eitaa logo
داستان های آموزنده
66.7هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🕳 𒊹︎︎︎𒊹︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎♥️🖤𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎ ی اهنگ عاشقانه احساسی گذاشتم و دست پریسا رو گرفتم تا باهاش برقصم.... ولی پگاه بیخیال نشسته بود و با حامد میخندید با هر بار خنديدن پگاه دلم میلرزید اون حق نداشت جلو کسی بخنده حق نداشت خندش رو به کسی نشون بده اون فقط مال منه مال من ! با اعصابی خورد زود رقص تموم کردم... ■۲ هفته بعد با هربار دیدن پگاه کنار حامد نابود میشدم دیگه زده بودم به سیم اخر و میخواستم با پگاه ازدواج کنم به قول پدربزرگ باید این دندون لق مینداختم دور باید تمومش میکردم باید برای اولین بار کار درست تو زندگیم میکردم امشب همه دعوت شده بودیم خونه پدر پریسا حاضر شدم اماده برای رفتن.... یک سال بعد.... ■از زبان پگاه خانم دکتر من یکم میترسم خانم دکتر:از چی میترسی گلم فقط ی سونوگرافیه عزیزم رو تخت بخواب تا ببینم پسر داری یا دختر رو تخت خوابیدم بعداز سونوگرافی به خانم دکتر گفتم:بچه چیه؟ خانم دکتر با ذوق گفت:دوقلو ی دختر و ی پسر خوشمل... از ذوق جیغی کشیدم که پوریا با ترس وارد اتاق شد 𒊹︎︎︎𒊹︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎♥️🖤𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎𒊹︎︎︎ نویسنده: نرگس بانو⚡️ ܣܝ‌ܭَوܝ‌ߺܘ ܭܝ݆ߺܨ حܝ‌ߊ‌ܩܢ و ܢ݆ߺیܭَܝ‌ܥ‌‌ ܦ‌ߊ‌ܝ‌ߺوܝ‌ߺܨ ܥ‌‌ߊ‌ܝ‌ܥ‌‌⭕️ •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh