eitaa logo
داستان زیبا
185 دنبال‌کننده
295 عکس
402 ویدیو
116 فایل
داستان زیبا داستان های معصومین داستان های کوتاه داستان های مستند و علما وشهدا و .. کانال دیگر ما:قرآن وسنت، @ghoranvasonat کانال روانشناسی @ravan110
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از قرآن وسنت
(ع)۸ دو داستان دیگر از حضرت موسی بن جعفر (ع) دعای معنا دار حضرت موسی بن جعفر: 🔹بختیشوع که از پزشکان ماهر بود، برای درمان یکی از خلفا که دل درد شدیدی داشت، به بالین او آمد. پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد و او خورد ولی خوب نشد. بختیشوع به خلیفه گفت: آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم. بنابراین، درد تو با برنامة طبّی، درمان نمی یابد؛ مگر شخصی که دعایش به استجابت می رسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد، برای تو دعا کند. خلیفه به یکی از دربانان گفت: موسی بن جعفر(ع) را به این جا بیاور. او رفت و امام کاظم(ع) را آورد. مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم(ع) را می شنید. امام کاظم(ع) به دربار نرسیده بود که خلیفه شفا یافت. خلیفه به امام عرض کرد: به حق جدّت، محمّد مصطفی(ع)! بگو: برای من چگونه دعا کردی؟ امام کاظم(ع) فرمود، گفتم: ◇اللّهم کما أریته ذلّ معصیته، فأره عزّ طاعتی؛◇ خدایا! همان گونه که نتیجه ذلّت بار گناه او را به خودش نشان دادی، نتیجة عزّت بخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده. امام کاظم(ع) با این دعای خویش، به خلیفه فهماند که نتیجة گناه، ذلت است و نتیجة عبادت، عزت. مناقب جلد ۴ ص ۳۰۵ عظمت امام در نظر هارون! روزي مأمون فرزند هارون الرشيد گفت: « پدرم هارون مرا به تشيع معتقد كرد! » يكي از حاضران گفت: « چگونه چنين چيزي ممكن است با اينكه پدرت افراد خاندان پيامبر را مي‌كشد؟ » مأمون گفت: روزي پدرم موسي بن جعفر را احضار كرد و فوق العاده به او احترام نمود و به ما گفت: « با احترام بسيار موسي بن جعفر را بدرقه كنيد! » پس از مدتي من نزد پدرم رفتم و در خلوت به او گفتم: « پدر جان! چرا آن همه موسي بن جعفر را احترام نمودي؟ تا كنون نديده بودم براي كسي اين مقدار احترام قائل شوي! » او محرمانه به من گفت: « ما در ظاهر و با زور و اجبار و غلبه، رهبر مردم شديم ولي حقيقت اين است كه موسی بن جعفر امام بر حق است. سوگند به خدا او سزاوارتر از همه مردم حتي من، به مقام رسول الله است. پرسیدم : پس چرا امور خلافت و حکومت را به او نمی سپاری؟! گفت: سوگند به خدا! اگر تو كه پسرم هستي در مورد سلطنت با من ستيز كني گردنت را مي‌زنم زيرا حكومت پدر و مادر و فرزند نمي شناسد. "...والله لو نازعتنی هذا الامر لاخذت الذی فیه عیناک...." عيون الاخبار الرضا شيخ صدوق، ج ۱، ص ۹۱. روایت ها و حکایت ها را همراهی کنید https://eitaa.com/revayathavahekayatha