eitaa logo
دستان آسمانی
159 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
7.6هزار ویدیو
27 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹فواید خواندن حدیث کساء🌹 🔸آية الله العظمی بهجت : براي شفاي مريض حديث کساء را مکررا بخوانيد و هنگام خواندن در مجلس عود روشن کنيد. (گوهرهاي حکيمانه، ص ۱۳) 🔹آية الله ميرزا جواد تبريزی : براي درخواست حاجت حديث کساء را بخوانيد. (مجله افق حوزه، ش ۲۰۵؛ ماهنامه موعود، ش ۱۰۷) 🔸آية الله شيخ جواد کربلائی : خواندن حديث کساء براي رفع حاجت و شفای بيمار خوب است. 🔹آیة الله مبشرکاشانی : چون از آن به کرات اثر ديده شده است، در اعتبار آن ترديدی نيست. مرحوم آيت‌الله بهاءالديني بسيار به آن معتقد بودند. هنگامی که ايشان در بيمارستان بستری بودند، به اتفاقي جمعی از دوستان به بيمارستان رفته و حديث کساء را براي شفای ايشان خوانديم و ايشان شفا يافتند . 🔸آية الله بهاءالدینی : براي رهايي از مشکلات راههايی است که بهترين آنها را خود ما حس کرده‌ايم و به کمک آنها به حاجت‌هايمان رسيده‌ايم که چهار چيز است : نذر کردن گوسفند براي فقرا خواندن حديث کساء به طور پي در پي پرداختن صدقه وختم صلوات (آيت بصيرت، ص ۶۸) 🔹آیة الله سید احمد نجفی : کسانی که مشکل ازدواج دارند، سخت گیر هستند در امر ازدواج، خواستگار ندارند، با ایمان و اعتقاد حدیث کساء را بخوانند که ان‌شاءالله زمینه ازدواج شخص فراهم میگردد. 🍃خیلی از صاحبان حقیقت در عالم با خواندن حدیث کساء و مداومت به زیارت عاشورا به مقاصد بالایی رسیده اند.
هدایت شده از محمد علی
21.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑مسئول محترم، روسای سه قوا ،مسئولین دستگاهها و نهادهای نظارتی بر قوانين عفاف و حجاب، مردم عزیز ایران، دفاع مقدس(شهید ماشاءالله دلیلی) و مدافع حرم(شهید اکبر ملکشاهی) با شما سخن می گوید... ♦️من از خون شهیدان خود نمیگذرم و اصلا مماشات نمیکنم... ⭕️میخواهند بیحجابی را برای ما انقلابی ها عادی سازی کنند تا ایران را مثل مالزی و سوریه کنند و برخی مسئولان هم بدشان نمی آید 🇮🇷ما میخواهیم جمهوری اسلامی را به حکومت اسلامی تبدیل کنیم.. ♨️اگر کار به تابستان برسد و مسئولین کاری نکنند ، ما کفن پوش بیرون خواهیم آمد! ♻️نشر_حداکثری
هدایت شده از زلال معرفت
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨ 🔮 نماز شب هفتم ماه رمضان ✨مَرْوِيَّةٌ عَنِ النَّبِی صَلَّی الله عَلَیهِ وَآلِه ◽️مَنْ صَلَّى فِي اللَّيْلَةِ السَّابِعَةِ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ- أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِ‏ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ثَلَاثَ عَشْرَةَ مَرَّةً ✨رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند : ➖هر کس در شب هفتم ماه چهار رکعت نماز بخواند در هر رکعت سوره حمد یک بار و سوره قدر سیزده بار، ◽️بَنَى اللَّهُ لَهُ فِي جَنَّةِ عَدْنٍ قَصْرَيْ ذَهَبٍ وَ كَانَ فِي أَمَانِ اللَّهِ تَعَالَى إِلَى شَهْرِ رَمَضَانٍ ➖ خداوند برای او در عدن قصری از طلا بنا می کند و تا آینده در امان خداوند تعالی خواهد بود. ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
هدایت شده از s d
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تلنگر ماه رمضونی 🤔 به نظر شما ما به استقبال ماه رمضان رفتیم یا ماه خدا به استقبال ما اومد⁉️ ❣قد اقبل الیکم ... 🧐اصلا میدونید رمضان یعنی چی⁉️ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💌 @qorunstory110
هدایت شده از اسماعیل شاکری
💓 👌تفاوت های مادر کافی با مادر کامل! ❤️ مادر کافی انتظاراتش متناسب با تواناییهای کودک است (تو ماشین ها رو جمع کن، من لگوها رو جمع می کنم عزیزم) 💜مادر کامل انتظاراتش بیشتر از تواناییهای کودک است (باید کل اتاقت رو تمیز و مرتب کنی! {کودک ۳ ساله} ) 💚 مادر کافی تمرکز بر نقاط قوت خود و کودک دارد (خیلی دیکته خوب می نویسی برای ریاضی هم یه فکری می کنیم!) 💙 مادر کامل تمرکز بر نقاط ضعف خود و کودک دارد (تو درس ریاضی خیلی ضعیفی!) 🤎 مادر کافی تسهیل گر است (مطمئنم میتونی درستش کنی، سوالی داشتی بپرس!) 🧡 مادر کامل مداخله گر است (نمیتونی درستش کنی، بده به من برات درست کنم!)
هدایت شده از جهاد تبیین
🌿... سال 63 نزدیکی های شهر بستان در موقعیتی مستقر بودیم که به موقعیت 👿پشه معروف بود😳 (دلیل نامگذاری موقعیت پشه هم, وجود مگس و پشه‌ های منطقه هور‌العظیم بود) پشه نگو 👈گودزیلا بگو😁 نیش این حشرات به حدی گزنده بود که جای نیش شان زخم میشد و با خارش دادن زخم آن گسترش پیدا می‌ کرد وگریه آدم در می آمد.😍 🌿... روزها از گرمای بالا 50 درجه😁 و خستگی صبحگاه خواب نداشتیم😊 و شبها هم از آزار و اذیت 😈پشه ها ورزم شبانه 😍بی خواب بودیم😰 تا بالاخره آقا فریبرز👌 پس از مطالعات و تحقیقات آخرین راه حل خود را ارائه داد😇 فریبرز در پیت های فلزی 17 کیلویی پنیر پٍٍهن گاو🍳 را با ذغال مخلوط کرده بود و شبها آنرا آتش میزد👈 که دود می کرد 👈و ما هم زیر پتو سربازی تو اون گرما برای در امان ماندن از نیش 👿پشه هاباید می خوابیدیم😥 🌿...چند روز اول با گرما و دود بالاخره👈 دو ساعتی می خوابیدم تا اینکه پشه ها😁به دود مصونیت پیدا کردند😭 دیگه خودتان فکرش را بکنید😊 دود و بوی پٍهن و گرمای 50 درجه و پشه های قاتل و پتوی سربازی و.... امانمان را بریده بودند😁 و برای اولین بار بود که فریبرز تسلیم وضع موجود شده بود😳 نه روز خواب داشتیم و نه شب😳 کاری که 😈صدام یزید نتونسته بود انجام بده 👿پشه ها انجام می دادند و اون این بود که 😭گریه👈 رزمنده ها را درآورده بودند😥 هنوزم بعد از سالها که یادش می کنم👈مو به بدنم سیخ می شود 👈از آن همه گرما و دود و پشه و بی خوابی و....😭😁 ☀️به شهید ملکی که یک روحانی بود گفتند باید به گردان حضرت زینب (س) بروی. او با این تصور که گردان حضرت زینب (س) متعلق به خواهران است. به شدت با این امر مخالفت کرد و خواستار اعزام به گردان دیگری شد. اما با اصرار فرمانده ناچار به پذیرش دستور و رفتن به گردان حضرت زینب شد. هنگامیکه می‌خواست به سمت گردان حرکت کند، فرمانده به او گفت این گردان غواص در حوالی رودخانه دز در دزفول مستقر است. شهید ملکی بعد از شنیدن اسم "غواص" به فرمانده التماس کرد که به خاطر خدا مرا از اعزام به این محل عفو کنید، من را به گردان دیگری بفرستید. اما دستور فرمانده لازم‌ الاجرا بود. هوا تاریک بود که به محل استقرار گردان حضرت زینب رسید. شهید ملکی از ماشین پیاده شد چند قدم بیشتر جلو نرفته بود که یکدفعه چشمانش را بست و شروع به استغفار کرد. راننده که از پشت سر شهید ملکی می‌آمد، با تعجب گفت: حاج آقا چرا چشماتونو بستین؟ شهید ملکی با صدایی لرزان گفت: “والله چی بگم، استغفرالله از دست این" خواهرای غواص" راننده با تعجب زد زیر خنده و گفت: کدوم خواهر حاج آقا؟ اینا برادرای غواصن که تازه از آب بیرون آمدند و دارند لباساشونو عوض می‌کنند. اینجا بود که شهید ملکی تازه متوجه قضیه شده و فهمید ماجرای گردان حضرت زینب چیه!! راوی : سردار علی فضلی 🌺 ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ 🔹ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ  ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ ❓ ✳️ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ : ﺁﯾﺎ ﺗﻮ می توﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍبت ﺩﺳﺖ ﺑﺪﻫﯽ❓ 🔹ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ ؛ ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩ می تواﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ بدﻫﻨﺪ. ✳️ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ : ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ نمی دﻫﻨﺪ. 🔹ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳؤﺍﻝ ﮐﺮﺩ:ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ،ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ می پوﺷﺎﻧﻨﺪ ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می  کنند❓ ✳️ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁن ها را ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ا ﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ، ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می کنی❓ 🔹ﻣﺮﺩ انگلیسی ﮔﻔﺖ : ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ✳️ ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ : ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ؛ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می کنند. 🟢 آن عالم امام موسی صدر بود... 👌خانمها مواظب باشید خون شهدا پایمال نشه😭 «امروز شهدا ناظر ما هستند» ✅ پیام شهدا : ما از حلال دنیا گذشتیـم! شما نمیتوانید ازحرامش بگذرید؟ ✅سؤال شهداء از بازماندگان : آن هنگام که زنان با گناه کبیره خون ما را لگدمال کردند؛ شما چه کردید!؟ آیا با ناله های جانسوز همچون امام ع و حضرت س آنها را منفور ساختید!؟😡 ✅با بررسی وصایای ۵۳هزار شهید به ۸۶۸۱ وصیت برخوردیم که در همه آنها به سفارش شده بود بنابراین استنباط می‌شود که حجاب برای شهدا آنقدر مهم بود که حتی آنرا سلاحی مهم‌تر از خون شهید دانسته و بر لزوم حفظ آن تاکید بسیار داشتند😭 👌شهید یعقوب ابراهیم نژاد: اگر می دانستم با هر بار که خونم ریخته می شود بی حجابی آغوش حجاب در بر می گیرد، حاضر بودم هزاران هزار بار کشته شوم @jahadetabeen8 #⃣
هدایت شده از زلال معرفت
آمدم ای خدا.mp3
8.57M
❧🔆✧﷽✧🔆❧ 🎼🎧 با 💌من آمدم ای خدا، درد خود دوا کنم رخصت بده در زنم هی خدا خدا کنم پیشنهاد دانلود✌️ ⏰( ۸دقیقه و ۵۵ثانیه ) 📌 استاد کریمخانی هدیه به لبخند عج ڪانال زلال مــ💖ــعرفت @ZolaleMarefat_f ┅═✧❁🔆❁✧═┅
هدایت شده از دستان آسمانی
✨ ڪسے ڪہ قبل از خواب را بخواند ؛ خداے عزوجل را ملاقات کند در حالی ڪہ صورتش مانند ماه شب چهارده است✨ 💚 ثواب یعنی با نشر این پست باعث شے چند نفر قرآن بخونن
‍ ✳️💠✳️💠✳️💠✳️💠✳️ استغفار شبانه اميرالمومنين علي(ع) 🍃 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْب ٍ 🌟 🌟 یُوجِبُ عَلَیَّ صَغِیرُهُ أَلِیمَ عَذَابِکَ 🍃 وَ یُحِلُّ بِی کَبِیرُهُ شَدِیدَ عِقَابِک 🌟 وَ فِی إِتْیَانِهِ تَعْجِیلُ نَقِمَتِکَ 🍃 🍃 وَ فِی الْإِصْرَارِ عَلَیْهِ زَوَالُ نِعْمَتِک 🌟َ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد🍃 🍃ٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِین.🌟 💠✳️💠✳️💠✳️💠✳️💠 دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود 🌹اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، 👈فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ، 🌹 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، 👈فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ، 🌹 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم 👈تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ . 💥 اللهم عجل لولیک الفرج💥 🌹 التماس دعای فرج🌹
دستان آسمانی
─═┅♦️  #قصه_ننه_علی ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏
─═┅♦️  ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏️ نوشتهٔ ✅ قسمت 21 بزرگترین حُسن وصفنارد این بود که آب لوله‌کشی داشت و احتیاج به آب‌انبار نداشتیم. با اینکه محلهٔ فقیرنشینی بود، اما دولت تمام خانه‌ها را لوله‌کشی کرده بود. دوری از مادرم مثل گذشته برایم سخت نبود؛ به تنهایی عادت کرده بودم. رجب شیفت کاری‌اش تغییر کرد، غروب می‌رفت سرکار و هفت و هشت صبح برمی‌گشت خانه. از خستگی غش می‌کرد؛ من هم باید امیر را آرام می‌کردم تا مزاحمِ خواب او نشود. تازه‌عروسی شهرستانی، دیوار به دیوار خانهٔ ما زندگی می‌کرد. از من هم بی‌زبان‌تر بود! حسابی از شوهرش می‌ترسید. مریم، همدم تنهایی من شده بود. شوهرهایمان را راهیِ سرکار می‌کردیم و تا شب کنار هم بودیم. روز اولی که پیش مریم رفتم، به‌هم‌ریختگی و شلوغیِ خانه‌اش کلافه‌ام کرد. روغن، برنج، ظرف‌ظروف؛ همه روی طاقچه ردیف کنار هم چیده شده بود. پیش خودم گفتم: «دخترای روستایی باسلیقه و اهل زندگی‌ان. چرا خونه و زندگی مریم این شکلیه؟» مریم اصلاً حوصلهٔ کار خانه را نداشت. کمکش کردم راه و رسمِ خانه‌داری را یاد گرفت. مرتب کردنِ خانه‌اش، یک روز بیشتر طول نکشید! اما تا آدابِ زندگی را یاد بگیرد، چند ماهی طول کشید. هرچه از مادرم یاد گرفته بودم به مریم هم می‌گفتم. با سروسامان گرفتنِ زندگی‌اش، دلِ آقای تُرابی همسرش نرم شد و کمتر اذیتش می‌کرد. وقتی که برای شام میهمان داشت، مواد اولیهٔ غذا را به من می‌رساند تا برایش خورشت درست کنم. تا او برنج را دَم می‌گذاشت، من هم خورشت را آماده کرده بودم. از نردبان بالا می‌رفتم؛ مریم را صدا می‌زدم و از بالای دیوار، قابلمه را به دستش می‌دادم. دستپختِ بدی نداشت، اما دلش می‌خواست جلوی خانواده شوهر سربلند و عزیز شود. شوهرِ مریم برعکسِ رجب، آدم دست و دلبازی بود. تنها مشکلش اجاق‌کوریِ زنش بود. مریم بچه‌دار نمی‌شد و فامیل شوهرش با متلک‌هایشان او را آزار می‌دادند. مدام نذر و نیاز می‌کرد که خدا با دادنِ بچه‌ای، چراغِ زندگی‌اش را روشن نگه دارد؛ اما بی‌فایده بود. فقر و نداری دست از سرِ ما برنمی‌داشت. آبروداری می‌کردم و چیزی به کسی نمی‌گفتم. خیلی اوقات برای مریم غذا درست می‌کردم و به خانه برمی‌گشتم و با امیر نان خالی می‌خوردیم. رجب شکمش سیر بود و شامش را در هتل می‌خورد، اگر خرجی می‌داد؛ یک ظرف خامه می‌خریدم و همراهِ امیر دلی از عزا درمی‌آوردیم. حسابِ جیبش را داشت، یکی دو بار مجبور شدم از شلوارش پول بردارم و برای خانه خرید کنم. وقتی فهمید دعوایی راه انداخت که از کرده‌ام پشیمان شدم. بعد از ساخت خانه بدتر هم شد، بابت پول مصالح و مُزد کارگرها آنقدر بدهی بالا آورده بودیم که هرچه درمی‌آورد، یک‌جا می‌داد دستِ طلبکار و چیزی برای خرجیِ خانه باقی نمی‌ماند. مادرم با دست پُر به دیدنم می‌آمد. اما یک شیشهٔ روغن، مقداری برنج و گوشت کفاف چند روز بیشتر را نمی‌داد و سریع تمام می‌شد. با همهٔ این مشکلات، بی‌بی‌خانم برادرِ ناتنی رجب را خانهٔ ما گذاشت تا در تهران مشغول به کار شود. کم گرفتاری داشتم، حالا باید به فکر ناهار و شام وجیه‌الله هم می‌بودم!
دستان آسمانی
─═┅♦️  #قصه_ننه_علی ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ #زهرا_همایونی ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏
─═┅♦️  ♦️┅═─ 📕 روایتِ زندگیِ ✰✰مادرِ شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی✰✰  ✏️ نوشتهٔ ✅ قسمت 22 رجب دلِ‌خوشی از ناپدری و برادرانش نداشت. از همهٔ آن‌ها بدش می‌آمد، ولی به خاطر مادرش حرفی نزد و قبول کرد. اتاق پُشتی را که کوچک‌تر بود به او دادیم. شوهرخواهرم در بازار برایش کاری دست و پا کرد و پادو شد. صبح زود می‌رفت و آخر شب برمی‌گشت. تازه به سن تکلیف رسیده بود؛ هر مسئلهٔ شرعی‌ئی که بلد بودم به وجیه‌الله یاد می‌دادم. نماز و روزه را به خوبی یاد گرفت، حلال و حرام را شناخت، از مَحرم و نامحرم زیاد برایش می‌گفتم؛ از اینکه هیچ‌وقت بدون‌ِ اجازه‌گرفتن وارد جایی نشود که زنِ نامحرم حضور دارد. انصافاً هم خوب رعایت می‌کرد و پسر سربه‌زیری بود. برایم سخت بود در خانهٔ خودم مدام چادر سر کنم و در حضور او صورتم را بپوشانم، اما چاره‌ای نداشتم. البته وجیه‌الله مراعات حال مرا می‌کرد و روزهایی که خانه بود، خیلی از اتاقش بیرون نمی‌‌آمد تا من راحت باشم. دلسوز و مهربان بود؛ بیشتر از رجب به من کمک می‌کرد. چیزی برای خانه نیاز داشتم، فوری لباس می‌پوشید و می‌رفت برایم تهیه می‌کرد. هربار که می‌خواستم به خانهٔ دایی یا مادرم سری بزنم؛ وجیه‌الله اولِ صبح، قبل از اینکه سرکار برود، امیر را می‌گذاشت روی کولش و من را به آنجا می‌رساند. آمدنِ رجب به خانه همزمان بود با رفتنِ وجیه‌الله به سرِکار. اگر غذایی از شب باقی می‌ماند، داخل بغچه می‌گذاشتم، پُشتم مخفی می‌کردم، یواشکی از جلوی رجب رد می‌شدم و جلوی دَر تحویل برادرشوهرم می‌دادم. وجیه‌الله با شرمندگی می‌گفت: «زن داداش! خودت رو به زحمت ننداز، داداش راضی نیست. یه‌موقع حرفی بهت می‌زنه، من ناراحت می‌شم.» در جوابش می‌گفتم: «شما کاری نداشته باش آقا وجیه‌الله! اگه چیزی بگه به من گفته، برو به سلامت.» رجب اگر می‌دید غذا برای وجیه‌الله آماده می‌کنم با من یکی به دو می‌کرد و می‌گفت: «به تو چه که پسرِ ننهٔ من غذا داره یا نه! بذار هر غلطی دلش‌می‌خواد بکنه، همین که از این خونه بیرونش نمی‌کنم، خدا رو شکر کنه. اصلاً بره از بیرون غذا بخره.» پیش خودم می‌گفتم: «طفلک تو این شهر غریب هست و سایهٔ مادر بالای سرش نیست خدا رو خوش نمیاد بی‌کسی بکشه مگه چقدر دستمزد می‌گیره که پول غذا هم بده؟» وجیه‌الله با پولی که از کارگری جمع کرده بود، موتور دست دومی برای خودش خرید. طولی نکشید که موتورش را دزدیدند! ناراحت بود و دل و دماغ هیچ کاری را نداشت. چند روزی زیر نظرش گرفتم؛ نمازش را ترک کرده بود، علت را پرسیدم؛ با عصبانیت گفت: «زن داداش! هروقت خدا موتور منو آورد، گذاشت پُشت دَرِ خونه! منم نماز می‌خونم.» وجیه‌الله مثل برادر خودم بود، دلم برایش می‌سوخت. از هر دری وارد شدم، کوتاه نیامد و روی حرفش ایستاد. چند روزی گذشت تا به فکری به سرم زد. یک روز مچِ پاهایم را تا اندازه‌ای که شرع مشخص کرده، پوشاندم. جوراب را از پا درآورده و در خانه راه می‌رفتم، وجیه‌الله غیرتی شد؛ گفت: «زن داداش! این چه وضعیه جورابت کو؟» گفتم: «مشکلش چیه؟ جوراب می‌خوام چیکار؟ اصلاً هر موقع تو نماز خوندی، منم جوراب می‌پوشم!» فهمید طعنه به جریان دزدی موتورش می‌زنم. گفت: «یعنی چی؟! اینا چه ربطی به هم دارن؟» گفتم: «ربطش اینه که من می‌خوام بدونم اون خدایی که باید موتورت رو پیدا کنه، می‌تونه جوراب منم تو پام بکنه یا نه؟» مثل مارگزیده‌ها از جا پرید و گفت: «زن داداش! غلط کردم، باشه نماز می‌خونم. فقط شما جورابت رو بپوش» از آن روز دوباره نمازش را مرتب می‌خواند و سعی می‌کرد گزک دست من ندهد تا به روش خودم نقره‌داغش کنم.
هدایت شده از دلداده‌ انقلاب
1_3980433892.mp3
15.13M
قبل از سحرت امشب رو گوش کن👆 مجموعه‌ صوتی « لااله‌الا‌الله ۴ » /آیت الله حائری/ 💢 آدمها برای رسیدن به هر چیزی، همان چیزی را که می‌خواهند هدف می‌گیرند و همه چیز را فقط برای رسیدن به همان یک هدف، جهت می‌دهند و آنقدر می‌دوند تا برسند... 🔸 ما برای عاشق شدن، 🔹برای محبوب شدن، 🔸برای رفیق شدن .... با خدا، از چه چیزهایی گذشتیم؟ و چقدر به مشاهده و لمسِ خدا رسیدیم؟ ویژه 💙 @deldadegi