📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت73
نرگس که حسابی شوکه شده بود گفت مگه قراره ما شب بمونیم ؟؟
+آره دیگه
نرگس نه گذاشت نه برداشت یه دفعه خیلی رک گفت زندایی چی شد یه دفعه انقد متحول شدی آخه داداش مجردم نداری بگم چشمت ما رو گرفته برای داداشت .
در عین بامزگی چون داشت حرفش و شوخی جدی میزد زن دایی مونده بود ناراحت بشه یا نه ؟
به خاطر اینکه بحث فراموش بشه گفتم امشب از اون شب هاست که قراره کلی خوش بگذرونیم …
زندایی لبخندی زد و با صدای بلند دایی و مادرم و صدا زد برای شام …
مادرم با دیدن اون میز و این همه غذا جا خورد و در حالیکه معلوم بود داره کیف میکنه گفت به به چه کردی حسابی زحمت افتادی .
_نه بابا چه زحمتی بفرمایید .
همه نشستیم پشت میز ناهار خوری ومشغول غذا خوردن شدیم .
باید بگم اصلا فکرشم نمیکردم همچین غذاهای خوشمزه ای بلد باشی درست کنی .
زن دایی نگاه مادرم کرد و با شوخی گفت ببین خودت داری شروع میکنیا .
مادرم با خنده گفت راستش عادت کردم به اینکه هی تیکه بندازی .
زن دایی با لحن بامزه ای گفت پس خودت خواستی …
میدونستم زن دایی بخواد شروع کنه اشک مامان و در میاد .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
محبت مانند شکر است
و آدمها مانند یک فنجان قهوه ☕️
کم بریزی، احساس کمبود میکنند🍃🌸
و زیاد بریزی، سیر میشوند.
باید در محبت کردن به آدمها میانه نگه داری
تا نه آنها آسیب ببینند نه تو...
قبل از اینکه شکر بریزی،
ظرفیت فنجان را بسنج🌸🍃
که قهوه های کم شیرین، بیمیل میکنند
و قهوه های بیش از اندازه شیرین،
حال آدم را به هم میزنند.🌸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
ریشہ هاے قالے را تا مےکنیم تا سالم بماند
ولے ریشہء زندگے یکدیگر را
با تبر نامہربانے قطع مےکنیم و
اسمش را مےگذاریم برخورد منطقے...
دل مےشکنیم و
اسمش مےشود فہم و شعور...
چشمے را اشکبار مےکنیم و
اسمش را مےگذاریم حق...
غافل از اينكہ اگر در تمام این موارد
فقط کمے صبورے کنیم
دیگر مجبور نیستیم عذرخواهے کنیم...
ریشہء زندگے انسانہا را دریابیم و
چون ریشہ هاے قالے محترم بشماریم...
گاهے متفاوت باش
بخشش را از خورشید بیاموز
محبت را بےمحاسبہ پخش کن...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💠
🍂هنگام مواجهه با غـــم ها وسختـی ها 🍂
از امام زين العابدين(ع)روايت شدہ است ڪه پدرم امام حسين(ع)در روز عاشورا در حالی ڪه خون ها از بدن او می جوشيد، مرا در آغوش گرفت و فرمود:
فرزندم،اين دعا را از من حفظ ڪن؛ڪه مادرم فاطمه زهرا (س) آن را به من آموخت و او از پيامبر خدا (ص) و او از جبرييل، فرا گرفتـه و در هر حاجت و امر مهم و غم ها و پيش آمدها و معصيت های شديد اين دعا را بخوان :
بِحَقِّ يس والقُرآنِ الحَكيم،وَ بِحَقِّ طـہ وَ القُرآنِ العَظيمِ،يا مَن يَقدِرُ عَلي حَوائِجِ السّائِلينَ،يا مَن يَعلَمُ ما فِي الضَّمير،يا مُنَفِّسَ عَنِ المَكرُوبينَ،يا مُفَرِّجَ عَنِ المَغمُومينَ،يا راحِمَ الشِّيخِ الكَبيرِ،يا رازقَ الطِّفلِ الصِّغير،يا من لا يَحتاجُ اَلي التَّفسيرِ، صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وََ افعَل بي كَذا وَ كذا
شخص دعا كنندہ به جای گفتن كذا و كذا ،بايد حاجت خويش را از خداوند طلب كند ✅
📚بحارالانوار ج92 ص196
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوار بمان
که زمین و آسمان
همیشه از نو روشن می شود
شبتان در آرامش 💫
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به نام آرام بخش قلبها
🇮🇷امروز دوشنبه
09/ مهر / 1403
26/ ربیع الاول/1446
30/ سپتامبر / 2024
الهی🤲
🥀چهارچیز روزی هر روزتون باشه
🌱 آرامش
🥀خوشبختی
🌱نگاه خدا
🥀عاقبت به خیری
🌹سلام دوستان مهربون
🍃صبح دوشنبه تون عالی
💠 ذکر امروز«یاقاضی الحاجات»
اعوُذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرحیم
🖤قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً و َأَكْثَرُ جَمْعًا وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ
🖤(قارون) گفت: اين ثروت را به وسيله دانشي كه نزد من است به دست آورده ام، آيا او نميدانست خداوند اقوامي را قبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر و ثروتمندتر بودند؟! (و هنگامي كه عذاب الهي فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤ ال نمي شوند (و مجالي براي عذرخواهي آنان نيست).
👈 " سوره قصص آیه ۷۸ "
🤲اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
🤲 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُران
💞 التماس دعا 💞
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
گاﻫﯽ ﺧـــﺪﺍ ؛
ﺑــﺎ ﺩﺳــﺖِ ﺗــﻮ...
ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ.
ﺑــﺎ ﺯﺑــﺎﻥ ﺗــﻮ،
ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺑﺎ ﺍﻧــﻔــﺎﻕ ﺗــﻮ،
ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﺎﻧﺪ
ﺑــﺎ ﻗــﺪﻡ ﺗــﻮ،
ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ،
ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖِ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ،
ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
قلبها,❤️
دریچه نفوذند.
آن کس که، 🌸🌺
صادقانه نفوذ میکند،
پایدارترین،
مهمان قلب است...
ساکنان قلبت را با دقت انتخاب کن زیرا هیچ کس به غیر از تو بهای سکونتشان را نخواهد پرداخت.!🌸🌺
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#منیر
#پارت74
برای همین سریع پریدم وسط حرفشون و گفتم بفرمایید غذا تا از دهن نیفتاده.
همه مشغول خوردن شدن .
هر یه قاشقی که میخوردم با خودم میگفتم باباد دهن زن داییم سرویس که تو این مدت برامون آشپزی نکرده.
تا ته غذام و که خوردم تشکر کردم .
روی مبل نشسته بودم و یه خلال دندون دستم بود و داشتم به خواستگاری فکر میکردم که یه دفعه مادرم گفت داداش آخر هفته تشریف بیارید خونه ما
یه دفعه احساس کردم گر گرفتم انگار که این خجالت کشیدن ادامه داشت …
سرم و پایین انداختم و خودم و مشغول نشون دادم …
دایی : به به، به سلامتیییی مبارکه مبارکه
زن دایی : قضیه جدیه یا در حد خواستگاره ؟؟
مادرم : نه قضیه جدیه .
زن دایی : خب پس به سلامتی یه عروسی داریم .
دایی نگاهی بهم انداختم و گفت تحقیق رفتید ؟؟
مادرم : نه داداش بیان برن بعد ایشالا تحقیق هم میریم .
سنگینی نگاه کسی و روی خودم حس کردم و سرم و که بالا گرفتم با دایی چشم تو چشم شدم .
دایی با عشق نگاهم میکرد و گفت چه زود بزرگ شدی دایی انگار دیروز بود مینشستی بغلم برات قصه تعریف میکردم.
با خجالت نگاهم و ازش گرفتم و چیزی نگفتم .
زن دایی : اینا بزرگ میشن و ما پیر میشیم .
مادرم : آره والا من که اصلا نفهمیدم چی شد کی این بیست و چند سال گذشت انگار دیروز بود زایمان کرده بودم .
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر اين متن دلنشينه... 👌
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی...
ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه...
ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ...
ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ
ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..!
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و
ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ...
ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ
ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل...
"ﺣــــﺮﻣـــــﺖ"
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
🌸🌸🌸
خیلی وقت ها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما
اگه از همون آدم ضربه ای بخوریم اول چیزی که به ذهنمون می رسه اینه :
«بشکن این دست که نمک نداره» یا «کلا من شانس ندارم به هرکس خوبی کردم بدی دیدم».
مهربان بودن عالیه اما عالی تر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم.و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم.چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم.
این که اخلاقا، جواب محبت ،محبته درسته.
اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه.
دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همین طور دراز مونده که کی طرف می خواد جبران کنه.
محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم.
بی توقع مهربان باشیم.
خدا جبران می کنه. بنده ش رو بی خیال
🌸🌸🌸
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
همه آدما دفعه اول زود اعتماد می کنن
زود دل می بندن
زود عاشق میشن
اما بد داستان اونجاییه که الان دنیا دنیای قشنگی نیست؛
پشت اکثر دوستت دارم و عاشقتم گفتن ها یه نقابه که اونورش
سواستفاده، سرگرمی و پرکردن تنهاییه آدماست.
دلت رو یه اسباب بازی می بینن
میان بازی می کنن و می شکننش و میرن
بعدش تو می مونی با یه دنیا چرا،
یه دنیا دلتنگی و بی اعتمادی...
آخرشم میشی یه مار گزیده
که از ریسمان سیاه و سفید می ترسه.
اگه قربانی عشق های امروزی نشدی خیلی دقت کن گول نقاب آدمها رو نخوری
اگه هم خوردی اشتباهات رو بپذیر
از چشم هیچ کسی هم نبین
جبرانش کن.
جلوی ضرر از هر کجا که بگیری منفعته!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh