هدایت شده از قرآن وسنت
❁﷽❁
پای درس 📖
🌷 امام محمد باقر (علیه السلام)🌷
📖 درس اول : اثر معصیت
🔹بنا برروایتی امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
« بنده گناه می کند و به سبب آن، رزق از او گرفته می شود.»🔹
📚کافی، ج۲، ص۲۷۰
📃متن روایت👇
🔸الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(علیه السلام) قَالَ: «إِنَّ الْعَبْدَ لَيُذْنِبُ الذَّنْبَ فَيُزْوَى عَنْهُ الرِّزْق»🔸
📖 درس دوم : اثر «راستگویی» ، «حُسن نیّت» و «نیکوکاری»
🔹بنا برروایتی امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
«هر کس زبانش راستگو باشد، عملش پاکیزه می شود و هر کس خوش نیت باشد، رزقش زیاد می شود و هر کس به خانواده اش به خوبی نیکی کند، عمرش طولانی می شود.»🔹
📘تحف العقول ، ص ۲۹۵
📃متن روایت👇
▫رُوِیَ أن قال الباقرُ (علیه السلام) «مَنْ صَدَقَ لِسَانُهُ زَكَا عَمَلُهُ وَ مَنْ حَسُنَتْ نِيَّتُهُ زِيدَ فِي رِزْقِهِ وَ مَنْ حَسُنَ بِرُّهُ بِأَهْلِهِ زِيدَ فِي عُمُرِهِ.»▫
📖 درس سوم : راه تشخیص محبت
🔸بنا برروایتی امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
«میزان محبت قلبی برادرت(نسبت به خودت) را با میزان محبت قلبی خود نسبت به او بشناس.»🔸
📗تحف العقول ، ص ۲۹۵
📃متن روایت👇
▫رُوِیَ أن قال الباقرُ (علیه السلام) : «اعْرِفِ الْمَوَدَّةَ فِي قَلْبِ أَخِيكَ بِمَا لَهُ فِي قَلْبِكَ. »▫
📖 درس چهارم : پنج نصحیت گرانسنگ
💎بنا برروایتی امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
« تو را به پنج چیز سفارش می کنم :
✅اگر مورد ستم واقع شدی، ستم نکن
✅اگر به تو خیانت شد، خیانت نکن
✅اگرتکذیب شدی، غضبناک نشو
✅اگر مدح شدی، خوشال نشو
✅اگر مذمت شدی، بی تابی نکن.»💎
📘تحف العقول، ص۲۸۷
📃متن روایت👇
🌟رُوِیَ أن قال الباقرُ (علیه السلام): «أُوصِيكَ بِخَمْسٍ إِنْ ظُلِمْتَ فَلَا تَظْلِمْ وَ إِنْ خَانُوكَ فَلَا تَخُنْ وَ إِنْ کُذِّبتَ فَلَا تَغْضَبْ وَ إِنْ مُدِحْتَ فَلَا تَفْرَحْ وَ إِنْ ذُمِمْتَ فَلَا تَجْزَع.»🌟
📖 درس پنجم : گنج های نیکوکاری
🌷بنا برروایتی امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
« چهار چیز از گنج های نیکوکاری است :
✅کتمان حاجت
✅کتمان صدقه
✅کتمان درد
✅کتمان مصیبت.»🌷
📙تحف العقول، ص۲۹۵
📃متن روایت👇
💎رُوِیَ أن قال الباقرُ (علیه السلام): «أَرْبَعٌ مِنْ كُنُوزِ الْبِرِّ كِتْمَانُ الْحَاجَةِ وَ كِتْمَانُ الصَّدَقَةِ وَ كِتْمَانُ الْوَجَعِ وَ كِتْمَانُ الْمُصِيبَةِ.»💎
📖 درس ششم : اثر دعا در هنگام سحر
🔸بنا برروایتی امام باقر(علیه السلام) فرمودند:
« خداى عز و جل از ميان بندگان مؤمنش، آن بنده اى را دوست دارد كه بسيار دعا كند، بر شما باد به دعا کردن درهنگام سحر تا طلوع آفتاب؛ زيرا این زمان، وقتی است كه درهاى آسمان باز می شود و رزق ها تقسيم می شود و حاجت هاى بزرگ برآورده شود.»🔸
📚کافی، ج۲، ص۴۸۷
📃متن روایت 👇
💎عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ صَنْدَلٍ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ كُلَّ عَبْدٍ دَعَّاءٍ فَعَلَيْكُمْ بِالدُّعَاءِ فِي السَّحَرِ إِلَى طُلُوعِ الشَّمْسِ فَإِنَّهَا سَاعَةٌ تُفَتَّحُ فِيهَا أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ تُقَسَّمُ فِيهَا الْأَرْزَاقُ وَ تُقْضَى فِيهَا الْحَوَائِجُ الْعِظَامُ.»💎
🎁 احادیث ناب
♦️حکایتی عجیب از امام هادی علیه السلام و درمان زخم متوکل با کود حیوانی وقتی همه اطبا عاجز شدند
🔹طبیب نگاهی به زخم پهلوی متوکل انداخت و گفت: «ای خلیفه، این زخم به دلیل عفونت زیادی که در آن جمع شده، روز به روز ورمش بیشتر می شود.»
متوکل ناله ای کرد و گفت: «فکر چاره باشید که این درد مرا از پای در می آورد»
🔹طبیب نگاهی به صورت رنگ پریدهی متوکل انداخت و گفت: «باید سر زخم را بشکافیم تا عفونت بیرون بیاید»
ـ سر زخم را بشکافید؟! من همین طور هم آرام و قرار ندارم، چه رسد به این که بخواهید چاقو را به زخم نزدیک کنید.
طبیب دیگر گفت: «ای خلیفه! هیچ راهی غیر از این وجود ندارد.» فتح بن خاقان تعظیمی کرد و گفت: «ای خلیفه! اگر اجازه بدهی، شخصی را نزد علی النقی بفرستیم. شاید دوایی برای این مرض شما داشته باشد»
🔹متوکل با اشارهی سر، حرف او را تایید کرد. فتح بن خاقان بیرون رفت و لحظاتی بعد برگشت و گفت: «حتماً غلام با راه چاره ای بر خواهد گشت» بطحایی که چشم دیدن امام را نداشت، گفت: «هیچ کاری از او بر نمیآید» طبیب نگاهی تمسخر آمیز به فتح بن خاقان انداخت و گفت: «چه راهی غیر از شکافتن سر زخم وجود دارد؟!»
مادر متوکل با دستمال اشکهایش را گرفت و پیش خود گفت: «نذر میکنم اگر فرزندم شفا پیدا کند، کیسه ای زر برای امام بفرستم»
🔹ساعتی بیشتر نگذشته بود که غلام وارد جمع شد و گفت: «امام گفت که کود گوسفند را در گلاب بخیسانید و آن را روی زخم ببندید.»
صدای خنده فضای اتاق را پر کرد:
- کود؟!
ـ عجب حرفی!
ـ واقعاً مسخره است. (=درست مانند کسانی که تجویز شیاف روغن بنفشه از امام صادق علیه السلام را مسخره میکردند)
🔹صدای فتح بن خاقان آنها را به خود آورد:
ـ حرف امام بی حساب نیست. به آنچه دستور داده، عمل کنید. ضرری نخواهد داشت؛ و برای تهیهی آن، از در بیرون رفت. یکی از اطباء گفت: «بهتر است ما هم بمانیم تا نتیجهی کار را ببینیم».
🔹ساعتی بیش از گذاشتن دارو روی زخم نگذشته بود که شکافته شد و عفونت بیرون زد. طبیب که به زخم خیره شده بود، با ناباوری گفت: «به خدا قسم که علی النقی دانای به علم است و حرف های ما دربارهی او اشتباه بود»
🔹بطحایی که کنار متوکل ایستاده بود، این حرف برایش گران آمد. سر در گوش متوکل برد و گفت: « ای خلیفه! بهتر است زودتر این طبیبان را مرخّص کنی. جایز نیست در حضور شما کسی را مدح کنند که خلافت شما را قبول ندارد.»
متوکل که کمی دردش آرام شده بود، به آنها گفت: «شما مرخص هستید، می توانید بروید». و رو به بطحایی گفت: «اگر داروی علی النقی نبود، من الآن حال خوشی نداشتم»
🔹 بطحایی چشم های نگرانش را به زمین دوخت و به فکر فرو رفت. متوکل که متوجه نگرانی او شده بود، گفت: «در چه فکری؟ اتفاقی افتاده؟»
ـ ای خلیفه! علی النقی مال و اسلحهی زیادی در خانهی خود جمع کرده و میخواهد علیه شما قیام کند. بهتر است زودتر فکر چاره ای بکنی. متوکل دستش را به هم کوبید و نگهبان را صدا زد.
ـ برو سعید حاجب را خبر کن.
وقتی سعید وارد شد، متوکل گفت: «همین امشب مخفیانه به منزل علی النقی برو و هر چقدر اسلحه و اموال دارد، به اینجا بیاور.»
🔹تاریکی کوچه را پوشانده بود. سعید نردبان را به دیوار کاهگلی تکیه داد و از آن بالا رفت. خود را به دیوار آویزان کرد تا جاپایی پیدا کند که صدای امام او را به خود آورد:
ـ ای سعید! همان طور بمان تا برایت شمعی بیاورم!
گوشهی عمامهی پشمی را دور سرش پیچید و از روی سجاده ای که روی ایوان انداخته بود، بلند شد. وقتی امام شمع را به حیاط آورد، سعید جاپایی پیدا کرد و خود را از دیوار پایین کشید. امام با دست اشاره کرد و گفت: «برو اتاق ها را بگرد و هر چه پیدا کردی، بردار»
سعید به فرش حصیری کف اتاق چشم دوخت و گفت: «ای سید! شرمنده ام. مرا ببخش. دستور خلیفه بود.» و به طرف اتاق ها رفت.
ـ ای خلیفه! در منزل علی النقی غیر از شمشیر که غلافی چوبی دارد و این کیسه چیزی پیدا نکردم. نگاه متوکل به یکی از کیسهها افتاد که مُهر شده بود. رو به سعید گفت: «این که مهر مادرم است! برو او را صدا کن.»
🔹کیسهی دیگر را باز کرد، چهارصد دینار داخل آن بود. وقتی مادرش وارد شد، کیسه را زمین گذاشت و گفت: «مادر! این کیسه را در منزل علی النقی پیدا کردیم که نشان مهر شما روی آن است. می خواهم بدانم مهر شما روی این کیسه چه می کند؟»
🔹مادر متوکل نگاهی به کیسه انداخت و گفت: «چند روز پیش نذر کردم که اگر شفا پیدا کنی، ده هزار دینار برای امام علی النقی بفرستم. نشان مهر خود را نیز بر آن زدم.»
🔹صورت متوکل از شرم سرخ شد، رو به سعید گفت: «شمشیر و این کیسهها را بردار و کیسه ای دیگر به آن اضافه کن و به منزل علی النقی برو و عذرخواهی بکن.»...
منابع:
📕کافی، ج ۱، ص ۴۹۹
📚بحارالأنوار، ج ۵۰، ص ۱۹۸
#حضرت_هادی
#درمان_عفونت
هدایت شده از قرآن وسنت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگه فحش داد، جوابشو نده
🔹🔸 حجت الاسلام حسینی قمی
✴️ این کلیپ با کلیپ قبلی (کنترل خشم)، یکجورایی مکمل هم هستن. پس سعی کن هر دو رو ببینی.
.
🔶 شخصی به قنبر (غلام امیرالمومنین علیهالسلام) فحش داد؛ رفت که جوابشو بده...
امیرالمومنین فرمودند رهایش کن؛ بگذار در ننگ دشنامش بماند.
.
.
🔆 وقتی جواب ندی 3 اثر مثبت داره (براساس روایت):
.
1️⃣ خدا ازت راضی میشه (بهترین وسیله رضایت خدا حلم هستش)
.
2️⃣ شیطان از دستت عصبانی میشه (بهترین چیزی که شیطان رو عصبانی میکنه، سکوته)
.
3️⃣ فرد فحشدهنده رو تنبیه میکنی (بدترین مواخذه برای شخص نادان، سکوته)
.
.
⁉️ خیلی ساده میپرسم..
وقتی از یه غریبه فحش میشنوی عکسالعملت چیه؟
.
.
🔴 آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی ره: از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم.
♦️قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و البته بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور میکردم که جنگ میان حضرت #سیدالشهداء و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا #امام_حسین علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت #سیدالشهداء مشرّف شدم و عرض ادب کردم.
♦️در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.»
عرض کردم: «چطور آقا؟»
فرمودند: «بالاخره معلوم میشود این بساط.»
♦️من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند: «من یک نکته به تو میگویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمیدانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما میرسد.
♦️این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم.
در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند.
♦️اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد.
📚منبع: #کرامات_امام_خمینی به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰.
🌍 @ebratha_ir
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
🔹️🔸️روزی سلطان محمّد خدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست.
🔸️ آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند.
🔹️سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله.
🔸️در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت:
جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.)
🔹️عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد.
🔸️سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند.
🔹️وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند.
🔸️علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست.
🔹️عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند : دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟!
🔸️سلطان گفت: او عالِم است.
دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید.
🔸️پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟
🔹️علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم"صلوات الله علیه و آله" را دزدید.
🔸️علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود.
🔹️احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر "صلوات الله علیه و آله"را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است.
🔸️علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند.
🔹️علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند.
🔸️در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا"صلوات الله علیه و آله" حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند...
🔹️سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند.
🍃آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم( امیرالمومنین"علیه السلام) که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا "صلوات الله علیه و آله" بود و از کودکی در دامان پیامبر"صلوات الله علیه و آله" پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا "صلوات الله علیه و آله"معرفی شد.
🔸️سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود، پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟
علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید؟
سلطان گفت: نه! علامه گفت:
در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است.
🔸️🔹️ آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار"علیهم السلام, سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند.🌷
📚 پیرامون غدیر دکتر علی هراتیان
💫حقانیت شیعه و غدیر خم
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
توی اردوگاه تکریت، مسئول شکنجه اسرای ایرانی، جوانی بود بنام کاظم.
یکی از برادران کاظم، اسیر ایرانی ها و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت!
کاظم آقای #ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!
✅تنها خوبی کاظم شیعه بودنش بود. او واجباتش را انجام می داد و به روحانیون و سادات احترام می گذاشت. اما آقای ابوترابی در اردوگاه حکم یک اسیر برای کاظم داشت، نه یک سید روحانی.
✅یک روز کاظم با حالت دیگری وارد اردوگاه شد. یک راست رفت سراغ آقای ابوترابی و گفت بیا اینجا کارت دارم... از آنروز رفتار کاظم با اسرا و آقای ابوترابی تغییر کرد و دیگر ما رو کتک نمی زد.
وقتی علت رو از آقای ابوترابی پرسیدیم، گفت: کاظم اون روز من رو کشید کنار و گفت خانواده ما شیعه هستند و مادرم بارها سفارش سادات رو بهم کرده بود، اما ...
دیشب خواب #حضرت_زینب سلام الله علیها رو دیده و حضرت نسبت به کارهای من در اردوگاه به مادرم شکایت کرده.
صبح مادرم بسیار از دستم ناراحت بود و پرسید: تو در اردوگاه سیدی را اذیت می کنی؟ از دست تو راضی نیستم.
کاظم رفتارش کاملا با ما تغییر کرد. زمانی که رژیم صدام از بین رفت، کاظم راهی ایران شد، از ستاد امور آزادگان آدرس اسرای اردوگاه خودش را گرفت و تک تک سراغ آنها رفت و از آنها حلالیت طلبید.
💐کاظم عبدالامیر مذحج، چند سال بعد در راه دفاع از حرم حضرت زینب در زینبیه دمشق به قافله شهدا پیوست.
📙برگرفته از کتاب تا شهادت. اثر گروه شهید هادی.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
📌وقتی شیخ رجبعلی خیاط میفهمد عاشق امام زمان عج نبوده است ...
🌿 عشق آثار دارد و آن بی خود شدن است ...
☘ عاشق همیشه به یاد معشوق خود است
⬅️ تصویر رو مطالعه بفرمایید (ماجرای بسیار تامل برانگیز)
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
🇮🇷 پرچم انقلاب 🇮🇷
فاضل ارجمند جناب حجة الاسلام و المسلمين سيد موسي موسوي [۱] نقل كرد: در اواخر سال ۱۳۴۲ و يا اوايل ۱۳۴۳ شمسي و اوان تبعيد حضرت امام قدس سره به نجف اشرف و اوج دستگيريهاي گسترده شاگردان و ياران اوليّه حضرت امام توسط رژيم منحوس بود كه خفقان حاكم بر جوّ عمومي كشور همه را نگران ساخته بود و بسياري حتي بر جان امام هم بيمناك بودند و سرنوشت نهضت، بسيار مبهم به نظر ميرسيد. مرحوم آية الله حاج شيخ عباس تهراني [۲] روزهاي جمعه بعد از دعاي ندبه درس اخلاقي در مدرسه علمیه حجتيه قم داشتند كه عموم بزرگان اهل معرفت امروز حوزه، در آن شركت ميكردند. يك روز جمعه در سال مزبور جمعي از دوستان اهل معني از جمله دو نفر از دوستان مهذّب بنده: حجج اسلام ميرشمسي و معتمدي، كه هر دو اهل سلوك و مقامات بالاي عرفاني هستند، پس از مراسم دعا و درس اخلاق به منزل مرحوم حاج شيخ عباس تهراني قدس سره [در محلّه عشقعلي] رفتند كه بنده متأسفانه با اين كه مصمّم به رفتن بودم، محروم شدم. وقتي دوستان برگشتند گفتند: به جهت نگراني شديدي كه از آينده امام و انقلاب بود، از ايشان راجع به وضعيت آينده سؤال كرديم. ايشان با اطمينان خاصي لبخند زدند و فرمودند: نگران نباشيد. خداوند منّان اراده فرموده حاج آقا روح الله سالم به ايران برگردد؛ ولي نه به اين نزديكي. اين هجرت حدود پانزده سال طول ميكشد و ايشان در شرايطي با عزّت به ايران برمي گردد كه شاه را قبلاً بيرون رانده و خدا اراده كرده به دست ايشان _كه از نسل حضرت فاطمه عليها السلام است_ پس از قرنها تشكيل حكومت اسلامي بدهد و اين پرچم در دست نسل حضرت فاطمه عليها السلام ميماند تا تحويل صاحب اصلي اش حضرت بقية الله (ارواحنا فداه) شود.
۱- حجت الاسلام سید موسی موسوی نماینده سابق ولی فقیه در استان کردستان و قائم مقام مجمع تقریب مذاهب اسلامی هستند.
۲- آیت الله شیخ عباس تهرانی (ره) از اصحاب مرحوم آية السالكين عارف ربّاني ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي و از دوستان امام بودند. در بين خواص مطرح بود كه ايشان مكرّر توفيق محضر قدسي حضرت بقية الله (أرواحنا فداه) را يافته اند.
[ اطلاعات بیشتر👈 https://b2n.ir/p18145 ]
📚خاطره های آموزنده - آیت الله محمد محمدی ری شهری (ره) - صفحه ۱٠۲ (با اندکی ویرایش)
┈••┈•••°🦋°🌹°🦋°•••┈••┈
🎁 احادیث ناب؛ سخنان حکیمانه 👇
@ahadisnabsokhananhakimane
هدایت شده از قرآن وسنت
#تاریخ_سیره
#امام_کاظم #موسی_بن_جعفر(ع)۸
دو داستان دیگر از حضرت موسی بن جعفر (ع)
دعای معنا دار حضرت موسی بن جعفر:
🔹بختیشوع که از پزشکان ماهر بود، برای درمان یکی از خلفا که دل درد شدیدی داشت، به بالین او آمد. پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد و او خورد ولی خوب نشد. بختیشوع به خلیفه گفت: آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم. بنابراین، درد تو با برنامة طبّی، درمان نمی یابد؛ مگر شخصی که دعایش به استجابت می رسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد، برای تو دعا کند. خلیفه به یکی از دربانان گفت: موسی بن جعفر(ع) را به این جا بیاور. او رفت و امام کاظم(ع) را آورد. مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم(ع) را می شنید. امام کاظم(ع) به دربار نرسیده بود که خلیفه شفا یافت. خلیفه به امام عرض کرد: به حق جدّت، محمّد مصطفی(ع)! بگو: برای من چگونه دعا کردی؟
امام کاظم(ع) فرمود، گفتم:
◇اللّهم کما أریته ذلّ معصیته، فأره عزّ طاعتی؛◇
خدایا! همان گونه که نتیجه ذلّت بار گناه او را به خودش نشان دادی، نتیجة عزّت بخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده.
امام کاظم(ع) با این دعای خویش، به خلیفه فهماند که نتیجة گناه، ذلت است و نتیجة عبادت، عزت.
مناقب جلد ۴ ص ۳۰۵
عظمت امام در نظر هارون!
روزي مأمون فرزند هارون الرشيد گفت:
« پدرم هارون مرا به تشيع معتقد كرد! »
يكي از حاضران گفت: « چگونه چنين چيزي ممكن است با اينكه پدرت افراد خاندان پيامبر را ميكشد؟ »
مأمون گفت: روزي پدرم موسي بن جعفر را احضار كرد و فوق العاده به او احترام نمود و به ما گفت: « با احترام بسيار موسي بن جعفر را بدرقه كنيد! » پس از مدتي من نزد پدرم رفتم و در خلوت به او گفتم: « پدر جان! چرا آن همه موسي بن
جعفر را احترام نمودي؟ تا كنون نديده بودم براي كسي اين مقدار احترام قائل شوي! »
او محرمانه به من گفت: « ما در ظاهر و با زور و اجبار و غلبه، رهبر مردم شديم ولي حقيقت اين است كه موسی بن جعفر امام بر حق است.
سوگند به خدا او سزاوارتر از همه مردم حتي من، به مقام رسول الله است.
پرسیدم : پس چرا امور خلافت و حکومت را به او نمی سپاری؟!
گفت: سوگند به خدا! اگر تو كه پسرم هستي در مورد سلطنت با من ستيز كني گردنت را ميزنم زيرا حكومت پدر و مادر و فرزند نمي شناسد.
"...والله لو نازعتنی هذا الامر لاخذت الذی فیه عیناک...."
عيون الاخبار الرضا
شيخ صدوق، ج ۱، ص ۹۱.
روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید
https://eitaa.com/revayathavahekayatha
هدایت شده از قرآن وسنت
11.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 دیدن این کلیپ زیبا رو از دست ندید...
🌿 آینه های فریبنده . . .
🎤 استاد رنجبر
🌺🍀💐🌷🍀🌺
🌺 شخصی خدمتِ امام رضا (علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن». حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه آیات ۱۰- ۱۲ سوره نوح را تلاوت فرمودند. (مجمع البیان، ذیل تفسیر آیه ۱۲، ۱۰ سوره نوح)
هدایت شده از قرآن وسنت
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روز قیامت چجوری میخوای جواب بدی؟
داستان جالب امام کاظم و شخص گندمفروش
#شهادت_امام_کاظم