🗣قسمت75
👤تقدیر
❌فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم
یه سیلی محک.م به محسن زد جوری که محسن پر...ت شد روی زمین!
انگشتش رو به نشونه ی تهد.یید بالا آورد و گفت بار آخرت باشه!...بار آخرت باشه درمورد یه خانوم اینجوری صحبت میکنی !
آخ که وقتی منصور اینجوری ازم دفاع کرد
خوشحال شدم هیچ کس از من دفاع نکرده بود
ولی اینقدر سختتی کشیده بودم و حرفای محسنم گر چه حقیقت نداشت و من همش ۳۵ سالم بود. باری روی دوشم گذاشته بود که یهو زدم زیر گریه!
منصور اومد پیشم و گفت مهسا عزیزم آروم باش ...از این به بعد پیشتم!...نمیزارم کسی اذیتتون کنه!
بعدم رفت بالای سر محسن که یهو محسن از ترر...سش بلند شد و رفت دم در و گفت من بر میگردم !... ولی قانونی !..بچه امو میگیرم!
محسن ترر...سو تر از اون چیزی بود که با منصور درگیر بشه ولی میدونستم ول کن نیست و بازم میاد سر راهم !
وقتی محسن رفت منصور اومد پیشم و گفت !
با بغض گفتم من دیگه مهسای قبلی نیستم الان دیگه با این وضعییت نمیدونم باید چه کار کنم
از دست بابام و محسن و هزار نفر دیگه !
منصور گفت خودم نجاتت میدم...وقتی فهمیدم ولم نمیکنه به زندگی امید وار شدم
شاید قشنگ ترین حس برای یک انسان توی زندگی اینه که یکی از ته قلب با وجود همه ی اشتباهاتت مثل مادر دوست داشته باشه !...حتی بیشتر از مادر!
عاجزااانه به منصور گفتم یعنی مشکلاتم تموم میشه !...کی از دست این مشکلات خلاص میشم توروخدا بهم بگو!
منصور گفت درست میشه به چیزی فکر نکن
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﮔﻔﺖ:
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻧَﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ
ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ،
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ!
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪی ﺭﻓﺘﻦ
ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩ ﺍی!!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺍﻧﺠﺎﻡ می دﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺗﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ!!
ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ!!
ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ
ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ!
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮑﺠﺎ ﺩﺭ
ﺭﺍ ﺑﺎﺯ می کنند ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ.....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزایی که باید بدونی:
۱-لطفا نفر اول زندگیت؛ خودت باشی.
۲-هیچوقت نزار آدمی که لیاقت تورو نداره، آرامشت رو بهم بزنه.
۳-هیچ وقت هیچ وقت پدر مادرت رو نرنجون.
۴-رد شو از تمام خاطراتی که بهت
آسیب زدن.
۵-اهدافت رو تا عملی شدنش به کسی نگو.
۶-وقتی کسی ترکت کرد مطمئن باش که
اون فرد،فرد مناسب تو نبوده و
حتما خدا راه رو برای افراد بهتر باز میکنه.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت76
👤تقدیر
❌فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم
سرم رو پایین انداختم
اینارو منصور میگفت دلم اروم می شد
تا بالاخره با صدای سرفه کردن مامانم به خودمون اومدیم!
مامانم وقتی منصور اومد،رفته بود بیرون و شاهد اومدن محسن نبود!
به مامانم نگاه کردیم که دیدیم حمیدم پشتشه خوشحال از ابرار عشق و علاقه منصور بود
ولی بخاطر خبرکشی هاش
اینقدر از دست حمید عصب.ی بودم که حد نداشت !
سریع خودمو جمع و جور کردم بی توجه به مامانم و منصور گفتم اومدی حمید خان !...اومدی که ببینی واسه خبر چینیت چه بلایی به سر مهسا اومده ؟
حمید یه لحظه شو ...که شد !
چشماش رو گرد کرد و گفت چی میگی ؟...چه خبر چینی؟
گفتم تو به محسن گفتی که من باردارم...اونم پشت سرم اومد و نزاشت کار رو تموم کنم !
حمید گفت مهسا به جون مادرم قسم من نگفتم !...کار من نبود!
با اینکه حرفشو باور نکردم ولی ش.ک توی دلم افتاد !....اگه حمید نگفته بود پس کی به محسن گفته بود ؟
نگاتمو به زمین دوختم و دیگه چیزی نگفتم !
مامانم که حسابی احترام منصور و حمید رو داشت گفت خب ببخشید کامتون تلخ شد بیایین بریم پایین یه چایی بخوریم مهسام استراحت کنه !
که حمید گفت لطفا شما برید من با مهسا حرف دارم !
#ادامه_دارد....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداقت خیلی گرونه؛
و فقط میتونی اونو از آدم های
با ارزش انتظار داشته باشیم
یه عالمه صداقت لازمه؛
تا اعتماد کسی را به دست بیاری
اما فقط یک دروغ لازمه؛
تا اون اعتماد از بین بره ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
♥️🍃
❣خودت رو لایق آرزوهات کن!
توی این دنیا چیزی به نام قانون جذب و میدان مغناطیسی وجود داره.
چیزهای خوب جذب آدم های خوب میشن.
چیزهای معمولی جذب آدم های معمولی.
هرچی اندیشه هات و تلاش هات بزرگتر باشه بیشتر خودت رو لایق آرزوها و اهداف بزرگتر میکنی.
زندگی معمولی و از روی نیاز مختص آدم های معمولیه و زندگی خوب و بدون نیاز، مختص افراد بی نیاز و بزرگ.
پس یاد بگیریم به جای کوچیک کردن و محدود کردن دنیامون، خودمون رو بزرگ کنیم..
دنیا گوش به فرمان ماست 🍃🍃
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❣هيچ چيز در دنيابالاتر از اين نيست
كه انسان محبوب باشد
بالاترين نياز ما از هر گرسنگي بيشتر اينست كه ما محبوب بشويم و يكي ما را دوست داشته باشد؛🍃🍃🍃
#الهی_قمشه_ای
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📗 ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ :
ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ، ﻟﺰﻭﻣﺄ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﺗﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻨﺴﺶ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮﺳﺖ
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ :
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻌﺮّﻑ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﻔﺮﺕ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﺪ
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺷﻠﻮﻏﯽ، ﺗﻨﻬﺎﺗﺮﯾﻦ ﻫﺴﺘﯽ
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🗣قسمت77
👤تقدیر
❌فقط 35سالم بود که شوهرم مردوبعد زن دوم برادرشوهر22ساله ام شدم
منصور با مامانم رفت پایین !
حمید اومد پیشم و گفت مهسا ...راستش خیلی وقته که میخوام یه چیزیو بهت بگم !
شاید درباره محسن باشه نکنه بخواد بگه که بخاطر بچه با محسن زندگی کنم یا بچه مو بدم به بیتا
ولی فقط این نبود !...باخودم گفتم شاید جلوی مامان روش نشده بگه که اون بوده که به محسن خبر داده از اعصبانیت
سررخ شده بودم که حمید با چشمایی که سرشار از غم بود بهم نگاه کرد و گفت خواستم بهت بگم که من !
با چشمای درشت شده و ترسیده ام بهش زل زدم ! یعنی چی می خواست بگه ؟!
تا یه لبخند زد و سرش رو آورد پایین و گفت مهسا من خواستم بهت بگم که من از ته قلبم برای تو و منصور آرزوی خوشبختی میکنم!
وقتی این حرف حمید رو شنیدم یه نفس راحت کشیدم ! حرفی از محسن و بیتا نزد
از حمید تشکر کردم و گفتم امیدوارم توهم با مرجان به خوشبختی و به آرامش برسی!
که حمید خودش رو با آبی که روی میز بود سر گرم کرد و یه لبخند غم انگیز زد و زیر لب آروم گفت منو مرجانی دیگه وجود نداره!
یه لحظه هنگ کردم !...مگه میشد ؟...
با خودم گفتم حتما مرجان ولش کرده !
در گیر فکر کردن و حل کردن معماهای توی سرم بودم
از یا طرف میخواستم بدونم کی به محسن گفته !
از یه طرف دلیل جدایی مرجان و حمید رو !
که دوتا زن آشنا به گوشم خورد !
سرم رو که برگردوندم این دوتا زن کسایی نبودن بجز مادر محسن و بیتا !
رنگ از صورتم پرید !
آخه این چه روزی بود !
از یه طرف منصور و محسن و حمید اومدن !
حالا هم مادر شوهرم و بیتا !
اینقدر از بیتا و مادر محسن میترسیدم که حد نداشت !
ولی در حضور حمید نمی تونستن اذیتم کنند
به حمید پناه بردم و آروم ازش تمنا کردم که تورو خدا به اینا بگو برن که بیتا اومد سمتم و گفت مهسا جون داریم دوتایی باهم مامان میشیم آخه من کجا برم ؟...بچه ی شوهرم توی شکمته!...بازم قراره باهم تو یه خونه باشیم از اون طرف مادر محسن با خوشحالی اومد و گفت دلمو شاد کردی مهسا خدا دلتو شاد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
⁉️ *درخواست کردن از آقایون
❎یه واقعیتی هست و اونم اینه که مردها ذاتا دوست دارن که از زنشون حمایت کنن
هر چی بیشتر اعلام نیاز کنین و ازشون در موارد مختلف بخواین که کاری واستون انجام بدند
اونها هم بیش تر بهتون توجه میکنن و اون وقت شما بیش تر در موضع یه زن لطیف و خانوم قرار میگیرین.
❌از واژه هایی مثل:
بلدم
خودم میتونم
نمیخوام و...
به شدت دوری کنید "
✳️بارها گفتیم و بازم میگیم که اجازه بدین که ازتون حمایت کنن چون مردها ذاتاً حمایت کننده به دنیا امدند ...
نه تنها با این کار چیزی از ما کم نمیشه بلکه این کار ما احساس خوبی رو به اونها میده و این احساس خوب به زندگی خود ما برمیگرده*
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#داستان
✍️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام میداد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیدهایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمدهای و من تو را میبینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست!
🌿مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانهای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی میشکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، میبینی ظرف تو را میشکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمیگردی.
‼️مجنون سخنی به راز گفت:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
♨️عاشقان #خــدا نیز چنیناند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آنها را سریع #اجابت نمیکند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال #عبادت_شان ببیند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
موهای سفیدی که لابلای موهایمان
داریم ....
تاوان حرفهایست که نمی توانیم بزنیم
ولی به همه می گوییم ارثیست!
اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمیکردم ولی اگرکارهای دیروزم را نمی کردم عقل وتجربه ی امروزم را نداشتم!
خوشبختی یه مشتی از لحظاته ...
یه مشت از نقطه های ریز،که وقتی کنار
هم قرار می گیرن،یک خط را میسازند به اسم زندگی!!🌿
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh