🌸🍃🌸🍃
#حكايت_آموزنده
آورده اند که خر و اسبی با هم می رفتند.
خر، اسب را ندا کرد و گفت ای یار، اندکی از بار من بستان، وگرنه زیر این بار گران که پشت مرا دو تا کرده است هلاک خواهم شد.
اسب، التماس او قبول نکرد.
لاجرم، خر مسکین تاب تحمل بار گران نیاورده و بر جای خود سرد شد.
صاحب خر، پوست از تنش برکنده، هم بار خر و هم چرمش بر پشت اسب نهاد.
اسب با خود گفت چون به سبب بدخویی، برادر مسکین خود را در وقت محنت مدد نکردم، به باد افراه (جزا و مکافات و انتقام) آن گرفتار آمدم.
پ.ن: در وقت محنت، ابنای روزگار را مدد کردن، امری معقول و بر جای خود باشد.
داستانهای پند آموز
🆔 @dastanhaipandamoz1
🌸🍃🌸🍃
#حکایت_آموزنده
روزی خواجه ای در میان گروهی از عوام،
اندر فواید سحر خیزی سخن می راند:
که ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید
که فواید بسیاری بر آن است
بهلول که در آن جمع بود گفت؛ ای خواجه!!؟
«تو از خواب بر نمی خیزی،
از رختخواب بر می خیزی!
و میان این دو،
تفاوت از زمین است تا آسمان»
@dastanhipandamoz