♥️🍃
🍃🌺امام علی علیه السلام میفرماید:
در حضور هفت گروه،
٧ کار را مخفی کن تا سعادتمند گردی:
1-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻓﻘﯿﺮ، ﺩﻡ ﺍﺯ ﻣﺎلت ﻧﺰﻥ.
٢-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺑﯿﻤﺎﺭ، ﺳﻼﻣﺘﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﺶ ﻧﮑﺶ.
۳-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ، ﻗﺪﺭﺕﻧﻤﺎﯾﯽ ﻧﮑﻦ.
۴-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻏﺼﻪﺩﺍﺭ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ نکن.
۵-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ، ﺁﺯﺍﺩﯼﺍﺕ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻩﻧﻤﺎﯾﯽ نکن.
۶-ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﯽﺑﭽﻪ، ﺍﺯ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﺖ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ.
7-ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﯾتیم، ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﻧﮕﻮ....
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
زندگی عالیست
پس عاشق زندگیت باش !
هر پادشاهی ابتدا یک نوزاد بوده
هر ساختمانی ابتدا فقط
یک طرح روی کاغذ بوده ...!
مهم نیست امروز کجایی ...
مهم اینه که فردا کجا خواهی بود ...!
هر کس در زندگی خود یک کوه
اورست دارد
که سرانجام یک روز باید
به آن صعود کند ...
زمین خوردی؟عیبی ندارد برخیز ...!
نگذار زمین به جاذبه اش ببالد ...
سر به دو زانوی غم فرو مبر،
سرت را بالا بگیر ...!
قدرت دستانی که به سویت
دراز شده از یاد برده ای ...
کوله بارت ریخت عیبی ندارد ...
سبک باشی راحتتر اوج میگیری ...!
زندگی عالیست ...
پس عاشق زندگیت باش ...!🌺
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
هیچگاه ناامید نشو
اگر همه درها هم به رویت بسته شوند
سرانجام او
کوره راهی مخفی را که از چشم همه پنهان مانده، به رویت باز می کند...
حتی اگر هم اکنون قادر به دیدنش نباشی!
بدان که در پس گذرگاه های دشوار، باغی پرنور و زیبا قرار دارد…
شکر کن ...
پس از رسیدن به
خواسته ات شکر کردن آسان است!
بنده آن است که حتی وقتی
خواسته اش محقق نشده، شکر گوید 🙏
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۱۱۵
🍀قسمت 115
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
ثریا دستمو توی دستش گرفت
_اونم حال و روزش مثل توعه کم برو روی اعصابش انقدر سر به سرش نذار سکته میکنه میافته روی دستت ها
_دارم میترکم وقتی یادم میاد بال بال میزدم بهش میگفتم ستاره با این پسره دوسته این قیافه میگرفت میگفت تو املی عقب مونده ای حالا خود روشنفکرش بیاد بگه ستاره کجاست
ثریا به حالت تشر بهم گفت
_بسه دیگه چهارتا حرفو هی میگی همه گا اشتباه میکنیم اینم همین جور تو خودت اشتباه نمیکنی؟ خودت تا حالا خراب کاری نکردی؟
_کردم
_پس انقدر به حمید سرکوفت نزن اینم ادمه ببین اهنم هی بهش چکش بزنی میشکنه اینکه دیگه ادمه بدبخت گناه داره یهو میمیره ها تو میمونی و ی دنیا مشکل
سرمو پایین انداختم حرفی نزدم حق با ثریا بود حقیقتا من دیوار کوتاهتر از حمید پیدا نکرده بودم هر وقت دلم پر میشد سر حمید خالی میکردم، از سروصدای در بالکن متوجه شدم داره میاد تو خونه ثریا هم فهمید و دیگه حرفی نزد
_زنگ نزدن؟
_نه
ی دفعه صدای در خونه بلند شد حمید در و باز کرد که دیدم همون خواهرس که معرف امیر برای کلاس زبان بود بهمراه شوهرش و مادرش وارد خونه شدن و با چشم دنبال من میگشتن به محض اینکه منو دیدن خواهر شوهر و مادرشوهرم بهم حمله کردن حمید سد راهشون شد و پرسید
_چتونه؟ چی شده؟
خواهرشوهرم فریاد زد
_این زنیکه به مامورا گفته من باعث گم شدن ستاره م، خیلی مادر بودی مینشستی گوشه خونه میرفتی تو گونی از بچه ت مراقبت میکردی که نتونه از جل ی چشمت دور بشه
از پشت حمید نگاهش کردم
_بسوزه پدر تجربه تو خودت تو گونی بزرگ شدی خوب بلدی
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
پــروردگارا . . .
در ثانیه های ناامیدی ، پاهایم ،
از حرکت میایستند ؛
دلم از خواستن تهی میشود ؛
اما دستانم باز هم به سمت توست . . .
مهربان من...
می دانم که تو فراموشم نکرده ای ؛
همین روزها باز هم،
مات و مبهوت تمام نشانه هایت میشوم.
نشانه هایی که آرام می کنند دلم را . . .
خدایـا . . .
من صدایت می زنم چرا که
جز خودت هیچکس را
گره گشای مشکلاتم نمیدانم.
من "تو" را دارم و دلی که .
یقین دارد به بودنت . . .
یقینی که آرامم می کند :
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
" اسرار حیات "
زندگی خیلی ساده است. در پنج عبارت خلاصه می شود؛ که آنها اسرار حیات آدمیست!
آدمی باید بتواند سهم خطای خود را ببیند؛ تا بتواند بگوید: "متاسفم"
آدمی باید شجاعت داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: "من را ببخش"
آدمی باید عشق داشته باشد؛ تا بتواند بگوید: "دوستت دارم"
آدمی باید شاکر داشته و نعمتهایش باشد؛ تا بتواند بگوید: "متشکرم"
و در نهایت آدمی باید به درک راز نهفته در این چهار عبارت برسد؛
تا بتواند مسئولیت زندگی خویش را به تمامی بپذیرد ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
جا نزن !!!!
کلمه ی من بود به خودم بعد از هر هزار دفعه ای که خراب کردم
بعد از هر بار گریه و زاری وقتی داشتم اشکامو پاک میکردم
بعد از هر بار نا امید شدن و خط خطی کردن نوشته هام
کلمه امید بخشی که میگفتم
«جا نزن »بود
کلمه ای که بهم میگفت هدفت سخته ولی تو
تو سخت تری!
تو قوی تری !
حتی اگه زمین خوردی و زانو هات زخمی
شده ولی نمیخوام رو زمین بمونی!!!
.
نمیتونی رو زمین بمونی 🙂
بالاخره یه جا باید بلند شی
چه بهتر که الان بلند شی ، نه وقتی که دیگه
کار از کار گذشته !
الان که خسته ای ادامه بده
نه وقتی که خستگیت در رفت
اون موقه دیگه ارزش نداره
«اون موقه دیگه همه بهت رسیدن ✨☘
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۱۱۶
🍀قسمت 116
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
هر دو بهم حمله کردن و فحاشی میکردن حمید مقابلشون ایستاد و اجازه نمیداد نزدیکم بشن
_برید اونور نمیذارم بزنیدش
_برگشته میگه تو گونی بزرگ شدی باید ادبش کنم که بار اخرش باشه
_خواهر من خودت اول گفتی برو اونور نمیخوام بزنم، شهرام بیا زنتو جمع کن
_شهرام دستت به من بخوره دستتو قلم کردم
شهرام شوهر خواهر حمید بود و از ترس زنش جلو نمیرفت حمیدم بلند گفت
_همون شهرام بی عرضه بوده جمعت نکرده اگر مرد بود دوتا تو دهنی بهت میزد انقدر هار نمیشدی بیای سراغ من
از پشت حمید گفتم
_تو دهنی اولو خودت بهش بزن ادم شه
دوباره خواهر حمید اتیشی شد و ابنبار حمید گفت
_تو هیچی نگو دیگه، ثریا خانم مراقبش باشه ی دقیقه حرف نزنه یا ببرش توی اتاق من اینارو اروم کنم
ثریا دستمو گرفت و به سمت اتاق برد صدای داد و بیداد خانواده شهرام کل خونه رو پر کرده بود
ثریا رو بهم گفت
_اینا چشونه؟
_چه میدونم، ادم نیستن که
_چیکارشون کردی انقدر عصبی هستن و ناراحت
_من بخدا جز نگرانی ستاره هیچ کاری به کسی ندارم فقط نشستم منتظر که ببینم خبری ازش میشه یا نه اینا خود درگیری دارن
صدای فریاد خواهر حمید به گوشم رسید
_بیا بیرون کثافت بیا بیرون بهت بگم بچه دزد کیه
ی دفعه از کوره در رفتم از جام بلند شدم در و باز کردم و با چند قدم بلند خودمو بهش رسوندم
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در هر جایگاهی هستیم انسان باشیم 👌🏻
باور کنید قلمرو انسان نامحدود است.
باور کنید٬ نیروی آدمی بیکران است.
باور کنید٬ هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست.
باور کنید٬ که اکنون مهمترین لحظه است.
باور کنید٬ که روح شما قدرت صعود به
ماورا را دارد.
باور کنید٬ که شما هم میتوانید.
و تمام باورهای خود را
از ته دل باور کنید
تا کائنات شما را باور کند
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
💙🌺💙
❗️سفره دلتان را پیش هرکس باز نکنید
✍ زن وشوهر باید آن قدر با هم صمیمی باشند و آن قدر به همدیگر اعتماد داشته باشند كه حاضر نشوند سفره دلشان را
نزد هر كسی باز كنند.
🔸بیشتر دخالت های اطرافیان به دلیل ضعف ارتباط زن و شوهر و یا بخاطر این است كه زوجین حرف خودشان را نسنجیده پیش دیگران (والدین یا ...) بازگو كرده و در واقع خودشان به دیگران چراغ سبز نشان داده اند كه دیگران به خود اجازه داده اند وارد زندگی آنها شده و دخالت كنند.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
#اعتماد ۱۱۷
🍀قسمت 117
من نازنین هستم که تو دانشگاه باحمید اشنا شدم باهم ازدواج کردیم ولی.....
_اومدم بگو
همه از رفتارم شوکه شدن حتی فروزان که باهام سرجنگ داشت
_بگو دیگه مگه نگفتی بیام بیرون اومدم الانم حسابی عصبی م چند روزه بچه م نیست و زندگیم بهم ریخته حرف بزن تا دونه دونه موهاتو بکنم و اون چشماتو در بیارم
_دهنتو ببند بابا
پشتشو بهم کرد حمید پشتم ایستاد و میخواست با دست هاش محاصره م کنه
_حمید اذیتم نکن برو اونور
دست هاش رو پایین اورد خیلی جدی گفتم
_الان کارتو بگو برو من باید بشینم منتظر که از کلانتری زنگ بزنن بگن ستاره کجاست ممکنه خبری ازش بشه داد و بیداد کنی صدای زنگو نشنوم بد میشه
_واقعا جوری گم شده که بیخبر نشستید؟
حمید پرید وسط
_اره بخدا ابجی چند روزه نه خواب داریم نه خوراک روزگارمون سیاهه
_اسم منو چرا به عنوان بچه دزد دادید؟
ابرو بالا زدم
_کسی اسم تورو به عنوان بچه دزد نداده من چون دیدن ستاره و معلم زبانی که تو معرفی کردی باهم دوستن و بهش مشکوکم به پلیسا اطلاعاتشو دادم گفتن اینو از کجا پیدا کردید یا کی معرفی کرده بهتون که بربماز اونم تحقیق کنیم شاید به نتیجه رسیدیم منم اسم تورو دادم کسی نگفته تو بچه دزدی
_من فکر کردم منو به عنوان مجرم بهشون گفتید
_اشتباه فکر کردی اصلا همچین فکری بکنی میتونی بگی اینا پدر و مادر هستن نگرانن حتما حواسشون نبوده برم مثل انسان درست ازشون بپرسم اوضاع ما الان جوریه حوصله خودمونم نداریم بعد تو قشون کشی میکنی؟
ادامه دارد
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنیک تسخیر همسر در 90ثانیه.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh