دست وپا گر بشکندبا نسخه درمان می شود
چشم گریان هم دمی با بوسه خندان می شود
سیل باران گر ببارد از نسیم صورتی
غم مخور با خنده ای از دیده پنهان می شود
مختصر گویم اگر ویران شود کاشانه ای
جای هر ویرانه کاخی نمایان می شود
یا که اید سوز غم تا بشکند خم خانه را
گر که باشدهمتی میخانه بنیان می شود
ای خدا نبینم بشکند قلب کسی
قلب شکسته .باطنش از ریشه ویران می شود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
ه꧂ ᪣ #به_جرم_دختر_بودن ᪣ ꧁ه
🪶قسمت نوزدهم
یکماه بعداز مرخص شدنم با مشورت عمو و به توصیه ی وکیل گوشیمو روشن کردم تا اگه نوید تماس گرفت باهاش با مسالمت و دوستی حرف بزنم تا شاید بتونیم بصورت توافقی از هم جدا بشیم.تا گوشیمو روشن کردم چندین پیام تهدید آمیز ازش اومد انگار احضاریه بدستش رسیده بود و داشت دست و پا میزد.خلاصه خیلی پیام داد و زنگ زد و وقتی متوجه شد من اون پاییز سابق نیستم که زود گریه کنم و تسلیم بشم گفت:اون شب که آزیتا اومده بود خونمون و به تو قرص داد رو که یادته؟؟؟ازت فیلم دارم اگه برنگردی خونه اون فیلم رو پخش میکنم،،،…اولش ترسیدم و گوشی رو قطع کردم ولی بعد که با وکیل صحبت کردم بهم یاد داد که چی بگم و چطوری حرف بزنم آروم شدم…وقتی نوید دوباره تماس گرفت و تهدید کرد زود گفتم:اون فیلم به ضرر خودته….چون اگه به قانون کشیده بشه ،آزیتا هست و میتونه اعتراف کنه. پس به ضرر خودت هم هست و پات گیره..نوید ول کن نبود و مدام زنگ میزد...
در نهایت با مشورت و آموزشهای وکیل گفتم:ببین آقای به ظاهر محترم…!!اینقدری ازت مدرک دارم که توی کل ایران آبروت بره.شبی که تولدم بودم اومدیم بیرون و تو به آزیتا زنگ زدی گوشیم روی ضبط صدا بود……..حالا بچرخ تا بچرخیم…..با تمام این حرفها باز هم نوید کوتاه بیا نبود و بدجوری تلاش میکرد تا حال منو بگیره…..کاملا دیونه شده بود و خودشو به هر دری میزد تا فقط منو تنها گیر بیاره….
یه روز هم که زنگ زده بود به پیشنهاد وکیل گفتم:ببین نوید هنوز پرونده ام بازه و میتونم ازت شکایت کنم.همه میدونند که اون شب تو منو از ماشین به قصد کشت پرت کردی بیرون،،،هم بیمارستان میدونه و هم اون آقایی که منو رسونده بود..حواستو جمع کن..نوید من نمیتونم باهات زندگی کنم پس بهتره همدیگر رو اذیت نکنیم…نوید برای اولین بار سکوت کرد… این سکوتش نور امیدی بود برای من.بدون خداحافظی قطع کرد و تا چند روز ازش خبری نشد…بعد از چند روز پیام داد :میخواهم ببینمت….
نمیدونستم به درخواست نوید چی بگم برای همین جوابی ننوشتم.دوباره پیام اومد که نوشته بود:باور کن کاری ندارم و نمیخواهم بترسونمت.یه کار مهمی دارم باید باهات حرف بزنم..با مشورت عمو و وکیل محل قرار رو خودم انتخاب کردم و عمو هم همراه اومد تا دورادور مراقبم باشه.وقتی وارد کافه ی مورد نظر شدم دنبال میز خالی میگشتم که نوید رو دیدم..که اونم با دیدنم بلند شد و دستی بهم تکون داد.رفتم سر میز و نشستم.نوید بعد از سفارش قهوه و کیک دستشو گذاشت زیر چونه اش و زل زد به من و کلی به خاطر کاراش عذرخواهی کرد وگفت:خواستم ببینمت و ازت بخواهم یه فرصت دیگه بهم بده.تصمیم گرفتم زیر نظر هر دکتری که تو بگی خودمو درمون کنم و زندگی آرومی داشته باشم البته اگه تو کمکم کنی و کنارم باشی….سرمو انداختم پایین و محکم و قاطع گفتم:نه….من نمیتونم.نوید گفت:پاییز…!!!میدونی چرا من مریض شدم….؟؟؟میدونی چرا یه روانی شدم و حاضر نیستم با خانمها رابطه بگیرم حتی همسرم؟؟؟
متعجب به نوید نگاه کردم که ادامه داد:من وقتی بچه بودم و بابا ماموریت میرفت ،،مامانم منو داخل یه اتاق میزاشت و در رو قفل میکرد و میگفت حق نداری بیای بیرون،،،.بعد با یه آقایی که دوران مجردیش باهاش دوست بود وارد رابطه میشد.همه ی اینهارو از سوراخ در میدیدم….دستمو میزاشتم روی گوشم تا صدایی نشنوم.اگه اعتراض میکردم کتک میخوردم…حتی با قاشق داغ چند قسمت از بدنمو سوزونده تا به کسی حرفی نزنم…اون موقع ها بابا برای خودش عشق و حال داشت و مامان هم از لج بابا مخفیانه برای خودش…..اونا فکر میکردند توی این دنیا برای من فقط پول کافیه و با پول کلی تفریحات وسرگرمی برام ردیف کرده بودند اما از نظر روحی هیچ بودم هیچ……نوید که ساکت شد گفتم:هیچ کدوم از این حرفهات باعث نمیشه که گند کاریهات رو بشوره ،،،،تو منو در عرض ۱۰ماه به اندازه ی صد سال اذیت کردی.باید این حرفهارو قبل از ازدواج بهم میگفتی نه الان.......
🪶ادامه دارد...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
اگر تخم مرغی با نیروی بیرونی بشکند، پایان زندگیست.
ولی اگر با نیروی داخلی بشکند، آغاز زندگیست...
بهترین تغییرات همیشه از درون رخ میدهد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
14.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثل مرتضی بشاگردی با عزیزانمون رفتار کنیم
انگار که دفعه آخره.....🥲
#کلیپ_های_زیبا_داستان_و_پند 🍒
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
● از خواجه عبدالله انصاری پرسیدند:
| "عبادت" چیست؟
فرمود:
عبادت "خدمت" کردن به "خلق" است...
پرسیدند: چگونه؟!
گفت: اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال
داری، "رضای خدا" و "مردم" را در نظر
داشته باشی؛
"این نامش عبادت است."
پرسیدند:
پس "نماز و روزه و خمس..."
این ها چه هستند؟؟؟
گفت: اینها "اطاعت" هستند که باید
بنده برای "نزدیک شدن" به "خدا" انجام
دهد تا "انوار حق" بگیرد..
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﻣﺮﺩ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ🌸🍃
ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺵ ﭼﻨﯿﻦ ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ:
ﭘﺴﺮﻡ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ!
ﭘﺴﺮ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ
ﭘﺪﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ:
ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ
ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ🌸🍃
خیانتﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ
بی ﺣﯿﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارزش زن به حیای زنه..
اون زنی که میاد از حجاب و اهلبیت
حرف میزنه بعد کشف حجاب میکنه
ینی اصلا نفهمیده..
اون خانومی که دم از حجاب میزنه،
بقول خودش حجاب استایله ولی عکس
بارداریش رو به رخ همه میکشه اصلا
نفهمیده حجاب فلسفه اش چیه..
زن اگر همسر خوبی باشه، شهید
حججی ها تحویل جامعه میده..
اگر مادر خوبی باشه، شهید فهمیده ها
تحویل میده..
بعضی فکر میکنن زن خونه بودن بده!!!
اما این زن هست که مرد و فرزندش رو
تربیت میکنه.. بخوایم نخوایم ارزش و
جایگاه زن در خانواده بشدت بالاست...
🎙#مرحوممجتهدیتهرانی
🔆 #پندانه
✍️ گرمای مهربانی از طوفان خشم راهگشاتر است
🔹روزی باد به آفتاب گفت:
من از تو قویترم.
🔸آفتاب گفت:
چگونه؟
🔹باد گفت:
آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش درمیآورم.
🔸آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد بهصورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر میشد پیرمرد کت را محکمتر به خود میپیچید. سرانجام باد تسلیم شد.
🔹آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد. طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانیاش را پاک کرد و کت را از تنش درآورد.
🔸در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قویتر از خشم و اجبار است.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🍀بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا جهان پادشاهی تو راست
ز ما خدمت آید خدایی تو راست
پناه بلندی و پستی تویی
همه نیستند آنچه هستی تویی
همه آفریدست بالا و پست
تویی آفریننده هر چه هست
الهی به امید تو
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🍃اعمال مشترک
✨ماه شعبان
🍃روزه گرفتن
✨صدقه دادن
🍃صلوات فرستادن
✨خواندن مناجات شعبانیه
🍃هر روز هفتاد مرتبه ذکر
✨اَسْتَغْفِرُاللهَ وَ اَسْئَلُهُ التَّوْبَةَ»
🍃اَسْتَغْفِرُاللهَ الَّذى لااِلهَ اِلاّهُوَالرَّحْمنُ
✨الرَّحیمُ الْحَىُّ الْقَیّوُمُ وَاَتُوبُ اِلَیْهِ
✨(۷٠) مرتبه
🍃«لااِلهَ اِلااللهُ وَلانَعْبُدُ اِلاّ اِیّاهُ
✨مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ وَلَوُكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ»
✨۱٠٠٠ مرتبه در کل ماه شعبان
🍃هنگام ظهر و نیمه شب
✨صلوات شعبانیه
🍃که از امام سجادعلیه السلام
✨روایت شده ، خوانده شود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💠 به نام آخر آخرین
🇮🇷امروز دوشنبه
23/ بهمن/1402
02/شعبان /1445
12/فوریه /2024
🌹طلوع هر صبح
💞هدیه ای از
🍃جانب خداست
🌹شاد و پر نشاط باشید
💞 روزتون پر از
🍃موفقیت و برکت
💞سلام
🍃روزتون سرشار از لطف خدا
💠 ذکر امروز«یاقاضی الحاجات»
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
❤️و َإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ و َقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلَامٌ عَلَيْكُمْ لَا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ
❤️و هر گاه سخن لغو و بيهوده بشنوند، از آن روي ميگردانند و ميگويند: اعمال ما از آنِ ماست، و اعمال شما از آنِ خودتان، سلام بر شما (سلام و داع)؛ ما خواهان جاهلان نيستيم!
👈🏼 " سوره قصص آیه ۵۵ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
💞التماس دعا💞
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh