✍لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ...!
از گرما می نالیم، از سرما فرار می کنیم
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بُغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی، تقصیر غروب جمعه است و بس !
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ، ﮐﺎﺭ... ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ... ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ،ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...
✍پروفسور محمود حسابی⚘
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت43 .
چند دقیقه بعد فرزین از دور دستش و برد بالا و با اشاره گفت بیاید اینجا .
با پاهای لرزون رفتم سمت فرزین که کنار قایق موتوری وایساده بود و منتظر بود تا ما بریم و سوار شیم .
تا لحظه آخر همه سعیم و کردم که فرزین و نرگس بدون من برن ولی نه نرگس نه فرزین هیچ کدوم قبول نکردن و به زور من و بردن .
دست و پاهام به وضوح میلرزید و در حالیکه دستام و تو دستهای فرزین قفل کرده بودم کنار فرزین نشستم .
نرگس هم رو به روی ما نشست و در یک لحظه قایق شروع به حرکت کرد و صدای جیغم بلند شد …
خودم تو بغل فرزین جمع کرده بودم و چشمام و محکم بسته بودم …
صدای خنده های نرگس میومد که داشت کیف میکرد و لذت میبرد …
ولی من نه تنها هیچ لذتی نمیبرد با تمام وجود داشتم عذاب میکشیدم …
ترسی که من نسبت به آب داشتم خیلی زیاد بود در حدی که استخر هم نمیرفتم حالا وسط دریا با قایق موتوری واقعا برام ترسناک بود .
فرزین که انگار تازه فهمیده بود من چقدر ترس دارم و انگار که پشیمون شده بود از اینکه اصرار کرده تا سوار شم با نگرانی گفت نیره داری میلرزی نترس چیزی نیست من پیشتم الان تا چند دقیقه دیگه پیاده میشیم .
من با صدایی که از شدت ترس میلرزید گفتم فرزین بگو برگرده میخوام پیاده شم بگو نگه داره .
فرزین :
نگاه اطرافم کردم تا چشم کار میکرد دریا بود ما درست تو دل دریا بودیم و حداقل دو دقیقه طول میکشید تا برگردیم .
با صدای بلند گفتم آقا برگرد …
ولی صدای قایق موتوری انقد زیاد بود که صدام و نمیشنید .
نرگس نگاهی بهم انداخت و گفت چرا برگردیم ؟؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
✍اﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﮔﺮﮒ ﺑﻮﺩﯼ ، ﭼﻪ ﻛﺎﺭ میکرﺩﯼ ؟
ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﻒ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﺩﺍﺩﻡ ،
ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﮔﻨﺎﻩ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﻜﻨﻨﺪ!
ﺍﺯ ﮔﺮﮔﯽ ﻫﻢ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﺍﮔﺮ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﻮﺩﯼ ، ﭼﻪ ﻛﺎﺭ میکرﺩﯼ ؟
ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﻣﯽ آﻣﻮﺧﺘﻢ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﻋﻘﺒﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺑﺰﻧﻨﺪ،
ﻭ آﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﻨﺪ ،
ﺫﺍﺕ ﻫﯿﭻ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍ نمیتوان ﻋﻮﺽ ﻛﺮﺩ،
ﻭ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺑﺎ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺫﺍﺗﺸﺎﻥ ﺗﻐﯿﯿﺮ نمیکند!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
دکتر_الهی_قمشهای
چه زیبا میگوید:
وقتی نمیبخشید
وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید
وقتی وقتتان را تلف میکنید
وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید
وقتی از همه چیز شکایت میکنید
وقتی با پشیمانی و افسوس زندگیخ
میکنید
وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب می کنید
وقتی خودتان را با دیگران مقایسه میکنید
وقتی فکر میکنید پول برایتان خوشبختی میآورد
وقتی شکرگزار و قدرشناس نیستید
وقتی در روابط اشتباه میمانید
وقتی بدبین و منفیگرا هستید
وقتی با یک دروغ زندگی میکنید
وقتی درمورد همه چیز نگرانید
قدم به قدم به نابودی روح و روان
خودتان نزدیک تر می شوید
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
❣براي اينکه انسان کمال يابد،
صدسال کم است..
ولی برای بدنامی او
يک روز کافی است
پس، مراقب باشیم . .
اگر انسانها را وزن میکنی
مواظب باش تنها بر اساس
مدرکشان وزن نکنی بعضیها با مدرک
خالی از درکند و برخی بی مدرک سرشارند
از درک و شعور .
همـهی آدمها وقتی آرام باشند
زشتی هایشان تهنشین میشود
و زلال به نظر میآیند ، برای اینکه آدمی را بشناسید قبل از مصرف خوب تکان دهید !!🍃🍃🍃
👤دکتر الهی قمشه ای
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
برای اینکه زندگی را بهتر بفهمیم باید به سه مکان برویم:
١. بیمارستان
٢. زندان
٣. قبرستان
در بیمارستان میفهمید که هیچ چیز زیباتر از تندرستی نیست.
در زندان میبینید که آزادی گرانبهاترین دارایی شماست.
در قبرستان درمییابید که زندگی هیچ ارزشی ندارد.
زمینی که امروز روی آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس چه بهتر كه برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت44
مگه نمیبینی نیره داره از ترس سکته میکنه .
نرگس نگاهی به نیره که خودش و تو بغل من جمع کرده بود انداخت و با صدای بلند گفت نیره چرا میترسی بابا لذت ببر …
فرزین : نرگس اون یارو صدای من و نمیشنوه به تو نزدیک تره بهش بگو دور بزنه .
نرگس با بی میلی برگشت سمت قایق ران و گفت آقا دور بزنید ما پیاده میشیم .
دور زد و دو دقیقه دیگه لب ساحل بودیم .
نیره رو محکم بغل گرفتم و گفتم رسیدیم پاشو عزیزم .
نیره که تمام مدت چشمهاش بسته بود تازه چشمهاش و باز کرد و با حال خراب از تو قایق پیاده شد .
پشت سرش من و نرگس هم پیاده شدیم .
پولش و حساب کردم و رفتم کنار نیره که خم شده بود و دستاش و رو زانوهاش گرفته بود .
_نیره چرا انقد میترسی من اگه میدونستم انقد ترس داری اصرار نمیکردم بهت .
سرم و بالا آوردم و گفتم من که گفتم بهتون شما هی اصرار کردید .
نرگس : من میدونستم میترسی ولی خب گفتم وقتی فرزین کنارت باشه دیگه نمیترسی .
با حرص نگاهش کردم و گفتم چه ربطی داره تو الان از سرم و آمپول میترسی اگه دوست پسرت پیشت باشه دیگه نمیترسی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💠به نام آن که وزیری برایش نیست
🇮🇷 امروز دوشنبه
02/ مهر/ 1403
19/ ربیع الاول / 1446
23/سپتامبر/ 2024
💖ستايش خدايى را
🌱که شبم را به صبح رسانده
💖در حالى که نه مُرده ام و نه بيمارم
🌱 و نه رگهايم دچار آفت و بدى است
🌼سلام صبح بخیر
💠ذکر امروز " یا قاضی الحاجات"
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
❤️يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقًا مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ
❤️اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از فرقه اى از اهل كتاب فرمان بريد شما را پس از ايمانتان به حال كفر برمى گردانند
👈"سوره آل عمران آیه ۱۰۰ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🍀 التماس دعا🍀
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
کاری به کارِ آدم هایی که میانِ کوهی از درد و ناخوشی دارند می خندند ، نداشته باشید..
آنهایی که هیچ چیز بر وفقِ مرادشان نیست ، اما هنوز خنده بر لب دارند...
به خدا این مدل بی خیال بودن ، هنر می خواهد ، عشق می خواهد ، جگر میخواهد ... !
باور کنید ، تظاهر به بیخیالی از خلافِ رود شنا کردن هم سخت تر است...
هیچ کس نمی داند در دلِ اینجور آدم ها چه می گذرد..
هیچ کس نمی داند شب هایشان با چه زجری صبح می شود..
شاید دارند میانِ خنده هایشان تمام سعی شان را می کنند که فراموش کنند..
این ها خیلی خسته اند ،
بی انصافیست که از فرصت لبخندهایِ مصنوعی هم محرومشان کنیم..
جانِ عزیزتان قضاوت نکنید!
سرزنش نکنید!
برچسب نزنید!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
❣گویند: روزی خلیفه از محلی می گذشت،
❣دید که بهلول، زمین را با چوبی اندازه می گیرد.
❣پرسید: چه می کنی؟
❣گفت: می خواهم دنیا را تقسیم کنم
❣تا ببینم به ما چه قدر می رسد و به شما چه قدر؟
❣هر چه سعی می کنم، می بینم که به من بیشتر از دو ذارع (حدود یک متر) نمی رسد
❣و به تو هم بیشتر از این مقدار نمی رسد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به دنبال زندگی “خوب” نباش
بلکه خوب زندگی کن...!
کسی خوب زندگی میکند،
که این دنیا را شناخته
و مقهور “داشتنها”
و “نداشتنهایش” نمیشود...
در “حسرت” چیزی نیست
و همواره با نقد
زندگیاش کار میکند...
چنین کسی هماهنگ ترین
“انسانها” با جریان حیات است...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
تمام غصهها از همان جایی
آغاز میشوند که، ترازو برمیداری
و میافتی به جان دوست داشتنت..
اندازه می گیری،
حساب و کتاب میکنی،
مقایسه میکنی…
و خدا نکند حساب و کتابت برسد
به آن جا که
زیادتر دوستش داشتهای،
زیادتر گذشتهای،
زیادتر بخشیدهای،
به قدر یک ذره،
حتی یک ثانیه...
درست از همان جاست که
توقع آغاز میشود،
و توقع آغاز همه رنجهایی است
که ما میبریم.
"خسروشکیبایی"
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh