#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
از بهلول پرسیدند:
زندگی آدمی به چه ماند؟
بهلول گفت:
به نردبانی دو طرفه
که از یک طرف؛ سن بالا میرود
و از طرف دیگر؛ زندگی پایین می آيد...
🍀#پند_زیبا
غم دیروز و پریروز و فلان سال
و فلان حال و فلان مال که
بر باد فنا رفت نخور
بخدا حسرت دیروز عذاب است؛
مردم شهر به هوشید
هر چه دارید و ندارید بپوشید
و برقصید و بخندید که امروز
سر هر کوچه خدا هست؛
روی دیوار دل خود بنویسید
خدا هست؛
نه یکبار و نه ده بار که صد بار
به ایمان و تواضع بنویسید
خدا هست و خدا هست و خدا هست
✍#مولانا
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۹۵ و ۹۶
_....که کمال خلقته نه حداقل ها و واجبات عمومی خلقت
که خدا برای بروز این کمالات منتظر رشد انسانها میمونه...
برای اینکه پتانسیل مثبت انسان رو به همه ثابت کنه یه سوال سخت میپرسه
همین آیات میگن
خدا ازشون اسامی خاصی رو پرسید نه خود اسامی حقیقت و روح اسامی رو
جواب فرشته ها این بود:
*خدایا پاک و منزهی تو ما علمی جز آنچه به ما داده ای نداریم!*
فرشته ها مثل سیستم هر چی روشون نصب شده باشه جواب میدن امکان کسب علم جدید ندارن.
بعد خدا از آدم (ع) سوال میکنه و اون جواب میده. میگه دیدید گفتم من یه چیزی میدونم که شما نمیدونید من یه چیزی خلق کردم علامه است دانلود سرخوده خودش میگرده جواب رو پیدا میکنه! خیلی هم جذابه واقعا
بیخود به خودش نمیگه
*فتبارک الله احسن الخالقین*
ژانت_چی؟؟
_قرآن میگه خدا وقتی انسان رو آفرید به خودش تبریک گفت! از شدت خاص بودن انسان و شوق خودش به این مخلوق جدید!
بلا تشبیه مثل حس تو وقتی یه تابلوی خیلی خوب میکشی
مقایسه کنید با تورات که خدا از خلق آدم پشیمون و درمونده در به در دنبال راه چاره واسه رفع و رجوع کردنش! اصلا قابل مقایسه هستن؟
حالا که این مخلوق جدید نسبت به بقیه انقدر مزیت داره خدا دستور میده حالا همگی به این مخلوق من #سجده کنی
در بین فرشتگان یه موجود متفاوت حضور داره که فرشته نیست
از جنس جنیانه ولی بخاطر عبادات فراوانی که کرده به عرش خدا راه پیدا کرده و مقربه
ابلیس...
همه فرشتگان بعد از اومدن دستور سجده میکنن بجز همین ابلیس
وقتی خدا علت رو ازش میپرسه میگه
* من از عنصر آتشم و اون از عنصر خاک* چون جن ها انریژیک هستن از جنس حرارتن من نژاد برترم نمیتونم به این سجده کنم!
نژاد پرست بود...
خدا هم گفت برو بیرون تو دیگه صلاحیت حضور در این مکان مقدس رو نداری و از درگاه من رانده شدی
_خب تو همین قصه هم اشکال هست
این موجودی که ترسیم میکنی یعنی ابلیس اینهمه عبادت میکنه و بعد بخاطر آدم اخراج میشه خب این عادلانه است؟
_بخاطر آدم؟ اشتباه نکن بخاطر آدم نبود بخاطر نافرمانی خودش اخراج شد چون #مغرور و #متکبر بود برای خودش در کنار خدا حق خدایی قائل بود که دستور خدا رو رد کرد و به فتوای خودش عمل کرد
اونهمه سال عبادت به درد لای جرز دیوار میخوره وقتی نتونسته تکبر و خودپرستی این موجود رو از بین ببره توی این عبادت کی رو میپرستیده خدا رو؟
پس چرا اینجا نمیتونه اطاعت کنه؟
عبادت و نماز تمرین اطاعته برای یه همچین روزی که بتونی امر خدا رو اطاعت کنی اگر تمرینش به درد بخور بود جواب میداد
اون عبادات خود به خود هبطه چون باید دید با چه پیشینه فکری عبادت میکرده این اعتقادات و باور ها هستن که به اعمال و عبادات ضریب میدن .
این ضریب عباداتش صفر بوده چون باورش به خدا مشرکانه بوده این نفهمیده خدا اشتباه نمیکنه!
مهمه با چه باوری عبادت میکنی ابلیس یا همون شیطان #عبد نبود. فقط #عابد بود
خوب دولا راست میشد.
معرفت الله نداشت خدا رو نشناخته بود پس کی رو میپرستید اینهمه سال! خودش رو
عبادتش برای این بود که ترفیع بگیره خودش مهم و توچشم باشه عبادتش برای رضای خدا نبود. اصلا میدونی درد اصلی شیطان چی بود؟ #حسود بود
حسادت کرد به جایگاه انسان
گفت چرا انسان باید اون بهترین بنده خدا باشه چرا ماها نه!
باقیش #بهانه بود
صلاح خدا رو باور نکرد نفهمید تمایزها حاصل تفاوت پتانسیل هاست شایسته سالاریه خدا به کسی ظلم نمیکنه
انسان شایسته ی این رشد بود
چون ریسک بزرگتری رو پذیرفت و با امکانات کمتر پا به عرصه وجود گذاشت
کار شیطان یه نافرمانی ساده نبود
گاهی اوقات یه رفتار دنیایی حرف پشتشه مفاهیم دیپلماتیک زیادی رو یدک میکشه!
شیطان هم اگر عدالت و ارحم الراحمینی خدا رو پذیرفته بود که این نافرمانی رو نمیکرد
اصلا به شناخت از خدا نرسیده بود از اونهمه عبادت چه عبادتی...
از روز اول این تکبر حسادت و کفر توی دلش بوده از ابتدا هیچگاه ایمان حقیقی رو درک نکرده.
قرآن دراین باره زیبا میفرماید
*کان من الکافرین*
این از اولشم کافر بود فقط اینجا در این لحظه و با این واکنش دست اعتقادش رو شد درونیاتش آشکار شد
حالا آیا خدا به ضمیر مخلوقات آگاه نیست نمیدونه این تو باطنش چی میگذره؟ پس چرا اجازه میده بیاد وارد عرش بشه
این سنت خداست که سالها سکوت میکنه تحمل میکنه تا امتحانی شکل بگیره و مخلوقات اونچه درون خودشون پنهان کردن رو آشکار کنن و ظرفیت هاشون رو بروز بدن
چون قصاص قبل از جنایت که نمیشه کرد. این عدالت خداست
تازه خدا برای همین بهونه ش هم دلیل میاره میگه میدونم جسم تو از جسم انسان امکانات بیشتری داره رقیقه انرژیکه این سنگین و مادیه ولی حسن انسان به جسمش نیست
من از روح خودم درش دمیدم شما به روحش که روح منه سجده میکنید.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💟 تلنگر
تا وقتی کسی در کنارت هست ،
خوب نگاهش کن !!!
گاهی آدم هاآنقدر سریع میروند که
'حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند ...😔
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻳﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻴﻢ ، ﺧﯿﻠﯽ ﺩﯾﺮ . . . !
ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﺍﺳﺖ :
گاهي ﻳﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺳﺮﺩ ﻏﻨﻴﻤﺖ ﻣﯽﺷﻮﺩ . . . !
ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺳﺨﺘﻴﻬﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . . . !
ﺩﯾﺪﻥ ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﻏﺮﺑﺖ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽﺷﻮﺩ
ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺖ ﻋﺰﯾﺰﻣﯽ ﺷﻮﺩ . . . !
ﯾﮏ ﺩﻭﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺮﻭﺩ ،
ﺧﻮﺑﯿﻬﺎﯾﺶ ﻋﯿﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ . . . !
ﭘﺎﻳﻴﺰ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ٬ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻗﺸﻨﮓ ﻭ
ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮﻣﯽ ﺷﻮﺩ . . . !
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ..!
ﯾﮏ ﻟﺒﺨﻨﺪ ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﻟﺸﮑﺴﺘﻪ ﺍی ﺭﻭﯾﺎ ﻣﯿﺸﻮﺩ . . . !
تا ميتوانيم
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﭼﻴﺰﻫﺎ ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯿﻢﻭ ﻗﺪﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ . . .!
ﺯﻧﺪﮔﯽ آنقدرها هم طولانی نیست ...
هر روزی که در جوار عزیزانمان به شب می رسانیم قدرش را بدانیم
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت هجدهم
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی از اعضای کانال
عروسی زهره قرار شد جمعه همین هفته باشه دل تو دلم نبود که روز جمعه برم خونه دل تنگ مامان و زهره و مرضیه وعلی شده بودم ولی روز جمعه خان مهمان داشت و اجازه نداد و از صبح مشغول کارها بودم ولی دل تو دلم نبود که برم خونه ولی شب شد این قدر کار ریخته بود سرم که وقت سر خاراندن نداشت همین جور که ظرفها رو می شستم اشک هام می ریخت
_چیه طاهره
_دلم می خواست برم زهره رو تو لباس عروس ببینم
_بزار ببینم چکار می تونم بکنم
_ممنون شهربانو خانم
رفت من مشغول شستن شدم با ملیحه و اعظم وعشرت و چند نفر دیگه از بس ناراحت بودم سردی آب رو احساس نمی کردم ملیحه گفت باید خوشحال باشی که عروسی ابجیت هست باید آرزوی خوشبختی براشون بکنی شب عروسی خواهرت گریه شگون نداره مگه بخاطر خانوادت این همه سختی نمی کشی؟؟
با حرفهای ملیحه آروم گرفتم و به کارم ادامه دادم دیدم راست میگن اگه بابام نمی تونست جهاز بخره و آبروش میرفت گریه داشت نه الان که خانوادم با ابرو دختر شون رو فرستادن خونه بخت
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#انگیزشی
آدرس خوشبختی!
منتظر چی هستی منتظر این هستی که فلان آرزوت برآورده بشه بعد خوشبخت بشی؟
منتظر این هستی که فلان چیو داشته باشی یا به فلان کس برسی بعد خوشبخت باشی؟
یکم به دور و برت نگاه کن ببین چه چیزهایی الان داری که قبلا آرزوت بودن چه کوچیک چه بزرگ و چه آدمهایی که توی زندگیت اومدن و رفتن و تو موندیو خودت.
خوشبختی یه فرمول ساده داره اونم اینه "نهایت لذت بردن از حداقل چیزهایی که داری و تلاش برای رسیدن به حداکثر خواسته هات" دنبال خوشبختی که رفتی درون خودت بگرد.
باور کن خوشبختیو نه توی ویترین کسی پیدا میکنی نه از دستهای کسی میتونی بگیری، خوشبختی در درون توست باید احساسش کنی، پیدا کردنی نیست.
پس پر قدرت به خودت بگو من خوشبختم برای داشته هایم که شاید برای دیگری آرزوست.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔺️ خود کرده را تدبیر نیست
مردی در بیرون شهر آسیابی داشت. از هر کجا که گندم به طرف شهر حمل میگشت در آسیای او آرد میشد و درآمد خوبی داشت. روزی از روزها که سرش گرم کار بود یک غول بیابانی وارد آسیا شد و رفت در یک گوشه آسیا نشست و بنا کرد به آسیابان نگاه کردن.
آسیابان پرسید: اسم تو چیست؟
غول گفت: اسم تو چیست؟
آسیابان گفت: اسم من خودم است.
غول گفت: اسم من هم، خودم است.
آسیابان هر چه کوشید و هر نیرنگی به کار برد که غول را از آسیا بیرون کند نتوانست و غول از جای خود تکان نخورد.
به ناچار آسیابان به دوست عاقل و با تدبیری که داشت مراجعه کرد و جریان را برای او گفت. رفیقش دستوری به او داد. آسیابان شادمان و خوشحال یه آسیا رسید و ظرفی پر از نفت در یک طرف آسیا گذاشت و یک ظرف نظیر آن، ولی پر از آب، در طرف دیگر.
یک قوطی کبریت پای آن ظرف گذاشت و قوطی کبریت دیگری پای ظرف دیگر و سپس آمد پای ظرف آب نشست و بنا کرد آبها را به خود مالیدن. غول هم فورا بلند شد و پای ظرف نفت نشست و به خیال این که آسیابان نفت به خودش می.مالد بنا کرد نفتها را به خودش مالیدن تا آن که تمام شد. آن گاه آسیابان، کبریت را برداشت و آتش زد و آن را نزدیک لباس خود برد، ولی البته چون لباسش با آب خیس شده بود آتش نگرفت.
غول هم کبریتی را روشن کرد و نزدیک بدنش برد، اما چون تمامی بدنش به نفت آغشته شده بود فورا آتش گرفت و داد و فریاد به راه انداخت. غولهای بیابانی که در آن حول و حوش بودند از صدای او خبر دار شدند و به آسیاب آمدند و سعی در خاموش کردن آتش کردند ولی چه فایده که نفت زیاد بود و خاموش نمیشد.
ناچار از او پرسیدند: چه کسی این بلا را سر تو آورد؟
گفت: خودم و البته میدانید که مقصودش شخص آسیابان بود.
غولها گفتند: چگونه میشود که خودت چنین بلایی را بر سر خودت بیاوری؟
غول ناله کنان گفت: خودم که نکردم خودم کردم.
غولها گفتند: پس اگر خودت کردهای تا چشمت کور بسوز که خودت کرده را تدبیر نیست. این را گفتند و برگشتند و غول سوخت و خاکستر شد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💢پارت نوزدهم
💢تاوان یک گناه
💢ارسالی ازاعضای کانال
شهربانو آمد گفت خان سرش شلوغ بود نشد با اوحرف بزنم با لبخند گفتم ممنون راست میگن خانم ها همین که آبروی خانوادم حفظ شده خداروشکر شهربانو نگاهی بهم کرد و گفت آفرین دختر حالا همه زود باشید که زودتر کارها رو تموم کنید بخوابید که فردا خیلی کار داریم مهمان های دیگه خان تو راه هستند و فردا میان از دهنم پرید مهمان های دیگه خان کی هستند؟
شهربانو نگاهی بهم کرد و گفت زودتر کارها رو تموم کنید
گفتم ببخشید دیگه تکرار نمیشه
_ان شاء الله
اون شب تا کارها رو انجام دادیم خوابیدیم از نصف شب هم گذشته بود مهمان های خان خواستگار دخترش پوران دخت بودن یه جورایی بله برون بود
یک هفته درگیری کارهای مهمان ها بودیم وقتی هم که رفتن حسابی کار داشتیم تو این مدت شهربانو هوامو داشت وگرنه از پا در می آمدم بلقیس هم دیده بود کاری هستم کمتر بهم گیر میداد حالا فهمیده بودم بلقیس خواهر ناتنی خان هست که یکی دو ساله آمده پیش خان و خان هم چون خواهرش کسی رو نداره خیلی هوا شو داره برای همین امور کارهای خانه رو به اون داده بود و اونم با سخت گیری هاش تو کارش موفق بود
نزدیک عید بود یه شهربانو چند ساعت برام مرخصی گرفت برم پیش خانوادم باشم خیلی خوشحال بودم چون خانواده م زیاد نمی تونستن بهم سر بزنن که مبادا کم کاری کنم لباس های خوبی به تن کردم و چادرم رو پوشیدم و باعلی که آمده بود دنبالم راهی خونه شدم دل تو دلم نبود چون علی گفت همه خواهر وشوهراشون وبرادرام وزن برادرام و بچه هاشون هستن چون شهربانو به مامان گفته بود من امروز میرم جمعه هم بود مامان همه رو دور هم جمع کرده بود وقتی از در رفتم تو مامان تو حیاط آمد بغلم کرد بغض کرده بود که من گفتم چرا مامان بغض کردی ببین چه لباسهایی دارم مامان گفت بمیرم برات که بخاطر ما مجبوری صبح تا شب کار کنی رفتم تو هال وبا باباو داداشام بقیه روبوسی کردن و گفتیم و خندیدیم مامان یه دم پخت پخته بود که خیلی خوشمزه بود وقتی شام رو خوردیم من مجبورم بودم برگردم زهره بغلم کرد و گفت ممنون ابجی
زهرا گفت برای خودت تو این چند ماهه خانم شدی
سرم رو پایین انداختم
چون مجبور بودم زود از همه خداحافظی کردم به مامان گفتم شرمنده که نشد امروز کمک تون کنم
مامان گفت تو اونجا خیلی کار می کنی حالا وقت استراحتت بود واقعا نذاشت از وقتی رفتم دست به سیاه و سفید بزنم از بس گرم صحبت شدم که از همون جایی که نشسته بودم تکون نخورده بودم اصلا نفهمیدم زمان کی گذشت چون شب بود زهره وصادق من رو رسوندن در خونه خان من زهره رو حسابی بغل کردم و رفتم مش رسول در رو باز کرد و سلام کردم رفتم داخل شهربانو تو حیاط بود سلام کردم و ازش بابت کارش تشکر کردم
گفت برو زود بخواب که فردا سرحال باشی
_چشم...شب بخیر
رفتم تو این مدت از بس خسته بودم سرم رو روی بالشت نزاشته خوابم می برد اون شب هم همین طور عید آمد و هر روز خان مهمان داشت کار ما هم همش پختن و شستن بود یک ماه بعد عید هم عقد کنون دختر خان بود چه مراسم با شکوهی بود ولی برای ما که فقط کار و کار و کار بود
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ هرگز نگذار آگاهی از عیب هایت تو را بترساند
دکتر_انوشه
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
داستانهای کوتاه طنز😂😜🙈😝
داستان راننده کامیون و سه جوان موتور سوار
راننده کامیونی وارد رستوران شد . دقایقی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد ، سه جوان موتور سیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند . بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن ، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد . راننده به او چیزی نگفت😶 .
دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد .😶
وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند ، نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ، ولی باز هم ساکت ماند .😶😕
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوان ها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود ، نه غذا خوردن بلد بود ، نه حرف زدن و نه دعوا !😏
رستورانچی جواب داد : از همه بد تر رانندگی بلد نبود 🤭، چون وقتی داشت می رفت دنده عقب ، 3 تا موتور نازنین را له کرد و رفت !!!😁😂🤦♂
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🔴 چهار عمل مختصر و مفید
حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر من وارد شد در وقتی که رختخواب خود را پهن کرده بودم و میخواستم بخوابم. فرمود: ای فاطمه! مخواب مگر چهار عمل به جا آوری.
١. ختم قرآن کنی.
۲. پیغمبران را شفیع خود قرار دهی.
٣. مؤمنین را از خود، خشنود گردانی.
۴. حج عمره انجام دهی.
این را فرمود و داخل نماز شد. من توقف کردم تانماز خود را تمام کرد.
آنگاه گفتم: یا رسول الله! به چهار چیز امر فرمودی که من قدرت آن را ندارم در این وقت (كم) انجام دهم. آن حضرت تبسم کرد و فرمود:
١. هرگاه سوره ی توحید را سه مرتبه بخوانی گویا ختم قرآن کرده ای.
۲. هرگاه صلوات بر من و پیامبران قبل از من بفرستی، ماشفیعان تو در روز قیامت خواهیم بود.
٣. هرگاه استغفار برای مؤمنین کنی، پس تمامی ایشان از تو خشنود شوند.
۴. هرگاه بگویی: «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» پس حج عمره کرده ای.
خلاصه اذکار ـ مفاتیح الجنان ص961
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸ضحی
🌸قسمت ۹۷ و ۹۸
_...بازم قبول نمیکنه بهونه بعدی رو میاره
فقط میخواد اینکارو نکنه!
میگه خدایا اینکه من به غیر تو سجده کنم شرکه!
خداوند میفرماید من دارم بهت میگم یعنی من خودم نمیفهمم چی شرکه چی نیست
من دارم میگم چون تو داری حرف من رو گوش میکنی در واقع این سجده به منه اصلا اینجا دیگه انسان موضوعیت نداره این #امتحان توئه تو اصلا انسان رو نبین امر من رو ببین گوش میدی یا نه؟!
میگه نه.
بعد تازه پررو پررو برمیگرده به خدا پیشنهادم میده. میگه بذار این سجده رو نکنم بجاش هزاران سال عبادتت کنم
خداوند متعال میفرماید
"انی ارید ان اعبد من حیث ارید لا من حیث ترید" من میخواهم آنگونه که خودم میخواهم عبادت شوم نه آنگونه که تو میخواهی"
میخوای منو عبادت کنی روش پیشنهاد میکنی خودتو مسخره کردی؟
اگر من رو میخوای بپرستی من میگم چجوری بپرستی تو میخوای من رو عبادت کنی ولی اونجوری که #خودت دلت میخواد!
خدا با اون عظمت باید بایسته یک عبد و مخلوق ساخته دست خودش براش مصداق عبادت تعیین کنه؟
یعنی خودش متوجه نیست؟
اتفاقا از طراحی این شکل هدفی داره. اینجا اولین امتحان هستی شکل گرفت و شیطان شکست خورد
چون مغرور و متکبر بود #صفات_بد رو اگر از بین نبری اگر چه پنهان کنی بالاخره یه جا توی یه چالش بروز میکنن و زمینت میزنن...
رانده شد
ولی قبل از رفتن یه درخواست از خدا داشت گفت خدایا تو منو به وسیله ی انسان آزمودی و گمراه کردی
اجازه بده من هم وسیله ی آزمون انسان باشم
خدا قبول میکنه نه بخاطر اینکه ابلیس حقی به گردن خدا داره واضحه که نداره
بخاطر اینکه انسان هم آزمونش رو پاس کنه گفتم این دنیا تماما ورطه ی آزمونه
پس نه ابلیس و نه هیچ مخلوق دیگری با شرارت هاش خدا رو عاجز نمیکنه
بلکه اونها هم جزئی از این پازل هستن و نسبت به هم آزموده میشن
چالش شکل میگیره
برای اینکه هر کس درونیات و ظرفیتهای خودش رو کامل متبلور کنه و نتیجه ش رو ببینه
همه مختارن که خوب باشن یا بد
ولی طبیعتا باید در یک چالشی قرار بگیرن تا این خوبی و بدی بروز و ظهور پیدا کنه دیگه اگر چالشی نباشه که همه خوبن!
حالا که خدا قبول کرده شیطان قسم میخوره که همه انسان ها رو گمراه میکنم و تمام تلاشم رو میکنم که بهت ثابت کنم انسان لیاقت محبت تو رو نداشت.
و خدا چه جوابی میده؟
با اقتدار کامل جواب میده
*تو و هر کس از تو پیروی کند به عزت و جلالم سوگند جهنم را از همه شما پر خواهم کرد*
میگه فکر نکن با نافرمانی من رو عاجز میکنی یا با شریک جرم کردن انسان میتونی قصر در بری
فکر نکن چون انسان اشرف مخلوقات منه دیگه نمیتونم مجازاتش کنم برای من فرقی نمیکنه کی باشه و چی باشه
عدالت من فراتر از همه چیز عمل میکنه کسی که مرتکب جرم میشه باید پاسخش رو بگیره هر کی که میخواد باشه
حالا برو مشغول شو تمام توانت رو هم بکار بگیر هر چی میتونی تلفات بگیر ولی بینشون هستن کسایی که حتی نتونی بهشون نزدیک بشی!
اونم تا همین الان مشغوله دیگه!
اما بعد از خلقت آدم و حوا چه اتفاقی می افته؟
آدم و حوا هر دو #آگاه و ذی شعورن خدا هم اونها رو در یک باغ بهشتی سکنا میده و بهشون میگه شما از تمام ثمرات این باغ و همه مواهبش استفاده کنید ولی به اون شجره نزدیک نشید
_اینکه شد همون داستان
_تعریفش فرق داره
اولا حرفی از خوردن میوه نیست میگه به اون شجره نزدیک نشید!
نمیگه از میوه ش نخورید میگه لاتقربا، نزدیک نشید
حالا اینکه این شجره دقیقا چیه رو بعدا توضیح میدم مهم اینه که درخت دانش نیست چون آگاهی رو که از اول به آدم داده
ثانیا این شجره وجودش اونجا توجیه داره کاملا آگاهانه ست
این شجره وسیله #آزمون و ابتلای آدم و حوا برای سنجش میزان اطاعت و ولایت پذیریه
خدا #عادله همونطور که از شیطان این آزمون رو گرفت از انسان هم میگیره
در کل خدا دو تا جمله به آدم و حوا میگه ×یک به این شجره نزدیک نشید
×دو شیطان دشمن آشکار شماست
و بعد در صحنه امتحان تنهاشون میگذاره و سکوت میکنه به رسم همیشه تا انتخاب صورت بگیره...
اینجاست که شیطان وارد عمل میشه و اولین توطئه رو میکنه
خب حالا اینجا یه معما از تورات رمزگشایی میشه
چون قرآن میگه اون کسی که میاد داخل بهشت آدم و حوا و وسوسه شون میکنه که نافرمانی کنن شیطانه
حالا معلوم میشه این جناب "مار" در تورات کی میتونه باشه
وگرنه آخه مار میتونه آدمو راهنمایی کنه چکار کن چکار نکن؟
#خیلی_استادانه اسم شیطان از کتاب مقدس حذف شده و با مار جایگزین شده. حالا اینکه چرا رو میگم براتون
خلاصه شیطان می آد شروع میکنه با اینا حرف زدن میگه
*دوست دارید راهنماییتون کنم که چطور ملَک یعنی فرشته بشید؟*
خب خیلی عجیبه چون همه فرشتگان به آدم سجده کردن چرا آدم باید طمع کنه به جایگاه فرشتگان وقتی خودش.....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh