eitaa logo
دستان آسمانی
159 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
7.5هزار ویدیو
27 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃اَُِلَُِلَُِهَُِمَُِ َُِعَُِجَُِلَُِ َُِلَُِوَُِلَُِیَُِکَُِ َُِاَُِلَُِفَُِرَُِجَُ🍃 نیایش شبانه با حضرت عشق خدایا خودت گفتی،بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را پس قلب مرا به نور خودت روشن و گرم کن زنگار يأس و نا اميدی را از دلم بزدای😔 خالقا هيچ دانا و توانایی جز تو برای ياری ندارم و ندانم ، پس دستم بگير و خود گره از كارم بگشای... مردم سرزمینم را ، دراين زمانه ، از سختيها و گرفتاريها برهان و اجابتمان كن آمین یا رَبَّ در این شب زیـــبا از مـاه مبارڪ رمضان 🌙 از خدایی ڪه از همـیشه نزدیڪتـر است براتون عاشـقانه ‌ترین لحظات را میطلبم زیباترین لبخندها را روی لبهای شما و آرام ترین لحـظات را برای هر روز و هر شـــــبتون طاعات و عبادات شما قبول حق التماس دعا شبتون به نور خدا روشن
...👌 ⁉️ یک تار موی من بیرون باشد، دنیا به آخر می‌رسد؟! ♦️اگــر یــک تــار مــو در غذایــی خــوب و خوشــمزه باشــد، آیــا دنیــا بــه آخــر می‌رسد؟ خیـر. ایـن تـار مـو حتـی مـزه و طعـم غـذا را هـم تغییـر نمی‌دهد، امـا بسـیاری از افراد طبیعتـا در چنیـن حالتـی دچـار دلزدگـی شـده و آن غـذای خـوب و خوشـمزه از چشمشان می‌افتد. ♦️از ســوی دیگــر ماجــرای ســؤال یکــی از اصحــاب امــام صــادق (علیه‌السلام) در ایــن زمینــه درس‌آموز اســت. روزی یکــی از یــاران امــام خدمــت ایشــان رســید و گفــت در یــک کــوزه روغــن یــک مــوش افتــاده، آیــا می‌شود آن روغــن را خــورد؟ امــام صــادق (علیه‌السلام) فرمودنــد: نمی‌توانی آن را بخـوری. مـرد گفـت آقـا یـک مـوش کوچکتـر از آن اسـت کـه باعـث شـود غـذای خـود را کنـار بگـذارم و از خیـر روغن‌های گـران قیمـت بگـذرم! امـام صــادق (علیه‌السلام) فرمودنـد: آن چیـزی کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت، مـوش نیسـت. ایـن دیـن اسـت کـه در نظـر تـو کوچـک اسـت. ♦️بنابرایـن، وقتـی از ایـن زاویـه بـه ماجـرا نـگاه کنید متوجـه می‌شویم کـه یـک تـار مـو شـاید بـه خـودی خـود اهمیتـی نداشـته باشـد امـا وقتـی بـه ایـن توجـه کنیـم کـه حتـی نمایـش یـک تـار مـو هـم، سـرپیچی از فرمـان پـروردگار جهانیـان اسـت، بنابرایـن نمایـش حتـی یـک تـار مـو بـه نامحـرم هـم مهـم می‌شود. چطـور ممکـن اسـت روزانـه دسـت دعـا و نیـاز بـه درگاه پـرورگار بلنـد کنیـم و از او انتظـار داشـته باشـیم نیازهایمـان را تامیـن کنـد ولـی در عمـل بـه دسـتوراتش اهمیت ندهیم ؟؟ کانال 🇮🇷 خبر فوری 🇮🇷
دستان آسمانی
─═┅♦️  #قصه_ننه_علی ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏
─═┅♦️  ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏️ نوشتهٔ ✅ قسمت 17 سیّدخانم همسایهٔ دیوار به دیوار خانهٔ مادرم بود. دست و صورتم را شُستم؛ برگ درختان از سوز سرمای پاییز زرد شده بود؛ اما من از درون گُر گرفته بودم! با جوراب رفتم داخل آب و لب حوض نشستم. مریم دستم را گرفت گفت: «چقدر تنت داغه! حالت خوبه؟ سرما نخوری!» گفتم: «خوبم! سیّدخانوم چیکار داشت؟» بلند شد و به طرف لباس‌های داخل تشت رفت و گفت: «خواب دیده یه آقایی با اسب سفید اومده طرف تو و یه بچه گذاشته بغلت. بعدش گفته: این پسر شـماست دخترم، اسمشم امیره. زهرا! نکنه خبریه؟!» رفتم توی فکر. یاد خواب دیشبم و حرف زن‌دایی افتادم. گفتم «خیر باشه ان‌شاءالله! نمی‌دونم. شاید.» صبح زود همراه رجب رفتم دکتر و بارداری‌ام را تأیید کرد. خواب سیّدخانم را برای رجب تعریف کردم؛ خیلی خوشحال شد. برادرِ تنی نداشت و تنها بزرگ شده بود؛ برای همین هم عاشق پسر بود. خدا می‌داند بعد از شنیدن این خواب‌ها در خیال خودش چه نقشه‌هایی برای پسرش کشید! مادرم مثل پروانه دورم می‌چرخید و مراقبم بود. رجب هم مهربان‌تر شده بود، کمتر کتکم می‌زد. مریم خبر بارداری‌ام را به گوش محمدحسین رساند؛ اما انگار نه انگار! تبریک که نگفت هیچ، اذیت و آزارش هم بیشتر شد. یک روز از سرکار برگشت خانه، کنار حوض لباس‌های رجب را می‌شُستم. چرخی دور من زد و پایش را گذاشت روی لباس‌ها! خم شد و گفت: «بالاخره زهر خودم رو می‌ریزم!» کمک‌حالم که نبود هیچ، مدام نیش می‌زد و زحمتم را بیشتر می‌کرد. انگار من خودم دنبال رجب راه افتادم که مرا بگیرد! خودم را با کارهای خانه سرگرم می‌کردم؛ خیاطی را از مادرم یاد گرفته بودم، اگر پارچهٔ مناسبی دستم می‌رسید برای بچه لباس می‌دوختم. رجب روزی دو تومان حقوق می‌گرفت! با همین پول کم مدارا می‌کردم و چشم روی خیلی از خوراکی‌هایی که هوس می‌کردم، می‌بستم. یک روز بعدازظهر؛ مریم کلی میوهٔ تازه شُست و کنار پنجرهٔ اتاقش گذاشت. تا غروب چشم از انگور و سیب‌های داخل سبد برنداشتم! محمدحسین که از سرکار برگشت؛ با هم نشستند کنار پنجره و مشغول خوردن میوه‌ها شدند. پاک فراموششان شده بود یک زن باردار در این خانه زندگی می‌کند و شاید ویار داشته باشد! می‌ترسیدم به رجب بگویم هوس میوه کردم، نمی‌خواستم با جیب خالی، شرمندهٔ من شود. سکوت کردم و داغ آن میوه‌های خوشرنگ و لعاب را به دلم گذاشتم. نشستم کنار لباس‌هایی که دوخته بودم و با بچهٔ تو شکمم حرف زدم: «امیرم! هوس میوه کردی؟ برات می‌خرم عزیزدلم! خوبشم می‌خرم! الان یه‌کم دست بابات تنگه.» برایش حرف می‌زدم و اشک‌های صورتم را پاک می‌کردم. همین‌که رجب دست به کمربند نمی‌بُرد راضی بودم و خدا را شکر می‌کردم.
دستان آسمانی
─═┅♦️  #قصه_ننه_علی ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏
─═┅♦️  ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏️ نوشتهٔ ✅ قسمت 18 یکی از شب‌های تابستان، رجب با پاکتی بزرگ که به دست داشت به خانه برگشت. پاکت را باز کرد و گذاشت جلوی من و گفت: «بخور زهرا! خودت و اون بچه باید جون بگیرید.» کمی به جلو خم شدم و داخل پاکت را نگاه کردم؛ پسته بود. از ظاهرش معلوم بود مرغوب و گران‌قیمت است. درشت و یک‌دست، دهان باز کرده بودند تا با آدم حرف بزنند! - «اینا خیلی گرونه رجب! پولش رو از کجا آوردی؟» - «چی‌کار به پولش داری؟ تو فقط بخور. امشب بعد از مهمونیِ هتل، صاحب مراسم اینا رو بین کارگرا تقسیم کرد.» کمی عقب رفتم و گفتم: «پس نمی‌خورم!» - «چرا؟!» - «از کجا معلوم حلال باشه؟» با ناراحتی گفت: «دزدی که نکردم، با رضایت خودش داده. این اداها چیه درمیاری؟!» -«من از کجا بدونم با پول حلال خریده؟ اصلاً شاید اهل خمس دادن نباشه! من نمی‌خورم. ببر پَسشون بده.» عصبانی شد و پاکت را از جلوی من برداشت. سرِ مسائل به‌ظاهر کوچک خیلی باهم درگیر می‌شدیم. همین که مال دزدی نباشد، برای او کافی بود؛ اما من نصیحت‌های مادرم را آویزهٔ گوشم کرده بودم. حرام که جای خود داشت، شبهه‌ناک هم نمی خوردم! واقعاً از لقمهٔ حرام می‌ترسیدم. جز حلال از گلویم پایین نرفته بود. به خاطر یک ویار زنانه نمی‌خواستم عاقبت امیرم خراب شود. می‌دانستم مال شبهه‌ناک در آینده و نسل تأثیر مستقیم دارد. فردا صبح زود رجب رفت سرکار و ظهر نشده با کلی خرید برگشت. سابقه نداشت این وقتِ روز با دست پُر به خانه برگردد. گفت: «زهرا! امشب چند تا مهمون عزیز دارم. عموزاده‌هام از شهرستان اومدن، باید سفره براشون پهن کنم. می‌تونی غذا درست کنی؟!» آستین بالا زدم و رفتم داخل آشپزخانه. تا شب مشغولِ پخت‌وپز بودم. داخل یک ظرف بزرگ پودر ژله‌ها را حل کردم و گذاشتم گوشه‌ای تا خودش را بگیرد. همراه میهمانان یک روحانیِ مُلبّس هم آمده بود که از عموزاده‌های رجب بود. از جلوی در، سفره و ظرف شام را به دست رجب دادم. فال‌گوش ایستادم ببینم نظرشان دربارهٔ شام چیست. حاج آقا گفت: «بله، این ژله هم از افتضاحات این زمونه‌ست.» صدای خندهٔ همه بلند شد. از خجالت سرخ شدم. پیش خودم گفتم: «عجب اشتباهی کردم ژله درست کردم! آبرویم رفت. حتماً چیز بدی بوده و عُلما نمی‌خورن!» طولی نکشید که حرفش را پس گرفت و گفت: «ببخشید! زبونم درست نچرخید؛ منظورم اختراعات بود، نه افتضاحات!» نفس راحتی کشیدم و خیالم راحت شد. بعد از رفتن میهمان‌ها، مشغول شستن ظرف‌ها شدم. آخرشب دراز کشیدم تا کمی استراحت کنم. پاهایم ورم کرده بود، خسته بودم. چشمانم را به‌سختی باز نگه داشتم. زیر دلم خیلی درد می‌کرد؛ بادبزن دست گرفتم و کمی خودم را باد زدم. چند دقیقه بعد درد امانم را بُرید؛ فهمیدم موقع زایمان است.
هدایت شده از یا غریب مدینه
8.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سحرگاهان ميان سفره لطفت ميان سجده سبزت ميان ربناي دست پر مهرت اگر بر خاطرت رد شد خيال من ، دعايم کن که محتاج دعايم من .. 🙏🌹 ‌ ‌‌‌🌴🕯🌴
📌روزی پیامبر اسلام صلوات‌الله‌علیه وآله از اصحاب خود پرسید، فقیر کیست؟ اصحاب پاسخ دادند: فقیر کسی است که پول نداشته و دستش از مال دنیا تهی باشد. 📌حضرت فرمودند: آنکه شما می گویید فقیر واقعی نیست، فقیر واقعی کسی است که روز قیامت وارد محشر شود، در حالی که حق مردم در گردن اوست، بدین گونه که یکی را فحش و ناسزا گفته، مال کسی را خورده، خون دیگری را ریخته، چهارمی را زده، اگر اعمال نیکو و کار خیری داشته در مقابل حقوق مردم از او می گیرند و به صاحبان حق می دهند، و چنانچه کارهای نیکویش کفایت نکند، از گناهان صاحبان حق برداشته، و بر او بار می کنند، و روانه آتش دوزخ می نمایند، فقیر و بینوای واقعی چنین کس است. 📚بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۶
کثرت استغفار و دعا در ماه مبارک رمضان 📌وَ قَالَ  أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ  : «عَلَيْكُمْ فِي  شَهْرِ رَمَضَانَ بِكَثْرَةِ اَلاِسْتِغْفَارِ وَ اَلدُّعَاءِ فَأَمَّا اَلدُّعَاءُ فَيَدْفَعُ عَنْكُمُ اَلْبَلاَءَ وَ أَمَّا اَلاِسْتِغْفَارُ فَتُمْحَى بِهِ ذُنُوبُكُمْ » . و امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بر شما باد در ماه رمضان به كثرت استغفار و دعا، اما دعا: پس بلا را از شما دفع مى‌كند، و اما استغفار پس گناهانتان بوسيلۀ آن محو مى‌گردد. 📚من لا يحضره الفقيه ج ۲، ص ۱۰۸
هدایت شده از یا غریب مدینه
17.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 دعای عهد تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند 💠 امام صادق علیه‌السلام : هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو در خدمت آن حضرت قرار می‌دهد. ‌‌‌‌‌🌴🥀🌴🥀🌴
هدایت شده از شباهنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم *۞اَللّهُمَّ۞* *۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞* *۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞* *۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞* *۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞* *۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞* *۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞* *۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞* *۞طَویلا۞* 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤 💎🌺 🌺 ╭─┅🌸🍃🌸┅─╮ ╰─┅🌸🍃🌸┅─╯
✅راه درمان و رفع اختلافات و ایجاد برکت و نزول خیرات در خانه ✍ امام صادق (عليه السلام) : خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید : 1️⃣ بركتش كم شده 2️⃣ فرشتگان آن را ترك مى كنند 3️⃣ و شياطين در آن حضور مى يابند.(مجادلات و اختلافها را شیاطین در خانه ها ایجاد میکنند) 📚 اصول كافى ، ج ۲ ، ص ۴۹۹ ⏰ 🌷
هدایت شده از دستان آسمانی
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم🌸 🌼 زیارت امام زمان (عج) بعد از نماز صبح 💠 زیارتی است که هر روز پس از نماز صبح مولای ما صاحب‌الزمان ( ارواحنا له الفداء) با آن زیارت می‌شود و در حقیقت تجدید میثاق با آن حضرت می باشد آن زیارت چنین است: ❇️ اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلايَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِ عَنْ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ، فِي مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدَيَّ وَوُلَْدِي وَعَنِّي ❇️ منَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيَّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللّٰهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهىٰ رِضاهُ، وَعَدَدَ مَا أَحْصاهُ كِتابُهُ، وَأَحاطَ بِهِ عِلْمُهُ . ❇️ اللّٰهُمَّ إِنِّي أُجَدِّدُ لَهُ فِي هٰذَا الْيَوْمِ وَفِي كُلِّ يَوْمٍ عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً فِي رَقَبَتِي؛ ❇️ اللّٰهُمَّ كَمَا شَرَّفْتَنِي بِهٰذَا التَّشْرِيفِ، وَفَضَّلْتَنِي بِهٰذِهِ الْفَضِيلَةِ، وَخَصَصْتَنِي بِهٰذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلَىٰ مَوْلايَ وَسَيِّدِي صاحِبِ الزَّمانِ، ❇️واجْعَلْنِي مِنْ أَنْصارِهِ وَأَشْياعِهِ وَالذَّابِّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْنِي مِنَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَهٍ فِي الصَّفِّ الَّذِي نَعَتَّ أَهْلَهُ فِي كِتابِكَ فَقُلْتَ: «﴿صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيٰانٌ مَرْصُوصٌ﴾» عَلَىٰ طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عَلَيهِمُ السَّلامُ . ❇️ اللّٰهُمَّ هٰذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ فِي عُنُقِي إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ. مفاتیح الجنان : قسمت تعقیبات نماز صبح
هدایت شده از هوالشهید🇵🇸🇮🇷
رفقا! ما که همیشه دنبال روز خاص، عدد رُند، مناسبت مهم و... هستیم برای کلنگ زدن تصمیمات مون. خدا برامون خیر خواسته و بهار در بهار رو برامون رقم زده... در این ایام که هم اول سال شمسی هست و هم فصل تحول دلها و ماه معنویت، بهترین وقت آغاز تغییر هست؛ شروع و جبران و رشد همزمان... عجب ترکیب خاص و محشری! اگر با قدم های کوچک و مراقبت از همون قدم تمرین کنیم که در این ماه فرق داشته باشیم با ماه های دیگه، همین نیت و عزم جدی، برامون انس و الفت میاره، نورش وسعت پیدا میکنه به کل سال... آدم دیگه ای میشیم... جوری که میگیم همه چیز از ماه رمضان ۱۴۰۲ شروع شد... یکی از اون قدم ها اینه👇👇👇 چیزهایی که به درد شما نمی خورد را نگویید. آقای فلسفی در کتاب خود این مطلب را این گونه توضیح داده اند که مثلا در ماه رمضان شما به چه مناسبتی از دیگران سوال می کنید که روزه ای یا نه؟ این حرف بی خودی هست. زیرا اگر آن شخص روزه باشد ، شاید دلش نخواهد ریا شود و اگر روزه نباشد، شاید دلش نخواهد که شما متوجه بشوید. شاید بدلیل بیماری روزه نیست، اما دلش نمی خواهد کسی بفهمد. خیلی حرف‌ها هست که ما می زنیم و بخاطرش نامه عملمان را سنگین می کنیم. بعضی از سوالاتی که ما از افراد می پرسیم ، باعث می‌شود آنها یا مجبور به دروغگویی شوند یا وادار به ریاکاری بشوند. حرف‌های بیهوده را ترک کنید. به شنیده ها هم ترتیب اثر ندهید. این یک قدم اگر رعایت بشه، کم چیزیه؟ اثرات بزرگی در روح و جان و زندگی مون نداره؟ یک محبوبیت آسمانی و یک اتصال روح رو رقم نمیزنه؟؟؟ پس دیگه سوالی نپرسیم که مردم رو به معذوریت و دروغ گفتن بندازیم... انقدر پاپیچ جزییات کارها و رفت و آمدها و داشته های دیگران نشیم...