eitaa logo
داستان های آموزنده
67.5هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند! وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃 در اهل طریقت این اعتقاد وجود داشت که لقمه ی حرام و دارای شبهه از گلوی مردان خدا پایین نمی رود و در گلوی آنها گیر کرده و موجب زحمت و دشواری برای آنها می شود. در ادبیات فارسی چهار داستان در این رابطه وجود دارد که در اینجا معتبرترین آن را ذکر می کنیم. "حارث محاسبی" یکی از بزرگترین عارفان آیین تصوف در قرن سوم هجری بود که در بغداد زندگی می کرد و از کرامات او اینگونه نقل شده است که چهل سال تمام روز و شب پشت به دیوار به صورت دو زانو می نشست و عبادت خداوند متعال را می کرد، چون علت این کار را از او جویا شدند گفت :"شرم دارم هنگام عبادت در پیشگاه حضرت حق بنده وار ننشینم. روزی حارث به نزد" جنید بغدادی "مهمان بود و جنید متوجه شد که شیخ گرسنه است، پس به شیخ تعارف می کند که طعامی برایش آماده کند. محاسبی قبول می کند و جنید غذای ماکولی را که شب قبل از عروسی یکی از بستگانش آورده بود در پیش شیخ می نهد. حارث دست پیش می برد و به سختی لقمه ی کوچک از غذا را برمی دارد و در دهان می گذارد، اما هر چه می کند لقمه از گلوی او پایین نمی رود و در نهایت مجبور می شود لقمه را از دهانش خارج کند، پس شیخ باناراحتی قصد رفتن از خانه ی جنید را می کند. جنید که شاهد صحنه بوده، سراسیمه مانع خروج شیخ از خانه شده و علت را جویا می شود. حارث می گوید :"آن طعام از کجا بود؟" جنید می گوید :"از خانه ی خویشاوندی." حارث در پاسخ می گوید :"مرا با خدای عزوجل نشانی است که لقمه ی مشکوک و شبهه آمیز در گلویم گیر می کند و پایین نمی رود. "پس جنید عذر خواسته و خواهش می کند فردا شیخ مجدداً به نزد او بیاید. روز بعد جنید برخلاف روز قبل، پاره ای نان خشک را که متعلق به خودش بود به عنوان غذا برای شیخ می آورد و شیخ آن نان خشک را همچون طعامی بهشتی با اشتها فراوان می خورد و به جنید رو کرده و می گوید :"چیزی که پیش درویشان آری، چنین آر." اصطلاح" لقمه ی گلوگیر "امروزه کنایه از کاری است که انجام دادن آن زحمت فراوان دارد و ممکن است موجب ضرر نیز شود. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🍃🌸🍃 در روزگار قدیم در شهر ری خیاطی بود که دکانش سر راه گورستان بود. وقتی کسی می مرد و او را به گورستان می بردند از جلوی دکان خیاط می گذشتند. یک روز خیاط فکر کرد که هر ماه تعداد مردگان را بشمارد و چون سواد نداشت کوزه ای به دیوار آویزان کرد و یک مشت سنگ ریزه پهلوی آن گذاشت. هر وقت از جلوی دکانش جنازه ای را به گورستان می بردند یک سنگ داخل کوزه می انداخت و آخر ماه کوزه را خالی می کرد و سنگها را می شمرد. کم کم بقیه دوستانش این موضوع را فهمیدند و برایشان یک سرگرمی شده بود و هر وقت خیاط را می دیدند از او می پرسیدند چه خبر؟ خیاط می گفت امروز چند نفر تو کوزه افتادند. روزها گذشت و خیاط هم مرد. یک روز مردی که از فوت خیاط اطلاعی نداشت به دکان او رفت و مغازه را بسته یافت. از یکی از همسایگان پرسید: «خیاط کجاست؟» همسایه به او گفت: «‌خیاط هم در کوزه افتاد.» و این حرف ضرب المثل شده و وقتی کسی به یک بلائی دچار می شود که پیش از آن درباره اش حرف می زده، می گویند: «خیاط در کوزه افتاد.» •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
نَه خانی آمد، نَه خانی رفت... 💎 مرد خسیسی،خَربُزِه ای خرید تا به خانه برای زنِ خود راه به وَسوسه افتاد که قَدری از آن بخورد،ولی شَرم داشت که دستِ خالی به خانه رَود...عاقبت فریب نَفس،بر وی چیره شد و با خود گفت،قاچی از خربزه را به رَسمِ خانزادِه ها می خورم و باقی را در راه می گذارم،تا عابِران گَمان کنند که خانی از اینجا گذشته است،و چنین به این اندک،آتش آزِ او فرو ننشست و گفت،گوشتِ خربزه را نیز می خورم تا گویند،خان را چاکِرانی نیز در مُلازِمت بوده است و باقی خربزه را چاکران خورده اند...سپس آهنگ خوردن پوستِ آن را کرد و گفت:این نیز می خورم تا گویند خان اسبی نیز داشته است...و در آخر تُخم خربزه و هر آن چیز که مانده بود را یِک جا بلعید و گفت"اکنون نَه خانی آمده و نَه خانی رفت است". امثال و حکم دهخدا •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚 🤔 🐫شتر دیدی ندیدی مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد سراغ شتر را از او گرفت .  پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود ؟ مرد گفت : بله پسر پرسید : آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود ؟  مرد گفت : بله . حالا بگو شتر کجاست ؟  پسر گفت من شتری ندیدم . مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد قاضی از پسر پرسید : اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟ پسرک گفت : در راه روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است . و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را ، نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد این مَثَل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود .آسودگی در کم گفتن است ، شتر دیدی ندیدی و خلاص •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
☯️ یک_بام_و_دو_هوا ضرب المثلی است معروف وبسیار قدیمی هرگاه شخص یا گروهی مطلبی یا شیئی را از کسی بخواهند وبه خواسته آنان توجه نشود ولی دیگران از آن بهره مند گردند ، از این ضرب المثل استفاده می شود . یک بام و دو هوا! زنی بود که با عروس ودامادش در خانه ای زندگی می کردند، تابستان بود وهوا گرم ، همه روی پشت بام میخوابیدند . یک طرف بام ، داماد ودخترش می خوابیدند وطرف دیگر بام عروس وپسرش . شبی زن ، روی پشت بام آمد ومشاهده کرد که دختر ودامادش جدا از هم خوابیده اند . گفت : هوا به این سردی ، خوب نیست از هم جدا بخوابید بروید کنار هم ! آنطرف بام دید که عروسش درست تنگ بغل پسرش خوابیده ، گفت : هوای به این گرمی ، خوب نیست بهم چسبیده بخوابید ، از هم جدا بخوابید ! عروس که این طور دید بلند شد وگفت : قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را یک بر بام سرما را یک بر بام گرما را و از همان زمان بود که این ضرب المثل تولید شد وبین مردم رایج گردید . در بعضی جاها این شعر عامیانه چنین خوانده می شود : قربون برم خدا را یک بام و دو هوا را یک بر بوم زمستون یک بر بوم تابستون •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
☯️ سرشاخه_نشسته_وبیخش_رامی_بری یکی بود یکی نبود . دزدی بود که به باغ میوه ای رفته و مشغول دزدی بود . باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه ها شد . صاحب باغ از راه رسید و فریاد زد : آهای نامرد . بالای درخت چه می کنی؟ دزد که نمی دانست او صاحب باغ است گفت: نامرد خودتی، می بینی که مشغول کار در باغ خود هستم! صاحب باغ گفت: «حالا دیگر این جا باغ خودت هم شد؟ الان به حسابت می رسم». دزد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد چاقویی از جیب درآورد و مشغول بریدن شاخه ای شد که روی آن نشسته بود . و به صاحب باغ گفت: «عمو برو پی کارت می بینی که شاخه های اضافی را می برم» صاحب باغ خنده اش گرفت و گفت: «خجالت بکش . دروغ نگو . من صاحب باغم» دزد بیچاره بدجوری توی تله افتاده بود . دوباره صاحب باغ گفت: بیا پایین . عقل هم خوب چیزی هست تو داری همان شاخه ای را می بری که رویش نشسته ای . از آن بالا روی زمین می افتی . دزد بیچاره فهمید که خراب کاری کرده خجالت کشید و از درخت پایین آمد و صاحب باغ هم دیگر چیزی به او نگفت او هم سرش را پایین انداخت و رفت . از آن به بعد هر وقت کسی به کاری دست بزند که نتیجه اش جز ضرر رساندن به خودش نداشته باشد می گویند: «سر شاخه نشسته و بیخش را می بری» •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
دم خود را روی کول گذاشتن یعنی از ترس خود را جمع و جور کردن و به سرعت فرار کردن. اکثرا برای تحقیر کسی به کار می‌رود که در ابتدا با ادعای فراوانی وارد کاری می‌شود اما بعدها ناتوانی‌اش ثابت می‌شود و آبرویش می‌رود. در اینصورت اگر حقی را از کسی ضایع کرده باشد و نتواند از عهده ادا کردن آن برآید، از ترسش از دید مردم مخفی می‌شود. در اینجا مردم می‌گویند فلانی حق ما را خورد و حالا دمش را روی کولش گذاشته و رفته است. گاهی برای تهدید این ضرب‌المثل را به کار می‌برند. مثلا به کسی که با حرف‌ها یا اعمالش شما را اذیت می‌کند، می‌گویید: دُمت را روی کولت می‌گذاری و می‌روی. اشاره به حالتی دارد که کسی شکست خورده و جایی را ترک می‌کند یا در یک مرافعه پا به فرار می‌گذارد. به نظر ریشه و داستانی در مورد آن نیامده ولی احتمال دارد اشاره به نوعی فرار اینچنینی در برخی حیوانات داشته و با آن مقایسه شده باشد. داستان کده ملا نصرالدین منبع داستان های زیبا و پند آموز 😍👇 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📚ریشه ضرب المثل و از کجاست؟ ✍در زمان "نادرشاه" یکی از استانداران او به مردم خیلی ظلم میکرد و مالیات های فراوان از آن ها می‌گرفت. مردم به تنگ آمده و شکایت او را نزد نادر بردند. نادر پیغامی برای استاندار فرستاد ولی او همچنان به ظلم خود ادامه می‌داد. وقتی خبر به نادر رسید، همه استانداران را به مرکز خواند. 🔸دستور داد استاندار ظالم را قطعه قطعه کنند و از او آشی تهیه کنند! بعد آش را در کاسه ریختند و به هر استاندار یک کاسه دادند و نادر به آنها گفت‌ : هر کس به مردم ظلم و تعدی کند، همین آش است و همین کاسه. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
⬅️ ! ✍در سال های بسیار دور برای روشن کردن آتش، کبریت یا وسیله ای دیگر در اختیار نبود به همین منظور در یک مکان، آتشی همواره روشن بود تا مردم بتوانند از آن آتش برداشته و اجاق خانه های خود را روشن کنند. وظیفه آوردن آتش از آتشکده بر عهده فرزندان خانواده بود به همین دلیل خانواده ای که فرزند نداشت اجاقش خاموش یا به عبارتی کور بود. ریشه ضرب المثل ایرانی “فلانی اجاقش کور است” از همین است، به همین دلیل یکی از آرزوهای شیرین برای هر خانواده این جمله بود : " اجاقت سبز باد 🌱🌱💚🍃🍃 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
⬅️ ! ✍در سال های بسیار دور برای روشن کردن آتش، کبریت یا وسیله ای دیگر در اختیار نبود به همین منظور در یک مکان، آتشی همواره روشن بود تا مردم بتوانند از آن آتش برداشته و اجاق خانه های خود را روشن کنند. وظیفه آوردن آتش از آتشکده بر عهده فرزندان خانواده بود به همین دلیل خانواده ای که فرزند نداشت اجاقش خاموش یا به عبارتی کور بود. ریشه ضرب المثل ایرانی “فلانی اجاقش کور است” از همین است، به همین دلیل یکی از آرزوهای شیرین برای هر خانواده این جمله بود : " اجاقت سبز باد 🌱🌱💚🍃🍃 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
بُز در غم جان و قصاب در غم پیه! خوراک اصلی مردم تفرش در گذشته، آبگوشت بوده است. آبگوشت را با گوشت چربی دار تهیه می کردند. معمولاً دیزی ها را «سَرکو» می کردند، به این معنی که مقداری از پیه، دنبه، نخود و سیب زمینی را می کوبیدند و درون آبگوشت می ریختند تا هم چربتر شود هم لعاب بیشتری بدهد. گوسفندها دنبه داشته ولی بزها دنبه نداشتند. دُنبه یا دُمبه، تکه بزرگ چربی انتهای پُشتِ بدنِ گوسفند را گویند. همه گوسفندان دارای دنبه نمی‌باشند پیه، چربی های داخل حفره شکم جانوران را گویند. وجود یا عدم وجود پیه در حیوان، نشانه چاقی یا لاغری آن شمرده می‌‌شود. زمانی که این حیوانات را ذبح می کردند،؛ دنبه و پیه را جدا کرده و به مصارف مختلف می رسیده است. قصاب معمولاً به فکر این بوده است که حیوان، دنبه یا پیه بیشتری داشته باشد، که بتواند گوشت پُرچرب به دست مشتری بدهد. مثلِ « بُز در غم جان و قصاب در غم پیه! » را در موارد مختلف به کار می برند: هرکس به دنبال سود یا نیاز خودش است.منافع افراد گاهی با هم تضاد پیدا می کند و سود یکی در زیان دیگری است.هرکس در فکر چیزی است که خواهان آن است. •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh