#سلام_امام_زمانم ❣
خبر از آمدنت من که ندارم، تو ولی
جان من تا نفسی مانده خودت را برسان
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🏝«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ ۚ»
خدا میگه:
«من میدونم چی تو دلت میگذره»
پس انقدر نگران نباش....
اون میدونه تو چی میخوای،
اون میرسونتت،بهش اعتماد کن🏝
✍️ یه لحظه هایی تو زندگی ارزشش به اندازه همه ی دنیای ما آدم هاست،
همون لحظاتی که با یاد خدا و برای خدا سپری میشه...
لحظه لحظه هاتون پر از یاد خدا...
و پر از آرامش...
لحظه های خوب و خوشی رو در این روز زیبا برایتان آرزومندیم🍃🌸
🍃🌸🌺🍃
✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا
ڪلیڪ ڪنید 👇
🌺🍃 @mabareshohada 🍃
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
و اکنون ؛ ذکـــرِ #یا_جوادالائمه ،
شبیه نَفَـــس ،
رزق اینروزهای تنگدستی زمین است...
خوش آمدی گشایش تمامِ گرهها ☀️
#تولد_امام_جواد_علیه_السلام و ولادت باسعـادت، پرخيـر و بركت بابالحوائج،
شش ماهـه كربلاء، سيدنا و مولانا اقـا
حضرت علي اصغــر (عليهالسلام)
را به محضر مقدس سیدنا و مولانا و مقتدانا
حضرت صاحبالعصر والزمان بقيةاللهالاعظمارواحنالترابمقدمهالفداه
و عموم شيعيان تبریک و تهنیت عرض ميكنيم.
ڪلیڪ ڪنید 👇
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۶ 🌹 ایمان واقعی 🔹علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرف
🌌 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۷
"ثبات قدم"
🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ...
🔸نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰
🔸چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ...
🌷 سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ...
- تب که نداری؟
ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😥
بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ...
خیلی نگران شده بود ...
- هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ...
🔸 در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ...
- علی ...
- جان علی؟ ...
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ 😢
لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ...
- پس چرا؟
چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😓
- یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کفو هم باشن تا خوشبخت بشن ...
🌷 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفو من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️
سکوت عمیقی کرد ...
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ...
تو دل پاکی داشتی و داری ...
مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی...
🔸 و گرنه فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی ها حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ...
مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ...
🌻راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها...
🔹 اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و من...
ادامه دارد ....
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
#سلام_مولاجان
‼️ اینجا همه چیز سرجایش است...
🥀 غیر از تو که همه دار و ندار مایی!...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
سـ🍁ـلااااام🤚
یک سلام پر از احساس عالی
یک سلام پر از انرژی
به دوستان گل
امروزتون منور به نور الهی
دلتون روشن به حضور خدا
🤲الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✨﷽✨
✍️حجت الاسلام والمسلمین #رنجبر
🔴انسان به هر اندازه پاک باشد عظمت حق را احساس ميکند...
جنگل خيلي زيباست، خيلي تماشايي است، خيلي شکوهمند است، خيلي رويايي است. به شرط اين که پاي مه در ميان نباشد، اگر مه بود و مه آلود بود ديگر زيبايي اش تمام ميشود.
#گناه نقش مه را دارد، وقتي به زندگي انسان پا گذاشت ديگر انسان عظمت و شکوه حق را احساس نميکند، ادراک نميکند. يا بلکه بدتر وصف دود را دارد. شما برابر کوه دماوند چند هيمهي تر آتش بکن، دود ميکند، دود که کرد ديگر شما دماوند را نميبينيد، يعني دود جلوي ديد را ميگيرد.
#گناه دود است وقتي که آمد ديد انسان را ميگيرد، لذا یکی روز #عاشورا کنار #امام حسين (علیه السلام ) است اما نميبيند، ديگران قرنها فاصله دارند ميبينند. چون به آن دود مبتلا نيستند.
اين يعني انسان به هر اندازه پاک باشد عظمت حق را احساس ميکند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
💌 #راه_حسینی
نه اینکه وقتای دیگه نباشه
نه اینکه موقت و ناگهانی باشه،
آرزوی کربلایی شدن
هر روز، هر ساعت، هر لحظه
توی قلبمون جاریه، اما
شبهای جمعه،
یه عطر سیب،
ما رو برای این آرزو
بیقرارتر، بیتابتر میکنه ... 💕
امشب پرواز بده
سمت بینالحرمین،
🕊 این سلام عاشقانه رو :
#السلام_علی_الحسین_و
#علی_علی_ابن_الحسین
#و_علی_اولاد_الحسین_و
#علی_اصحاب_الحسین 🌸🍃
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱
─┅─🍃🌸🍃─┅─╮
↶【به ما بپیوندید 】↷
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃🌺
╰─┅─🍃🌸🍃─┅─╯
گنجینه داستان معبر شهدا
🌌 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۷ "ثبات قدم" 🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی
🌠 #رمان شب
#بدون_تو_هرگز ۱۸
💢 علی مشکوک میزنه!
🔸 من برگشتم دبیرستان ...
زمانی که من نبودم، علی از زینب نگهداری می کرد.
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
🔹سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم😋🍟🥙🥗🥘
🍳 من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود!
دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد 🍟
🔸واقعا سخت می گذشت خصوصا به علی ... اما به روم نمی آورد ...
🔹طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا میذاشت ... صد در صد بابایی شده بود ... 😌 گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
🔹زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم!!!😒
🔹 حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه! هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ...
مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
🔹یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم...
حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
🔸شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم!!
🔹یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ... زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ 😊
🔹چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...😒
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین...
ادامه دارد ....
https://eitaa.com/dastanemabareshohada