برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
١. بیمارستان
٢. زندان
٣. قبرستان
• در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
• در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
• در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس چه بهتر كه برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم ...
#زندگی
#خدا
#قدردانی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
١. بیمارستان
٢. زندان
٣. قبرستان
• در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
• در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
• در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس چه بهتر كه برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم ...
#زندگی
#خدا
#قدردانی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📌خسیـس بـودن
😬یکی از مواردی که زندگی زناشویی را سخت و مشکل می سازد؛ خسیـس بودن و یا خسـّت است.
در این مورد سه حالت اتفـاق می افتد:
نخست وضعیتی که زن و مرد هر دو خسیس هستند که در این حالت مشکل روانی ندارند؛
ولی زندگی مرفهی نخواهند داشت.
دو حالت دیگر آن است که زن یا مرد خسیس باشند.
در این دو حالت زندگی هم از نظر روانی
و هم از نظر رفاهی برای دو طرف شرایط سختی خواهد داشت.
#زندگی
#زناشویی
#خسیس
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
به قولِ دکتر انوشه:
«رمز آرامش تو اینه که بدونی رفتنی میره، اومدنی میاد، موندنی میمونه، شدنی میشه، نشدنی نمیشه و غصه خوردن تو هم هیچ تاثیری تو این رفت وآمدها و شدن و نشدنها نداره!»
پس لحظه لحظه ی زندگیتو بخاطر چیزایی که نمیتونی تغییرشون بدی، پوچ نکن!
#زندگی
#لحظات_خوب
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
زندگی مثل یه پل معلق وسط یه دره عمیق می مونه،
ما هم وسط این پل گیر کردیم.
یه دسته ای راه مستقیم رو انتخاب می کنن و جلو میرن،
یه دسته ای هم خلاف جهت حرکت می کنن، اما اشتباه نکن !
اون هایی که خلاف جهت میرن بازنده نیستن، بازنده اون هایی هستن که دستشون رو به میله های پل گرفتن و دارن پایین رو نگاه می کنن،
می ترسن، می ترسن...
#ترس
#زندگی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
در یکی از شهرهای اروپا پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود. هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود. شاید به خاطر همین خصوصیت، هیچکس به سراغش نمی آمد و همه از او وحشت داشتند. کودکان از او دوری می جستند و مردم از او کناره گیری می کردند.
قیافه ی زشت و زننده پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی هم شده بود که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود. همانطور که دیگران از او می گریختند، او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.
سالها این وضع ادامه داشت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند. آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند. یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت. اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی صورت زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. ولی همین لبخند در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسیار شگرفی گذاشت، بطوریکه فردای همان روز پیرمرد در انتظار دیدن لبخند دخترک بود و باز همان صحنه ی دیروز تکرار شد.
بدین ترتیب، پیرمرد هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید و دخترک هم هر بار که پیرمرد را می دید، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت.
چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد.
وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#داستان شب 💫
فقیری به ثروتمندی گفت:
اگر من در خانه ی تو بمیرم،
با من چه می کنی؟
ثروتمند گفت:
تو را کفن میکنم و به گور می سپارم
فقیر گفت:
امروز که هنوز هم زنده ام،
مرا پیراهن بپوشان، و چون مُردم،
بی کفن مرا به خاک بسپار ....!
حکایت بالا حکایت
بسیاری از ماست؛ که تا زنده ایم
قدر یکدیگر را نمیدانیم ولی
بعد از مردن هم، میخواهیم
برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم..!
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تنها فرمول شکست اینه که بخوای
همه رو راضی نگه داری...
#دکتر_انوشه
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
#زندگی
دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟
مادر گفت: دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫
ـ🤍🌼🤍🌼🤍🌼
ـ🌼🤍🌼🤍🌼
داستان: "مرد حکیم و باغبان"
روزی روزگاری در یک دهکدهی کوچک، مردی حکیم و دانا زندگی میکرد. او به همهی مردم دهکده مشاوره میداد و همیشه به دنبال فرصتی بود تا از تجربیات خود به دیگران بیاموزد.
یک روز، باغبانی به نام محمود که سالها در باغ خود مشغول به کار بود، نزد حکیم آمد و گفت: "استاد، من در زندگیام همیشه سخت تلاش کردهام. باغ من همیشه سرسبز بوده و من تمام عمرم را در آن گذراندهام. اما هیچگاه احساس نکردهام که زندگیام ارزشمند است. به نظرم این تلاشها بینتیجه است."
حکیم لبخندی زد و گفت: "محمود، آیا میتوانی به من نشان دهی که درختان باغت چه زمانی به بهترین شکل رشد میکنند؟"
محمود کمی فکر کرد و گفت: "خب، زمانی که به آنها آب میدهم، زمانی که آنها در آفتاب مینشینند و زمانی که دقت میکنم به اندازهای که نیاز دارند، رشد میکنند."
حکیم سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: "همانطور که درختان به زمان، آب و نور احتیاج دارند، زندگی انسانها نیز نیاز به زمان، تلاش و محبت دارد. تو به باغ خود آب میدهی و از آن مراقبت میکنی تا رشد کند. اما زندگی تو هم به همان اندازه نیازمند محبت، مراقبت و توجه است. اگر خود را نادیده بگیری و تنها به کار و تلاش بپردازی، همانند درختانی میمانی که هیچگاه گل نمیدهند، حتی اگر رشد کنند."
محمود با دقت به حرفهای حکیم گوش داد و اندکی مکث کرد. سپس گفت: "پس شما میخواهید بگویید که در کنار تلاشهای روزانه، باید به خودم و لحظات زندگیام نیز اهمیت بدهم؟"
حکیم با لبخند پاسخ داد: "دقیقاً. زندگی، همانند باغ است. وقتی به آن عشق ورزی، آن را با دقت مدیریت میکنی، نه تنها محصول خوبی میگیری، بلکه از زیبایی و آرامش آن لذت میبری."
محمود پس از این گفتوگو به خانه برگشت. او شروع کرد به زمانی برای خود صرف کردن، به زیباییهای اطرافش توجه کردن و از لحظات ساده زندگی لذت بردن. به این ترتیب، زندگی او نه تنها پر از تلاش و کار، بلکه پر از خوشبختی و آرامش شد.
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با کلاس بودن که فقط به تیپ و قیافه و وضعیت مادی نیست...👌
💫@zendegiishirinn💫
#زندگی شیرین 🍃
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---