04-سه دقیقه در قیامت.mp3
15.93M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
#قسمت _چهارم
📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است.
به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید
کتابی که حتما متحولتان میکند
ادامه دارد .....................
ڪانال برتــر ⏬⏬
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
یا مهدے ( عج الله تعالی فرچه الشریف )
شخصے گفت
من یڪ شب بعد از خواندن فاتحه براے شهدا واموات به مسجد مقدس جمکران مے رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین براے جمکران کم شده است
به هر ماشینے مے گفتم یا پر بود یا جمکران نمے رفت. خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم. یڪ ماشین آمد گفتم توکلت علے الله
به راننده گفتم جمکران، گفت بفرمایید. تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمے رویم؟! راننده به من گفت ابتدا مسافرین را مے رسانم سپس شما را به جمکران مے برم.
بعد از رساندن آن ها به مقصد، به سمت جمکران رفتیم. گفتم چرا مرا به جمکران مے رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود؟ گفت کسے بگوید جمکران، زانوهاے من مے لرزد و نمے توانم او را نبرم. مسجد جمکران حکایتے بین من و آقا دارد. گفتم پس لطفے کن ما که همدیگر را نمے شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا مے شویم، پس حکایت را تعریف کن.
گفت: شبے ساعت دوازده شب، خسته از سرکار به سمت منزل مے رفتم. هوا پاییزے و سوز و سرما بود که دیدم یڪ خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند. از کنار آن ها که رد شدم، گفتند جمکران. گفتم من خسته ام و نمے برم. مقدارے رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه اے بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم.
با وجود کم میلے آن ها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم. به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید.
ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم مے برد که صدایے به من گفت خوابیدی؟ بلند شو. بلند شدم گفتم: کسے من را صدا زد؟ به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هذیان مے گویی! دوباره دراز کشیدم نزدیڪ بود که بخوابم، صدایے دوباره گفت: باز خوابیدی؟ با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟ گفت برو جمکران. گفتم تازه جمکران بودم براے چه بروم؟ گفت آن خانواده گریه مے کنند و نگران هستند. گفتم به من چه؟ گفت: کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آن را تحویل بده.
به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب مے بینم و وهم است، برگردم بخوابم. در ماشین را باز کردم دیدم که کیفے در صندلے عقب است. آن را باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد.
سوار ماشین شدم و رفتم جمکران. دیدم دم درب یکے از ورودے ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند. گفتم خواهر چرا گریه مے کنی؟ گفت برادر من، شما که نمے توانے کارے بکنی، چرا سوال مے کنی؟ گفتم شوهرتان کجاست؟ گفت: چرا سوال مے کنی؟ گفتم: من همان راننده اے هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟ گفت: شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است. گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم. به یکے از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانے سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمے گذارے به توسلم برسم چرا نمے گذارے به بدبختیم برسم و...؟ زن گفت: این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل مے کنم. گفت شما کے باشید؟ کیف را در آوردم و به او دادم. مرد کیف را گرفت و درب آن را با خوشحالے باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟ گفتم آقا به من گفت که بیایم. چهره ها بارانے شد و به زانو افتادند و گفتند یعنے امام زمان(عج) ما را دیده؟ گفتم این جمله براے خود آقا امام زمان (عج الله تعالی فرچه الشریف است که مے فرمایند: «إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»
دمے زحاجت ما نمے کنے غفلت
مرد گفت: ما با این پول مے خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آن را تبرڪ کنیم که این اتفاق برایمان افتاد.
💐 تا نیایے گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود
🌷 اللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج بحق زینب کبری🌷
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
!! مردی که راضی به فروش قلب خود شد !!!( حتما بخونین👌)
#داستان_واقعی
این داستان واقعی رو تا آخر بخونید، واقعا زیباست،
مردی در سمنان به دلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و یک زن (یک پسر 6ساله، یک دختر 3ساله، و یک پسر شیرخوار) قلب خود را برای فروش گذاشت، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیم رو بفروشم کسی بیشتر از 20میلیون کلیه نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت،
اون مرد حدود چهار ماه در شهرای اطراف به صورت غیرقانونی آگهی فروش قلب با گروه خونO+ گذاشت،
بعد از 4ماه مرد میلیاردی از تهران که پسری 19 ساله داشت و پسرش 3سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با دستگاه زنده نگهش داشته بودن،
مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و باهاش توافق میکنه که 200میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد،
و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بدن، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه ی من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب زنم بفرست و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم، مرد تهرانی قبول میکنه، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد،
روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر19 ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانی که میخواست پسر19 ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه ی این عمل رو بدم، و دکتر قلب میره پرونده پسر19 ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر 19ساله تعریف میکنه و بهش میگه دوباره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه و پدرش میگه یک اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاه ها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاه ها رو جدا نکن پسر من میمیره، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر19 ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک معجزه به ما نشون بده، پسر19 ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم یه چیزی رو به من میگفت و چندبار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،،،
پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد، وقتی که مرد فردشنده بهوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که 3سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد،
مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده،
و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم، تو دلم گفتم یا امام حسین (علیه السلام )خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم امام حسین علیه السلام قربونت برم تورو به چشمای قشنگ برادرت ابوالفضل علیه السلام قسم میدم و تورو به اون لحظه ای که پسرت علی اکبر علیه السلام ازت آب خواست و نداشتی بهش بدی قسم میدم نذار بچه هام یتیم بشن، دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده 1میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی..
حالا اگه یه ذره هم ناراحت شدی و دلت حسینی شد این داستان زیبا رو برای بقیه بفرست و دلشون رو حسینی کن.
ارسالی توسط استاد طباطبایی
یاعلی و التماس دعا.
🍃🌸🌺🍃🌹
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
05-سه دقیقه در قیامت.mp3
12.18M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
#قسمت _پنجم
📒داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است.
به هر که دوستش دارید پیشنهاد کنید
کتابی که حتما متحولتان میکند
ادامه دارد .....................
🍃🌸🌺🍃🌹
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
✅تلنگر
✍️درویشی تنگدست به در خانه توانگری رفت و گفت: شنیده ام مالی در راه خدا نذر کرده ای که به درویشان دهی، من نیز درویشم. خواجه گفت: من نذر کوران کرده ام تو کور نیستی. پس درویش تاملی کرد وگفت: ای خواجه کور حقیقی منم که درگاه خدای کریم را گذاشته به در خانه چون تو گدائی آمده ام. این را بگفت و روانه شد. خواجه متأثر گشته از دنبال وی شتافت و هر چه کوشید که چیزی به وی دهد قبول نکرد.
از او بخواه که دارد
و میخواهد که از او بخواهی...
از او مخواه که ندارد
و می ترسد که از او بخواهی...!
🍃🌸🌺🍃🌹
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🔰 #داستان کوتاه_آموزنده
شب سردی بود...
زن بيرون ميوهفروشى زُل زده بود به مردمى كه ميوه مىخريدند .
شاگرد ميوهفروش ، تُند تُند پاكتهاى ميوه را داخل ماشين مشترىها مىگذاشت و انعام مىگرفت .
زن با خودش فكر مىكرد چه مىشد او هم مىتوانست ميوه بخرد و ببرد خانه... رفت نزديكتر... چشمش افتاد به جعبه چوبى بيرون مغازه كه ميوههاى خراب و گنديده داخلش بود .
با خودش گفت : «چه خوبه سالمترهاشو ببرم خونه . »
مىتوانست قسمتهاى خراب ميوهها را جدا كند و بقيه را به بچههايش بدهد... هم اسراف نمىشد و هم بچههايش شاد مىشدند .
برق خوشحالى در چشمانش دويد...
ديگر سردش نبود!
زن رفت جلو ، نشست پاى جعبه ميوه . تا دستش را برد داخل جعبه ، شاگرد ميوهفروش گفت : « دست نزن ننه ! بلند شو و برو دنبال كارت ! »
زن زود بلند شد ، خجالت كشيد .
چند تا از مشترىها نگاهش كردند . صورتش را قرص گرفت... دوباره سردش شد...
راهش را كشيد و رفت.
چند قدم بيشتر دور نشده بود كه خانمى صدايش زد : «مادرجان ، مادرجان ! »
زن ايستاد ، برگشت و به آن زن نگاه كرد . زن لبخندى زد و به او گفت :
« اينارو براى شما گرفتم . »
سه تا پلاستيك دستش بود ، پُر از ميوه ؛ موز ، پرتقال و انار .
زن گفت : دستت درد نكنه ، اما من مستحق نيستم .
زن گفت :
« اما من مستحقم مادر . من مستحق داشتن شعور انسان بودن و به همنوع توجه كردن و دوست داشتن همه انسانها و احترام گذاشتن به همه آنها بىهيچ توقعى . اگه اينارو نگيرى ، دلمو شكستى . جون بچههات بگير . »
زن منتظر جواب زن نماند ، ميوهها را داد دست زن و سريع دور شد... زن هنوز ايستاده بود و رفتن زن را نگاه مىكرد .
قطره اشكى كه در چشمش جمع شده بود ، غلتيد روى صورتش . دوباره گرمش شده بود... با صدايى لرزان گفت : « پيرشى !... خير ببينى...» هيچ ورزشى براى قلب ، بهتر از خم شدن و گرفتن دست افتادگان نیست
🍉پیشاپیش یلدای مهربانی که نماد
خانواده دوستی و عشق ورزیدن
به هم نوع است را شادباش میگوییم .🍉
🍎🍌🍍🥝یلدای امسال در هنگام خرید میوه
سهم تنگدستان آبرومند را فراموش نکنیم .🍏
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
06-سه دقیقه در قیامت.mp3
16.95M
📚 سه دقیقه در قیامت
#داستان_واقعی
#قسمت _ششم(آخر)
👆📕داستانی باورنکردنی اما واقعی از کسی که سه دقیقه دنیای بعد از مرگ را تجربه کرده است
سه دقیقه ای ⏱ که توضیح آن ساعت ها به طول می انجامد.
📒داستانی که زندگی شما را تغییر میدهد.
پایان
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
✍️حکایت(بسیار زیبا)
مردی گوسفندی ذبح کرده و آن را کباب نمود. به برادرش گفت برو و دوستان و نزدیکان را بگو که بیایند تا با هم این گوسفند را بخوریم.
برادرش رفت و در بین دهکده صدا کرد: آی مردم کمک کنید، خانه ما آتش گرفته است.
تعدادی اندکی برای نجات دادن آنها آمدند. وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنیهای رنگارنگ پذیرایی شدند. برادرش آمد و دید که کسان دیگری آمده و گوسفند کباب شده را خوردهاند.
از برادرش پرسید: چرا دوستان و نزدیکان را صدا نکردی؟ برادرش گفت: اینها دوستان ما و شما هستند. کسانی که شما آنها را دوست وخویشاوند میپنداشتید، حتی حاضر نشدند تایک سطل آب هم روی خانه شما که آتش گرفته بود، بریزند.
خیلیها هنگام کباب و گوسفند دوستان آدم هستند. وقتی خانه آتش گرفت، یک سطل آب حتی روی خاکسترتان هم نخواهند ریخت.
👌قدر دوستان واقعیمان را بدانیم
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🔵 موتور کشتی بزرگی خراب شد .
مهندسان زیادی تلاش کردند تا مشکل را حل کنند
اما هیچکدام موفق نشدند!
سرانجام صاحبان کشتی تصمیم گرفتند مردی را که سالها تعمیر کار کشتی بود بیاورند..
وی با جعبه ابزار بزرگی آمد و بلافاصله مشغول بررسی دقیق موتور کشتی شد
دو نفر از صاحبان کشتی نیز مشغول تماشای کار او بودند
بعد از یک روز وارسی کامل و سپس خلوت کردن،
فردا صبح مرد از جعبه ابزارش آچار کوچکی بیرون آورد
و با آن به آرامی ضربه ای به قسمتی از موتور زد
بلافاصله موتور شروع به کار کرد و درست شد.
یک هفته بعد صورتحسابی ده هزار دلاری از آن مرد دریافت کردند. صاحب کشتی با عصبانیت فریاد زد :
او واقعا هیچ کاری نکرد!
ده هزار دلار برای چه میخواهد بگیرد؟
بنابر این از آن مرد خواستند ریز صورتحساب را برایشان ارسال کند؟
مرد تعمیر کار نیز صورتحساب را اینطور برایشان فرستاد :
ضربه زدن با آچار : ۲دلار
تشخیص اینکه ضربه به کجا باید زده شود : ۹۹۹۸ دلار
♨️ و ذیل آن نیز نوشت :
تلاش کردن مهم است اما دانستن اینکه کجا باید تغییر کند میتواند همه چیز را تغییر بدهد.
🍁 قرار نیست همه زندگی ما تغییر کند تا زندگی مان متحول باشد. از خودمان بپرسیم کدام بخش از زندگی من نیاز به ضربه دارد؟ مهارت ارتباطاتی ام را باید بهبود دهم؟ مدرک دانشگاهی باید داشته باشم؟ یک شریک تجاری خوب باید داشته باشم؟ شبکه روابطم را باید گسترش دهم؟ کجاست آن نقطه ای که باید با چکش کوبیده شود تا تحولی بزرگ در زندگی ام رخ دهد؟
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
____🍃🌸🍃____
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🍃🌺 @mabareshohada 🌺
https://eitaa.com/dastanemabareshohada
✍️ از قدیم و ندیم؛ گفتهاند ؛
دل که ببندی ؛ بالهایت را میبندد!
چه میدانند ...
من به الماسی ششوجهی دل بستهام؛
که خیالش هم، تا آسمان هفتم میبرد مرا !
#شب_زیارتی 🌜
#قرار_عاشقی
یا حسین مظلوم
از دور، سلام ما رو بپذیرید...:
#السلام_علی_الحسین_و
#علی_علی_ابن_الحسین
#و_علی_اولاد_الحسین_و
#علی_اصحاب_الحسین 🌸
ڪانال برتــر ⏬⏬
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
ڪانال برتــر ⏬
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
12.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
#دوربرگردان ♻️
اولین #جمله خدا،
خطاب به بندهای که ؛
از معصیت برگشته و #توبه کرده ...؟؟
#حال_خوب_شب_جمعه
#بسیاردلنشین_و_تاثیرگذار ✅
🌸🍃حنما ببنید🌸🍃
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
↶【به ما بپیوندید 】↷
_
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
🌼حکایت بسیار شنیدنی
✍️استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان از زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری میفرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده.
آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود. این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص می فهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک! آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس، دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن، به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!!!.
*اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
_ڪانال برتــر ⏬⏬
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
↶【به ما بپیوندید 】↷
____🍃🌸🍃____
🆔 https://eitaa.com/dastanemabareshohada
👇👇
🌺🍃 @mabareshohada 🌺🍃