فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من مطمئنم خدایی که منو آفریده
هیچوقت بی خیالم نمیشه
و هیچوقت منو به حال خودم رها نمی کنه
و مطمئنم یه روزی خدا صدای دلم رو
میشنوه و به طرز معجزه آسایی
بهم یه خبر خوب میرسونه
و مطمئنم نجاتم میده و همه کارام
درست میشه
و مطمئنم یه روزی میرسه که
با تمام وجودم فریاد میزنم و
میگم خدایا شکرت
بالاخره مشکلم حل شد و
بالاخره بعد از مدت ها
به آرزوم رسیدم ۔ ۔ ۔
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الـــهــی...
دردهایی هست که نمی توان گفت
و گفتنی هایی هست که
هیچ قلبی محرم آن نیست
الــهـــی...
اشک هایی هست که با هیچ دوستی
نمی توان ریخت
و زخم هایی هست که هیچ مرحمی
آنرا التیام نمی بخشد
و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی
آنرا پُر نمی کند
الـــهـــی...
تلاش هایی هست که جز به مدد تو
ثمر نمی بخشد
تغییراتی هست که جز به تقدیر تو
ممکن نیست
و دعاهایی هست که جز به آمین تو
اجابت نمی شود
الــهـــی
قدم های گمشده ای دارم که تنها
هدایتگرش تویی
و به آزمون هایی دچارم
که اگر دستم نگیری و مرا به آنها
محک بزنی،
شرمنده خواهم شد.
الــهـــی...
با این همه باکی نیست
زیرا من همچون تویی دارم
تویی که همانندی نداری
رحمتت را هیچ مرزی نیست...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت36
👤سرگذشت یک مرد
ازرفتنم پشیمون شدم دلم میخواست بلندشم ازاون محیط وآدمهادوربشم
میدونستم علی اهل دودنیست نگاهش کردم
گفتم پاشوبریم اینجاجای مانیست
علی یه مشت آروم به بازوم زدگفت من که خیلی دلم میخوادبرای یه شبم شده امتحان کنم
به خودم مطمئنم هستم برام مشکلی پیش نمیاد هرچی ازش خواهش کردم اهمیتی ندادبه اصراردوستاش مشغول شد
به منم خیلی تعارف کردن که بایه بارهیچ اتفاقی نمیفته سوسول بازی درنیار
به حرفشون گوش ندادم رفتم سمت منقل کباب و خودم رو سرگرم کردم تاوقت بگذره برگردیم
ازهمون شب تصمیم گرفتم رابطه ام روباعلی کمترکنم چون من دلم به آینده خوش بود
میدونستم اگرپام بلغزه آینده ی خوشی برام رقم نمیخوره
داداش حیدرم اون سال کنکوردادودبیری قبول شدوقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم هر چندهمیشه آروزی پزشکی داشت ولی همینم موفقیت بزرگی بودبراش
اوضاع زندگیم روبه راهتر شده بودودرمانگاه هم یه موتوربرای انجام کارهام دراختیارم گذاشته بودواین خیلی عالی بود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
زندگی یک پاداش است
نه یک مکافات
فرصتی است...
کوتاه تا ببالی...بدانی...بیندیشی...
بفهمی...و زیبا بنگری...
و در نهایت در خاطرهها بمانی
پس زندگیت را
خوب زندگی کن...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
👌رفتم به طبیب و گفتم از درد نهان
گفتا :
✅ از سه چیز بر حذر باش:
۱- #خیانتکار
۲- #ستمکار
۳- #سخن چین
👌زیرا کسی که به خاطر تو
👌 به دیگری خیانت کند
🔥به تو نیز خیانت می کند
👌و کسی که به خاطر تو
👌به دیگری ستم کند
🔥به تو نیز ستم می کند
👌و کسی که برای تو سخن چینی کند
🔥بر ضد تو نیز سخن چینی خواهد کرد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت37
👤سرگذشت یک مرد
ازوقتی هم متوجه احساس نرگس به خودم شده بودم سعی میکردم کمترباهاش رودرروبشم
دلم نمیخواست الکی به اینده امیدوارش کنم هرچنددخترخیلی خوبی بودامامن هیچ حسی بهش نداشتم
تنهای اذیتم میکردوحالاکه زندگیم تقریباروی روال افتاده بوددلم میخواست ازتنهایی در بیام
نمیدونم چراتافکروخیال ازدواج به سرم میزد
تنهاکسی که به ذهنم میرسیدآرزوبود
هرچندچندباری که خونه ی عمه رفته بودم آرزو حتی ازاتاقش بیرون هم نمیومد
گاهی ازرفتارش مطمئن میشدم ازمن خوشش نمیاد
امانمیتونستم بیخیال بشم
بایدباخودم کنارمیومدم
اونشب خیلی فکرکردم تصمیمم روگرفتم بلندشدم یه مقداری حنادرست کردم گذاشتم روسرم!!گاهی سردردمیشدم روی سرم میذاشتم دردش ساکت میشدبعدازشستنش
موتورم روروشن کردم راه افتادم سمت خونه عمه
بایدتکلیفم روباخودم روشن میکردم وگفتم اگرآرزوقبول نکنه به نرگس پیشنهادمیدم چون دلم خانواده میخواست...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
*یکی از رفتارهای خوب تو این است که...
🧑💼 مرد زندگیتان را همانگونه که هست ببینید.
💔 شاید گاهی یکی از رفتارهای بد او باعث شود که شما تمام خوبیهای او را از یاد ببرید،
↩️ اما مراقب باشید،
زیرا اگر او احساس کند که خوبیهایش از طرف شما نادیده گرفته میشود،
به تدریج ناامید شده و عقبنشینی میکند🍂؛
👈بنابراین سعی کنید که هر چند وقت یک بار خوبیهای طرف مقابتان را به زبان آورید. 🍃
مثلا به او بگویید: «هیچکسی در مهربانی شبیه تو نیست»
یا این که «من واقعا به تو از این که فرد سخت کوشی هستی، افتخار میکنم». 🌼
اگر شما سعی کنید که هر از چند گاهی رفتارهای خوب او را به یادش بیاورید و از آنها تقدیر کنید،
💫 صمیمیت میان شما بیشتر خواهد شد.* 💫
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
*همسرانه
بافت شخصيتي زنان طوری است كه بادرددل كردن تخليه ميشوند
اين فرصت رابراي همسرتان فراهم كنيدتااحساس سبكي وآرامش پيدا كند.* 🍃😍
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
اگر می خواهید دروغی نشنوید
اصراری برای شنیدن حقیقت نداشته باشید.
به خاطر داشته باشید هرگاه به
قله رسیدید همزمان در کنار
دره ای عمیق ایستاده اید.
هرگز با یک آدم نادان مجادله نکنید
تماشاگران ممکن است نتوانند
تفاوت بین شما را تشخیص دهند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت38
👤سرگذشت یک مرد
راهی روستاشدم بایدتکلیف خودم روروشن میکردم ولی سرراه رفتم شهرکه به جعبه شیرینی بخرم
کل مسیرحرفهای روکه میخواستم به آرزوبزنم رو باخودم مرورمیکردم
نزدیک شیرینی پزی که شدم نگهداشتم نگاه متعجب چندنفرروبه خودم احساس کردم ولی اهمیت ندادم تااینکه به دختره که ازکنارم ردشدزدزیرخنده گفت بسم الله
اخم که کردم گفت موقرمزی ورفت
باحرفش رفتم سمت موتوریه نگاه به موهام انداختم رنگ موهام قرمزقرمز بودازقیافه ام خودمم خندم گرفته بود
خلاصه شیرینی خریدم رفتم طرف خونه عمه نزدیک خونه که شدم موتور روخاموش کردم باچرخ موتورآروم به درزدم رفتم توعمه توحیاط داشت لباس پهن میکردبادیدن من امدسمتم جلودهنش روگرفت گفت عمه مگه نگفتم حنارونذارزیادروسرت بمونه توموهات بوره زودقرمزمیشه
خندیدم گفتم طوری نیست بهم میادچندباربشورم کمرنگ میشه
همون موقع آرزوازاتاق امدبیرون بادیدن من سرش روانداخت پایین باصدای بلندگفتم دخترعمه برام اب بیارتشنمه
آرزوبااخم همیشگیش گفت به من چه که تشنته ازعمه ات اب بگیروبابی محلی رفت سمت باغچه ی کوچکی که پشت خونشون بود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
دراین شب های زیبا از خدا میخواهم هرآنچه از خوبیهاست نصیبتان گردد
و تقدیرتان جز خوشبختی
چیـز دیگری نباشـد
شبتون بخیر🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به نام بخشنده تر از هر بخشنده
🇮🇷امروز جمعه
11/ آبان/1403
28/ ربیع الثانی /1446
01/ نوامبر/2024
💖آرامش یعنی
🍃قایق زندگیتان را
💖دست کسی بسپارید که
🍃صاحب ساحل آرامش است
🌹سلام
🍃صبحتون بخیر
💠 ذکر امروز " اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم"
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
❤️رَبَّنَا وَ آتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِکَ وَ لاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّکَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ
❤️پروردگارا! آنچه را به وسیله پیامبرانت به ما وعده فرمودی، به ما عطا کن! و ما را در روز رستاخیز، رسوا مگردان! زیرا تو هیچگاه از وعده خود، تخلف نمیکنی.
👈🏼"سوره آلعمران ایه ۱۹۴ "
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🍁 التماس دعا🍁
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتایی باید رفت … !
اونم با پای خودت
باید جاتو تو زندگی بعضیا خالی کنی… !
درست تو شلوغیاشون
متوجه نمیشن چی میشه
اما بدون ، یه روزی ، یه جایی
بد جوری یادت می افتن …
که دیگه خیلی دیر شده … خیلی !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از چهار دسته فاصله بگیر؛
اونایی که بهت دروغ میگن
اونایی که بهت احترام نمیزارن
اونایی که ازت سوء استفاده میکنن
اونایی که شخصیتت رو میارن پایین
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌱
📍 *توی تمام سختی ها و مشکلات روزمره
نباید بذارم یادم بره که:
چقدر تو زندگیم اتفاقای خوب افتاده🎁
خاطرات قشنگ، دوستای خوب …♥️
مهم ترین قسمت مبارزه ی من با مشکلات
اینه که نذارم سختی های امروز
قشنگی های دیروز رو محو کنه
که اگه اینطوری بشه
شاید دیگه قدرت ادامه دادن برام نمونه* 📍
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
پیگیر آدمی که رفته نشو...
اگه یک رابطه تموم شده و صرفا از سر وابستگی پیگیر اونی که رفته میشی،
به خودت لطف کن و از این جهنم بیرون بیا
اگرم که واقعا داری اذیت میشی...
از یه روانشناس متخصص کمک و مشورت بگیر...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت39
👤سرگذشت یک مرد
عمه رفت برام اب بیاره منم سریع پشت سرآرزو راه افتادم
گفتم صبرکن کارت دارم
برگشت سمتم نگاهم کرداحساس میکردم تونگاهش به غم بزرگی وجودداره گفتم ببین آرزو بدون مقدمه چینی میخوام حرف اول واخرم روبزنم وتوام صادقانه جوابم روبده
آرزوکه جاخورده بودفقط نگاهم میکرد
گفتم توواقعامن رودوستداری اگرمن رودوستداری بگوباعمه حرفبزنم اگرهم نداری که توروبه خیرماروبه سلامت
آرزونگاهش روبه زمین دوخت گفت من فعلا میخوام درس بخونم بعدش فکرهام رومیکنم بهت جواب میدم
فهمیدم داره نازمیکنه نتونستم جلوخنده ام روبگیرم گفتم بااین وضعیت درس خوندن توکه هردوسال یه کلاس رومیخونی من که پیرمیشم فکرمنم باش نمیتونم باعصابیام خواستگاریت
ازحرفم آرزوهم عصبانی شدبودهم خنده اش گرفته بودولی حرفی نزد
من جوابم روازش گرفته بودم گفتم باشه پس من باعمه حرف میزنم
آرزو بازم حرفی نزدومخالفتی نکرد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 اينارو ميدونستيد؟
✍درزمان قديم که يخچال نبود، خنكترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان ميافتاد، ميگفتند رفته آب خنك بخوره.
و اين اصطلاح بعدها شامل همه زندانيهايي شد كه به زندان ميافتادند!!
🔴 قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!!
از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد...
🔴 اصطلاح "بوق سگ" چیست؟
اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!
در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚 قانون ۱۵ دقیقه چیست؟
این قانون به قدرت تغییرات کوچک اشاره دارد!
ساموئل اسمایلز ، مولف کتاب اخلاق و اعتماد به نفس، بر این اعتقادست که تکرار کارهای کوچک نه تنها شخصیت انسان را میسازد بلکه شخصیت ملت ها را تعیین می کند.
۱- اگر روزی ۱۵ دقیقه را صرف خودسازی کنید در پایان یک سال، تغییر ایجاد شده در خویش را به خوبی احساس خواهید کرد.
۲-اگر روزی ۱۵ دقیقه از کارهای بی اهمیت خویش بکاهید، ظرف چند سال موفقیت نصیبتان خواهد شد.
۳- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به فراگیری زبان اختصاص دهید از هفته ای یک بار کلاس زبان رفتن بهتر است.
۴- اگر روزی ۱۵ دقیقه را به پیاده روی سریع اختصاص دهید از هفته ای چند بار به باشگاه ورزشی رفتن، نتیجه ی بهتری خواهید گرفت.
۵- اگر روزی ۱۵ دقیقه مطالعه و سلول های خاکستری خویش را درگیر کنید؛ به پیشرفت های عظیم یادگیری دست خواهید یافت.
زیبایی روش یا قانون ۱۵ دقیقه در این است که آنقدر کوتاهست که هیچ وقت به بهانه ی این که وقت ندارید آن را به تاخیر نمی اندازید.
جالبتر اینکه، کشور ژاپن امروزه موفقیت خود را مدیون این قانون است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت40
👤سرگذشت یک مرد
رفتم پیش عمه وحرف دلم روبهش گفتم رسما ازارزوخواستگاری کردم وگفتم خودش هم راضیه عمه خیلی سورپرایزشده بودبرق خوشحالی روتوی چشماش میشددیدمن روبوسیدگفت مبارکه اون شب به دیدن هانیه ام رفتم خداروشکرزندگیه اروم وخوبی داشت وشوهرش مردزحمت کش ومهربونی بودکه مراقب هانیه بودجریان روبه هانیه ام گفتم اونم خیلی خوشحال شدگفت کی بهترازآرزو
نسرین خواهرناتنیم هروقت میرفتم خونه عمه وخبردارمیشدپیغام میفرستادبرم دیدنش علاقه خاصی به من داشت هرچندخودم اصلا تمایلی به رفتن نداشتم ولی نمیتونستم نسرینم بی محل کنم دلش روبشکنم به اجباررفتم دیدن نسرین..
برای دیدن نسرین راهی خونه بابام شدم درکه زدم نسرین درروزبازدکردپریدبغلم ازدیدنم کلی ذوق زده شده بود
پیشونیش روبوس کردم حالش روپرسیدم
بانو ومادرش طبق معمول همیشه اصلاتحویلم نگرفتن
فضای خونه پدرم اذیتم میکردیادخاطرات تلخ بچگیه خودم وهانیه میفتادم
بغض گلوم روفشارمیدادوقتی میدیدم بچه های بانوچه رفاه واسایشی دارن که من وبرادرهام ازش محروم بودیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
من آموخته ام :
ساده ترین راه برای شاد بودن،
دست کشیدن از گلایه است...
من آموخته ام :
تشویق یک آموزگار خوب،
می تواند زندگی شاگردانش را
دگرگون کند...
من آموخته ام :
افراد خوش بین نسبت به افراد بدبین
عمر طولانی تری دارند...
من آموخته ام :
نفرت مانند اسید،
ظرفی را که در آن قرار دارد ،
از بین می برد...
من آموخته ام :
بدن برای شفا دادن خود توانایی
عجیبی دارد،
فقط باید با کلمات مثبت با آن
صحبت کرد...
من آموخته ام :
اگر می خواهم خوشحال باشم،
باید سعی کنم دل دیگران را شاد کنم...
من آموخته ام :
اگر دو جمله «خسته ام» و «احساس خوبی ندارم» را از زندگی حذف کنم، بسیاری از بیماری ها و خستگی ها
برطرف می شوند...
من آموخته ام :
وقتی مثبت فکر می کنم ،
شادتر هستم و افکار مهرورزانه
در سر می پرورانم...
و سرانجام این که من آموخته ام :
«با خدا همه چیز ممکن است...»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
تاوان دل سوزاندن !
ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید.
ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!!
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ.
ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ،
ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ....
پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ یک ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ.
ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ یک ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ،
ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ.....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت41
👤سرگذشت یک مرد
پدرم درحق ماخیلی ظلم کرده بودولی برای بچه های زن دومش سنگ تمام گذاشته بود
حتی وقتی من میرفتم اونجانمیپرسیدحالت چطوره ازکجامیای یاکارت چیه انگاراصلاوجودخارجی نداشتیم براش
ازپیش نسرین که رفتم راهیه روستاودرمانگاه شدم وقتی رسیدم
یکی ازاهالی روستاکه اکثراتوخونش مهمونی میگرفت وگاهی من ودکترروهم دعوت میکردامدسراغم گفت شب مهمون دارم بیاخونه ما دکتراون شب نبودولی من ازروی تنهای قبول کردم گفتم باشه میام
لباسهام روعوض کردم اماده رفتن شدم که صدای درامدوقتی در روبازکردم یکی ازدوستام بیخبرازشهرامده بودپیشم
تعارفش کردم امدتوازقیافه اش میشدفهمیدحالش خوب نیست
گفت حمیدلباس پوشیدی جای میری
گفتم اره دارم میرم مهمونی توام بیابامن بریم
صاحبخونه ادم مهمون نوازیه
دوستم گفت حوصله جای شلوغ روندارم باپدرم دعوام شده ازخونه زدم بیرون امشب بیخیالشوجای نرو
گفتم باشه بشین تامن بساط شام رو ردیف کنم لباسهام روعوض کردم مشغول املت درست کردن شدم که برادرهمسایه که مارودعوت کرده بود دوباره امددنبالم
گفت داداشم گفته چرانمیاید
گفتم سلام برسون بگوشرمنده من مهمون دارم ونمیتونم بیام
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمها را قضاوت نکن آخه قضاوت کارتونیست اون آدمی که پشت سرش حرف میزنی و قضاوتش می کنی به اندازه سنش تجربه های تلخ و شیرین داشته تو از کدومش با خبری؟!
آره شاید یه جایی اشتباه کرده خطا رفته تو اشتباه نکردی؟!
زمین گرده میچرخه یه روزی تو هم تو جایگاهی قرار میگیری که بقیه قضاوت می کنند تحمل قضاوت اشتباه را داری؟! البته که نداری!
خلاصه هر وقت خواستی کسی را قضاوت کنی یاد این شعر اخوان بیفت که میگه...
🌱 هرکه خود داند و خدای دلش که چه دردیست درکجای دلش🌱
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
بهترین جفت در جهان خنده و گریه است
آنها هیچگاه یکدیگر را همزمان ملاقات نمیکنند ولی اگر آن دو یکدیگر را ملاقات کردند آن لحظه بهترین لحظه زندگی شماست.
الهی قمشه ای
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh