داستان سوم :
نوشا و کوشا، موش های کوچولو🤗
چرا کسی با من بازی نمی کنه⁉️🤔
یه روز نوشا که از خواب بیدار شد. به داخل مزرعه رفت. همینطور که جلو می رفت دوستاش رو می دید که با هم بازی می کنند. پیش جوجه تیغی رفت. به جوجه تیغی سلام کرد.
جوجه تیغی گفت:«س...س...سلا..م .»و از اونجا دور شد. نوشا با خودش گفت:« زبونش چرا گرفته بود؟»
خرگوشی با دیدن نوشا هویج از دستش افتاد. جستی زد و رفت.
جلوتر رفت به موش کور رسید. موش کور اون رو ندید. اما صدای پای او را شنید، پرید تو سوراخ. نوشا همینطور رفت و رفت به حوض آب رسید. ماهی ها شالاپ شالاپ می پریدند . اما تا او را دیدند پشت فواره قایم شدند. او رفت و رفت تا به درخت انگور رسید. زیر آن نشست و تا می توانست گریه کرد. هوا کم کم تاریک می شد . درخت به او گفت:« دیگه برو خونه .» رفت و رفت و رفت تا به خونه رسید .
در را باز کرد .
همه گفتند :«تولدت مبارک»
همه اونجا بودند حتی ماهی ها هم با تنگ اومده بودند. درخت ها هم از اون دور دورا داد زدن تولدت مبارک.»
-امروز تولد من بود. یادم نبود. واقعا غافلگیر شدم .
ناگهان خرگوش و ماهی و موش کور و.... گفتند :«با تو صحبت نمی کردیم می ترسیدیم شگفتانه را خراب کنیم»
پایان
(محمد حسین 😎)
@dastanhay
دلنوشته امام زمانی 🌹
به نام خالق هستی
به یادِ دوست و دوستی
سلام ای بهترین یارم
سلام ای والاترین دارایی ام
سلام ای مهربان ترین
سلام ای با وفا ترین
سلام ای بهترین
سلام ای زیبا ترین
سلام ای نام تو زنده
سلام ای شاه خجسته
سلام ای یار دیرین
سلام ای شاه سرزمین
بیا ای دوست
بیا ای دوست
بیا ای مرد
بیاد در مان هر درد
اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
(محمد حسین دری)۱۱ ساله
@dastanhay
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
💕 میلاد فرخنده امام رئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام گرامی باد❤️
🙏 #به_تو_از_دور_سلام
#دلتنگ_مشهد_الرضایم