوقت غصه نمیخوریم..
چه اشک بریزی و خودتو به درو دیوار بکوبی،
چه بخندی و قدم بزنی ،
دیگه نمیتونی زمان رو به عقب برگردونی
همه چی میگذره ...
پس غصهی اتفاقی که افتاده رو
هیچوقت نخور ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺪﺍﻧﯽ چقدﺭ ﺑﺮﺍﯼ
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﻬﻢ ﻭ ﻋﺰﯾﺰ ﻫﺴﺘﯽ؟
کافيست ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺳﺮﺍﻏﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﮕﯿﺮﯼ !
ﻧﻪ ﺍینکه ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮﺱ كني، ﻧﻪ ﻫﺮﮔﺰ
ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ كن ،ﺩﺭ ﺍین صورت ﯾﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﺖ می شوند ﻭ ﯾﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ می ڪنند !
ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻭ ﻧﮕﺮﺍﻧﺖ ﺷﺪﻧﺪ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ
ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻗﯿﻤﺘﯽ كه ﺷﺪﻩ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ كنار ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ كردند، به رﺍﺣﺘﯽ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺸﺎﻥ كن ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ " ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ " ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
❤️ رازهای روانشناسی برای شاد زیستن :
❤️کتاب خوب بخون ؛ حرفی که تو دلت
💛هست رو بزن ؛ آرزوهاتو بنویس
😄به اطرافت کمتر اهمیت بده
💚بیشتر ورزش کن و به آدمایی که
💙تو ذوقت میزنن هیچی نگو و ازشون
💜دور بمون اینا شریعتشون اینه که انرژیت
💙رو ازت بگیرن ؛ ورودیای ذهنتو کنترل کن
💛و اجازه نده هر چیزی وارد ذهنت شه
💚و بعدشش مطمئنا حالت خوب میشه
❤️چون تو لیاقت حال خوب رو داری !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت33
👤سرگذشت یک مرد
بانرگس راهی جاده خاکی شدیم که میخوردبه رودخانه
هردوتامون ساکت بودیم من ازطبیعت اطراف لذت میبردم وتوحال هوای خودم بودم که نرگس سکوتش روشکست گفت اقاحمیدازتنهای خسته نشدیدچراکسی توزندگیتون نیست؟
برگشتم سمتش گفتم خب شرایطم الان جوریه که باید تنهازندگی کنم چون ازخانواده ام دورهستم کاملا متوجه منظورش میشدم ولی خودم رومیزدم کوچه علی چپ
نرگس گفت نه منظورم اینکه تاحالاعاشق نشدید
گفتم نه فعلاعاشق نشدم
نرگس اهی کشیدگفت ولی من یکی روخیلی دوستدارم
ولی اون نمیفهمه که من دوستش دارم
شب وروزم شده فکرکردن بهش
خجالتم میکشم بهش بگم واینکه میدونم بخاطرشرایط خانواده ام شایدقبولم نکنه
میدونستم منظورش من هستم ولی اصلادلم نمیخواست به روش بیارم
چون هیچ حسی بهش نداشتم وازهمه مهمتراینکه باهم همکاربودیم وبخاطرکارمون هرروزهمدیگررومیدیدیم وچشم توچشم میشدیم نمیخواستم حرمتهاشکسته بشه ودلخوری به وجودبیاد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✨﷽✨
🍃🦋#حکایت_وحکمت_های_الهی🦋🍃
★◉●••••••••••••
🔴#تلنگر
✍اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است،پیش داوری مکن،خانوادهاش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن!!
چراکه نوح علیهالسلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به#صفی_الله بود..
❌ کسی راکه از قومش اخراج کردهاند مسخره مکن و نگو بیارزش وبیجایگاه است!!
چراکه ابراهیم علیهالسلام را راندند درحالیکه مشهور به#خلیل_الله بود..
❌ زندان رفته و زندانی را مسخره مکن!!چراکه يوسف علیهالسلام سالها زندان بود درحالیکه مشهور به#صدیق_الله بود..
❌ ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن!!
چراکه ايوب علیهالسلام بعد ازغنا،مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به#نبی_الله بود..
❌ شغل و حرفه دیگران راتمسخر مکن!!چراکه لقمان علیهالسلام نجار،خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند درقرآن مجید به#حکيم بودن او اذعان دارد..
❌ کسی را که همه به او ناسزا میگویند و ازاو به بدی یاد میکنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد!!
✅ چراکه به حضرت محمد(ص) ساحر، مجنون و دیوانه میگفتند درحالیکه#حبیب خدا بود..
✍پس دیگران راپیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
این جمله از "گوته" هم خیلی قشنگه:
ریشه که داشته باشی به لبهِی پرتگاه میرسی ولی سقوط نمیکنی.
و ریشه همون شعور، شخصیت، انسانیت و شرف واقعی یک انسانه و ربطی به پول و تحصیلات نداره!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✍#حکایت_کوزه_عسل #ملانصرالدین_و_قاضی
✍ملا نصرالدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد .
🔸ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.
🔹قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند .
🔸چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده
🔹ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزهی عسل است!😆
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت34
👤سرگذشت یک مرد
یه چوب خشک اززمین برداشتم درحالی که روی زمین میکشیدم گفتم مطمئن باش اگرطرف مقابلت حسی بهت داشته باشه خانواده ات براش مهم نیستن بااین حرفم به خودش جرات بیشتری دادامدمقابلم وایساد
گفت مثلا اگرشمادختری رودوست داشته باشیدوبفهمیدکه دوتابرادرخلافکاروشرورداره که حبس کشیده هستن حاضری بخاطرعشق اون دخترباهاش ازدواج کنی
دستهام روتکون دادم گفتم چون درحال حاضرهیچ حسی به کسی ندارم وعشق دوستداشتن روتجربه نکردم نمیتونم نظری راجب این موضوع بدم
نرگس سرش انداخت پایین ودیگه حرفی نزد
ازاینکه غیرمستقیم حرفم روبهش زده بودم یه جورایی خوشحال بودم وخیالم راحت شد
وخداروشکراین بحث همونجاتموم شد
رفتیم کناررودخونه چنددقیقه ای موندیم وبرگشتیم درمانگاه
موقع خداحافظی باشیطنت به نرگس گفتم دست پخت خوبی داری
بااین حرفم صورتش سرخ شدیه خداحافظی سرسری کردرفت
شب روزم به کارکردن توی درمانگاه وگشت زدن توروستامیگذشت
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت35
👤سرگذشت یک مرد
ولی من هنوز راضی نبودم ودوستداشتم پیشرفت کنم وپول بیشتری به دست بیارم
تابتونم تشکیل خانواده بدم واینده ام روبیازم
هرچندکلمه خانواده برای من خیلی غریب بودچون یه عمرحسرتش روخورده بودم
همون لحظه باخودم عهدکردم که هروقت تشکیل خانواده دادم و زن وبچه داشتم همه جوره هواشون روداشته باشم نذارم کمبودی رواحساس کنن
من دوستای زیادی داشتم که گاهی ازشهربرای دیدنم میومدن پیشم
یکی ازدوستام اسمش علی بودکه یه پسرخوشتیب ودست دلبازی بود
یه شب که امدپیشم...
یه شب یکی ازدوستام که اسمش علی بودوپسرخوش تیپ ودستدلبازی بودامدپیشم چنددقیقه ای که نشست گفت حمیدمیای بریم مهمونی امشب یکی ازدوستام دعوتم کرده توام بیابریم من کلی ازت براشومن تعریف کردم
وگفتن حتماباخودت بیارش بیابریم خوش میگذره
منم خیلی وقت بودمهمونی نرفته بودم قبول کردم باموتورعلی راهی شدیم رفتیم یک روستا بالاتر
از یک جاده خاکی دور زدیم واردباغ شدیم
بوی کباب همه جارا پرکرده بودمشام ادم روقلقلک میداد
دوستای علی به استقبالمان اومدن ازپله های یک سکوی سیمانی بالارفتیم زیرنورچراغ توری(چراغ های قدیمی)قیافه های زردوبدشکلشان خوردتو ذوقم حدسم درست بودمعتادبودن وخیلی نگذشت بساطشون روپهن کردن تریاک وهشیش و..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوزنی بر لب آب چشمه ای رفت
تا آب بنوشد عکس خود را در آب دید،
پاهایش در نظرش باریک
و اندکی کوتاه جلوه کرد. غمگین شد.
اما شاخ های بلند و قشنگش را که دید
شادمان و مغرور شد.
در همین حین چند شکارچی قصد او کردند.
گوزن به سوی مرغزار گریخت
و چون چالاک میدوید،
صیادان به او نرسیدند
اما وقتی به جنگل رسید،
شاخ هایش به شاخه درخت گیر کرد
و نمیتوانست به تندی بگریزد.
صیادان که همچنان به دنبالش بودند
سر رسیدند و او را گرفتند.
گوزن چون گرفتار شد با خود گفت:
دریغ پاهایم که از آن ها ناخشنود بودم
نجاتم دادند،اما شاخ هایم که
به زیبایی آن ها می بالیدم گرفتارم کردند.
چه بسا گاهی از چیزهایی که از آنها گله مندیم
و ناشکر پله ی صعودمان باشد
و چیزهایی که در رابطه با آنها مغروریم
مایه ی سقوطمان باشد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
موفق ترین انسانها؛
آنهایی نیستند که
به ثروت یا قدرت
رسیده اند،
بلکه
کسانی اند که هیچگاه
دیگران را نرنجانده اند،
دل کسی را نشکسته اند
و باعث غم و اندوه
هیچکس نشده اند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh