eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
855 ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵ارديبهشت سال 1359 بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته مرام و اخلاق ابراهيم شدم. آخر وقت بود. 🔶گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! 🔷سرويس اول را زد. آنقدر محكم بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويس ها واقعاً مشكل بود. 🔸دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و.. . ميخواست ضايع نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد! رسيدم به ابراهيم. 🔹بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. 🔸الله اكبر... ندای اذان ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. ☘او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با رفاقت باشد. 🖊راوی: رضا هوریار 📚سلام بر هادی، ص۷۲ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۹۷
💠 حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. 🔻 یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد! برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! 🔷 همینطور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر بریم تا از این آقا جلو نزنیم.! 🔶 من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را میرفت. 🔷 ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. 🔶 گفتم: ابرام جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 🔷 آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 📚 سلام بر ابراهیم۲، ص ۳۱ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 امام جعفرصادق(علیه‌السلام): 🔻 ما عُبِدَ اللهُ بِشیءٍ اَفضلَ مِن اداءِ حَقِّ المُؤمِنِ؛ 🍃 هیچ عبادتی بالاتر از ادای حق مؤمن نیست. (بحارالانوار، ج٧٤، ص٢٤٢) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۲۸۰
💠 در همان دوران دبیرستان که ابراهیم، در بازار مشغول به کار بود و برای خودش درآمد داشت، متوجه شد که یکی از خانواده‌های همسایه مشکل مالی شدیدی دارند و علیرغم از دست دادنِ مرد خانواده کسی را برای تأمین هزینه‌ها ندارند. 🔻 برای همین ابراهیم بدون اینکه کسی را مطلع کند هر ماه وقتی حقوق خود را می‌گرفت بیشترِ هزینه آن خانواده را تأمین می‌کرد. 🔶 هر وقت هم در خانه زیاد غذا پخته می‌شد حتماً برای آن خانواده می‌فرستاد. 🔷 این ماجرا تا سالها و تا زمان شهادت ابراهیم ادامه داشت و تقریباً کسی به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت. 📚 سلام بر ابراهیم، ص ۱۸۳ ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ 📖 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : 🔻 ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَة قَطُّ ، فأعطُوا و لا تَجبُنوا؛ 🍃 هيچ گاه مالى بر اثر صدقه دادن كم نشده است. پس عطا كنيد و نترسيد.(بحار الأنوار،ج۹۶،ص۱۳۱) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۳۸۶