eitaa logo
داستان های آموزنده
59.5هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 @ya_zeynabe_kobra0 سلام تعرفه تبلیغات 👆🏻👆🏻👆🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
🤝♥️ داخل سینی ترشی و ماست و نوشابه و غذا رو گذاشتم و رفتم بیرون سنگ تموم گذاشتم واست فربد با دیدن قورمه سبزی نیشش باز شد و کلی خوشحال شد طفلکی انقدر گشنش بود که سریع شروع کرد به خوردن هنوز قاشق بعدی رو قورت نداده بود قاشق بعدی می‌رفت تو دهنش منم همینطوری محو نگاه کردنش بودم ، نمی‌دونم چند دقیقه گذشت که با صدای فربد که داشت اسممو صدا می‌کرد به خودم اومدم -حواست با منه؟ رویا رویا + نه ببخشید متوجه نشدم چی گفتی ؟ -هیچی میگم همه چی اوکیه معدت که درد نمی‌کنه ؟ +نه بابا امروز اصلاً درد نداشتم همه چی خوبه تو چیکار کردی از صبح؟ -هیچی دیگه منم صبح رفتم دانشگاه کاراموانجام دادم + کدوم کار تو که اصلاً امروز کلاس نداشتی!!! ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ -ببین رویا الان دارم بهت میگم شروع نکنی به جیغ نزدن منو دعوا کردن متوجه‌ی چی میگم اینکه بخوای مخالفت کنی باشه؟ بگووو باشه تا بگم +وای فربد تو رو خدا بگو چیکار کردی دوباره دارم سکته می‌کنم- بگووو فربد لطفاً کاری که باید انجام می‌دادم رفتم دانشگاه چهار ماه مرخص گرفتم همین چیییییییییییی؟!؟ +تو چیکار کردی؟ - مرخصی گرفتم رویا اینجوری خودم راحت‌ترم +وای فربد وای آخه این چه کاریه تو کردی برای چی این کارو می‌کنی آخه چرا انقدر اعصاب منو به هم می‌ریزی می‌خوای خودتو از زندگی بندازی همینجوری گند زدم به همه چی می‌خوای حتی سر کارم نری؟ رویا من کاری انجام دادم که صلاح می‌دیدم درسته پشیمون هم نیستم تو تصور کن اگه من می‌رفتم دانشگاه می‌تونستم تمرکز کنم می‌تونستم کارمو درست انجام بدم قطعاً نه بعدشم هر کسی بالاخره می‌تونه از مرخصیش استفاده کنه منم مرخصی طولانی گرفتم ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ +آره فربد هر کسی می‌تونه از مرخصیش استفاده کنه اما یه روز دو روز اصلاً یه هفته تو رفتی ۴ ماه مرخصی گرفتی خواهش می‌کنم برو بگو منصرف شدی ازت تمنا می‌کنم برو و لغوش کن -رویا اصلاً دلم نمی‌خواد در مورد این موضوع با هم بحث کنیم یعنی به هیچ عنوان ادامه نده دوست دارم امشبو پیش هم باشیم و خوش بگذرونیم اگه می‌خوای در مورد این موضوع حرف بزنی بگو که برم... از حرص و عصبانیت چشمام پر از اشک شده بود نمی‌دونستم باید چیکار کنم تا منصرف بشه اما انقدر چشماش جدی بود و از تصمیمش مطمئن بود که جرات نکردم حرفی بزنم سرمو انداختم پایین و شروع کردم با ناخنام بازی کردم ولی حواسم پرت نمیشد چرا😢 که یهو فربد بلند شد و اومد کنارم نشست و برای اولین بار دستامو تو دستاش گرفت ،نفسم تو سینه حبس شده بود ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ با اینکه شوهرم بود و محرم هم بودیم اما یه حس عجیبی بهم دست داده بود خیییلی خجالت میکشیدم سرم و آوردم بالا و خیره شدم تو چشمایی که بهم زل زده بود ،نمی‌دونم چند دقیقه همینطوری تو سکوت به هم زل زده بودیم ناگهان فربد شروع کرد به حرف زدن اما نه دیگه با عصبانیت با محبتی که همیشه تو صداش بود -رویا من نمی‌خوام باهات بحث کنم یا تو رو ناراحتت کنم اما خواهش می‌کنم یه سری کارا رو که انجام میدم فکر نکن فقط به خاطر توئه به خدا به خاطر خودمم هست فکر اینکه من یه پام اونجا باشه یه پام کنار تو باشه واقعاً منو اذیت می‌کنه بعدشم من اصلاً به این کار احتیاجی ندارم بیشتر به عنوان یه سرگرمی بهش نگاه می‌کنم اگه به فکر منی اگه واقعاً دوست داری حال من خوب باشه من خوب بودن تو این کار دیدم لطفاً بهش فکر نکن فربد : تو نگاه رویا به خوبی می‌دیدم  که برای فردا چقدر استرس داره اما سعی می‌کرد به روی خودش نیاره ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ شروع کرده بود به تعریف کردن از هر چیزی که به ذهنش می‌رسید انگار دلش ی عالمه حرف داشت منم سعی می‌کردم همراهیش کنم اما یه لحظه احساس کردم وسط حرف زدنش حالش بد شد برای همین گفتم: +می‌دونستی پیش من نیاز نیست سعی کنی قوی باشی من کنارتم که تو ناراحتی یا تو حال بد و باهات صحبت کنم نذارم حس بد بگیری نمیگم ضعیف باشی یا اینکه ناامید باشی اما هر وقت که خواستی می‌تونی با من راجع به نگرانی‌هات حرف بزنی من کنارتم رویا عزیزم -نمی‌خوام ناراحتت کنم فربد اما راستش خیلی استرس دارم همش به این فکر می‌کنم که اگه خوب نشم چیکار کنم؟ +چرا خوب نشی یه دلیل بیار برای من؟ تو انقدر آدم قوی هستی انقدر قدرتمندی که می‌تونی هر کاری رو انجام بدی به نظر من که این مریضی در برابر تو خیلی کوچیکه عزیزم ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ -چقدر خوب شد که تو اومدی....ا چقدر خوشحالم که دارمت این حرفا رو انقدر از ته دلش زد که ناخودآگاه لبخند عمیقی روی لبم نشست و خیره شدم بهش در اصل چقدر خوب شده بود که رویا اومد تو زندگیه من اون باعث شد که من خیلی تغییر کنم شاید خودش نمی‌دونست اما واقعاً من رو عوض کرد طبیعی بود که گاهی وقتا همچین احساس بدی بهش دست بده یا ناامید بشه ولی همیشه تو نگاهش یه چیز خاصی بود که یلی خوب می‌فهمیدمش ولی هیچ توضیحی براش نداشتم که بتونم توصیفش کنم... رویا یهو برگشت سمتمو با چشمای درشت و خوشگلش که توش اشک حلقه زده بود نگاهی بهم انداخت و با مظلومیت در حالی که لب پایینش می‌لرزید گفت: -اگه موهام بریزه و زشت بشم چی دیگه اون موقع از من بدت میاد؟ +این چه حرفیه رویا تو الانشم خیلی زشتی عزیزم من ازت زیبایی نمیبینم!!! روی چند ثانیه طول کشید تا متوجه حرفم بشه با صدای بلند باید زیر خنده و بعد از اینکه اشکاش رو پاک کرد ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ رویا بهم رو کرد وگفت : -خیلی نامردی واقعا که فربد +آخه یه حرفایی می‌زنی بعضی وقتا که نمی‌دونم چی باید بهت بگم چرا آخه باید زشت بشی؟ تو اونقدر خوشگلی اونقدر زیبایی که حتی اگه ابرو هم نداشته باشی مو هم نداشته باشی بازم چیزی ازت کم نمی‌شه -برو بابا سعی نکن درستش کنی خر نمی‌شم،البته اگه قبول کنی یه کاری انجام بدیم شاید بخشیدمت +چه کاری؟ - بیا بریم پیاده روی کم راه بریم می‌دونم وقت اون داروها به بدنم وارد بشه خیلی ضعیف میشم و نمی‌تونم زیاد تحرک داشته باشم +پس بزن بریم... بدو حاضرشو بریم من تیشرت و شلوار تنم بود و نمی‌خواستم لباسمو عوض کنم رویا بلند شد رفت تو اتاق تا لباس بپوشه و بریم چون می‌خواستیم پیاده روی کنیم ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ کمی روی مبل دراز کشیدم تا رویا بیاد داشتم به این فکر می‌کردم که نمی‌تونم از پس این ماجرا بر بیام دکتر عرفانی بهم گفته بود که رویا باید وعده‌های غذاییش رو کلاً عوض کنه و و یه سری غذاهای مخصوص خودش رو بخوره داروهاش رو باید سر وقت مصرف کنه نیاز به مراقبت تقریباً ۲۴ ساعته داره خودم رو براش آماده کرده بودم اما گاهی می‌ترسیدم از اینکه کم بیارم و نتونم اونجوری که باید ازش مواظبت کنم منو رویا تو این ماجرا خیلی تنها بودیم و کسی نبود که کنارمون باشه اما من سعی می‌کردم جای خالی همه رو براش پر کنم نباید به روی خودم بیارم که داریم خودمون رو وارد مرحله‌ای می‌کنیم که ممکنه خیلی سختی‌ها داشته باشه… همون لحظه رویا اومد بیرون و با دیدنش که موهاش رو بالای سرش بسته بود لبخندی زدم و گفتم: + اینطوری موهات می‌بندی خیلی بهت میاد قربونت بشم من رویای زندگیم -بابامم همیشه همینو می‌گفت و کلی قربون صدقم میرفت +بابات خیلی درسته گفته... ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ لبخندی بهم زد و با همدیگه از خونه زدیم بیرون تو آسانسور که بودیم یهو احساس کردم که قیافش تو همدیگه جمع شد برای همین با نگرانی گفتم: + چی شد روی حالت خوبه ؟ -خوبم خوبم یکم معدم درد گرفت چیزی نیست +می‌خوای برگردیم خونه حالت بد نشه یه وقت رویا -نه بابا چیز مهمی نیست واقعا یه لحظه بود الان اوکی اوکیم بریم... مطمئنی عزیزم قرار شد با من راحت باشی رویا اره فربد اکی م اگه فردا قرار نبود بریم بیمارستان به هیچ عنوان قبول نمی‌کردم اما مجبور شدم که چیزی نگم و همراهیش کنم با همدیگه قدم می‌زدیم و جفتمون سکوت کرده بودیم انگاری هر کدوم داشتیم تو خیالات خودمون غرق می‌شدیم نمی‌دونستم که رویا داره به چی فکر می‌کنه اما خودم تنها چیزی که تو ذهنم بود رویا بود ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ با اینکه خودش کنارم بود اما ناخودآگاه تو ذهنم داشتم همه چیش رو آنالیز می‌کردم چشماش میومد جلوی نظرم حرف زدنش صدای خنده‌هاش همه چیزو همه چیش فکرشم نمی‌کردم یه روزی یه دختر به این سنی منو درگیر خودش کنه نمیگم سنم خیلی زیاد بود اما خب نسبت به رویا بزرگتر بودم با صدای رویا از فکر بیرون اومدم و نگاهی بهش کردم داشت حرف میزد وقتیکه ذهنم محوش بود -ولی فربد یه چیزی که منو به زندگی امیدوار می‌کنه می‌دونی چیه؟ +چی عزیزم؟ -شاید به ظاهرم نخوره اما من واقعاً با تمام وجودم به خدا اعتماد و اعتقاد دارم اینو می‌دونم هر کاری که بخواد می‌تونه انجام بده می‌تونه همین الان جون یه آدمی که سالم هست رو بگیره و یه زندگی دوباره به آدمی که داره می‌میره رو برگردونه منظورم فقط مردن نیست کلاً هر کاری به نظر من تو هرچی که از خدا بخوای همونو بهت میده +معلومه که همینطوره صلاًم اعتقاد داشتن به خدا و ایمان داشتن بهش ربطی به ظاهر آدما نداره ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ یکی هست که اونقدر با حجابه و اونقدر نماز می‌خونه اما دلش سیاهه و همش برای تظاهره یکی هم هست مثل تو شاید حجاب سفت و محکمی نداشته باشی اما از ته دلت به خدا اعتقاد داری یا حتی خود من -یه چیزی بگم مسخره‌ام نمی‌کنی؟ +حالا بگو شاید مسخرت کردم -اذیتم نکن دیگه + باشه شوخی کردم بگو عزیزم -من دوتا نذر کردم یکی اینکه اگه خوب شدم برم مشهد دومیش اینه که به بچه‌های کار غذا بدم +چقدر خوب اینکه خیلی قشنگه البته بری مشهد منم باهات میام -ولی خب اخه اگه خوب بشم که دیگه با هم نسبتی نداریم. لحنش یه جور خاصی بود انگار منتظر بود تا من این حرفو نقض کنم اما نمی‌دونستم چی باید بگم دلم نمی‌خواست حرف الکی بزنم ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🤝♥️ اگه می‌گفتم نه تا آخرش با همین دروغ بود اگرم می‌گفتم آره تموم میشه بازم دروغ بود خودمم نمی‌دونستم قراره چه اتفاقی بیفته برای همین به شوخی گفتم:+حالا عیب نداره بعدش طلاقت میدم -دلتم بخواد از سرتم زیادم چه چیزایی و چه فکرای خودخواهانه یی داری تو فربد +یکم نوشابه باز کن بابا برای خودت رویا: کنار فربد با آرامش داشتم قدم می‌زدم ناخودآگاه بدون اینکه به چیزی فکر کنم دستمو بردم سمتشو دور بازوش حلقه کردم کاملاً متوجه شدم که جا خورد اما به روی خودش نیاورد یه حس عجیبی همراهم بود انگاری که دلم می‌خواست هر کاری که دلم می‌خواد انجام بدم ناامید نبودم اما خوب دلم نمی‌خواست حسرت چیزای کوچیک به دلم بمونه الان داشتم با فربد راه می‌رفتم و دوست داشتم دستش رو بگیرم چرا نگیرم به خاطر غرور به خاطر اینکه یه وقت فکری پیش خودش نکنه چه اهمیتی داره غرور من مهم اینه که من چه حسی داشته باشم چند دقیقه که همین طوری راه رفتیم یهو فربد حرکتی زد که قلبم اومد توی دستم از هیجان زیاد ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh