eitaa logo
گنجینه داستان معبر شهدا
214 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
510 ویدیو
6 فایل
داستانهای اخلاقی - معرفتی - شهدایی - برای آموختن راه زندگی سالم کانال معبرشهدا https://eitaa.com/mabareshohada ارتباط با خادم کانال @HOSSEIN_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸❄️🌸 زیر قیمت بازار 4.5 متر جنس:حریر اسود قیمت باور نکردنی 400 🌸❄️🌸 آدرس فروشگاه : گیلان-سنگر،بلوارامام حسین علیه السلام،جنب مهدیه ،فروشگاه فرهنگی فاطمی کوثر تلفن -09119302342 ✏️سفارش: @HOSSEIN_14 ————————————— فروشگاه فرهنگی حجاب فاطمی کوثر👇 ————————————— 🌺🍃 @foroshgah_koosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنجینه داستان معبر شهدا
🌠 #رمان شب #بدون_تو_هرگز 15 "من شوهرش هستم " 🔸 ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو س
🎆 شب ۱۶ 🌹 ایمان واقعی 🔹علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.☺️ 💢 دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ... - اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...😠 🔸 تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... اما حالت صورتش بدجور جدی شد ... - ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ 😒 من همون شب خواستگاری فهمیدم که چون من طلبه ام، چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست. 🌷 آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ... ⭕️ این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارین منزل ما...قدمتون روی چشم ماست. عین پدر خودم براتون احترام قائلم...اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...☺️ 💢 پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ... - می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری!!! در رو محکم بهم کوبید و رفت...💢 🔹پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... ⭕️ بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند. علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ... ادامه دارد.... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
مداحی_آنلاین_ببین_روی_خدا_را_رخ_نورالهدی_را_محمد_فصولی_5877234703840316130.mp3
13.52M
     ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ آمده بهر جود و سخا مولود با برکت رضا (ع)✨💐 آمده عشق امام رضا (ع) آرامش دل اهل ولا✨ 💚 علیه السلام 💚 مولودی حضرت علی اصغر علیه السلام شاه کربلا مبارکه آقا قدم نو رسیده ی شما✨💐 🎤 محمد_فصولی https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ خبر از آمدنت من که ندارم، تو ولی جان من تا نفسی مانده خودت را برسان https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🏝«وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ ۚ» خدا میگه: «من می‌دونم چی تو دلت میگذره» پس انقدر نگران نباش.... اون میدونه تو چی میخوای، اون میرسونتت،بهش اعتماد کن🏝 ✍️ یه لحظه هایی تو زندگی ارزشش به اندازه همه ی دنیای ما آدم هاست، همون لحظاتی که با یاد خدا و برای خدا سپری میشه... لحظه لحظه هاتون پر از یاد خدا... و پر از آرامش... لحظه های خوب و خوشی رو در این روز زیبا برایتان آرزومندیم🍃🌸 🍃🌸🌺🍃 ✍️مــــعــــبَـــر شُــــهــــدا ڪلیڪ ڪنید 👇 🌺🍃 @mabareshohada 🍃 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
و اکنون ؛ ذکـــرِ ، شبیه نَفَـــس ، رزق اینروزهای تنگ‌دستی زمین است... خوش آمدی گشایش تمامِ گره‌ها ☀️ و ولادت باسعـادت، پرخيـر و‌ بركت‌ باب‌الحوائج، شش ماهـه كربلاء، سيدنا‌ و‌ مولانا اقـا حضرت علي اصغــر (عليه‌السلام) را به محضر مقدس سیدنا و مولانا و مقتدانا حضرت صاحب‌العصر والزمان بقية‌الله‌الاعظم‌ارواحنا‌لتراب‌مقدمه‌الفداه و عموم شيعيان تبریک و تهنیت عرض ميكنيم. ڪلیڪ ڪنید 👇 https://eitaa.com/dastanemabareshohada 🍃🌺 @mabareshohada 🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گنجینه داستان معبر شهدا
🎆 #رمان شب #بدون_تو_هرگز ۱۶ 🌹 ایمان واقعی 🔹علی سکوت عمیقی کرد ... - هنوز در اون مورد تصمیم نگرف
🌌 شب ۱۷ "ثبات قدم" 🔹مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... 🔸نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ...😰 🔸چند لحظه بعد، علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... 🌷 سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری؟ ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟😥 بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... 🔸 در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم ... - علی ... - جان علی؟ ... - می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟ 😢 لبخند ملیحی زد ... چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار ... - پس چرا؟ چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟😓 - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کفو هم باشن تا خوشبخت بشن ... 🌷 من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کفو من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ...☺️ سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... 🔸 و گرنه فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی ها حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... 🌻راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... 🔹 اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و من... ادامه دارد .... https://eitaa.com/dastanemabareshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ ‼️ اینجا همه چیز سرجایش است... 🥀 غیر از تو که همه دار و ندار مایی!... ✦‎࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سـ🍁ـلااااام🤚 یک سلام پر از احساس عالی یک سلام پر از انرژی به دوستان گل امروزتون منور به نور الهی دلتون روشن به حضور خدا 🤲الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج🌸 https://eitaa.com/dastanemabareshohada