eitaa logo
داستان های عبرت آموز
1.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
801 ویدیو
14 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم امام علی علیه‌السلام: پسرم! درست است كه من به اندازه پيشينيان عمر نكرده‏ ام، امّا در كردار آنها نظر افكندم، و در اخبارشان انديشيدم، و در آثار شان سير كردم تا آنجا كه گويا يكى از آنان شده‏ ام ... @yamolaiamalii313
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد بن عجلان، ثروتش را از دست داد و به شدت فقیر شد و مقدار زیادی نیز بدهکار شد. بالاخره به فکر افتاد که پیش حاکم مدینه که از خویشاوندانش بود برود و از نفوذ او استفاده کند. در بین راه، به پسر عموی امام صادق (علیه السلام) رسید. پس از سلام و احوال پرسی، پسر عموی امام از او پرسید کجا می روی؟ گفت مقدار زیادی بدهی دارم و پیش امیر می روم تا کارم را اصلاح کند. پسر عموی امام گفت از پسر عمویم حضرت امام جعفر صادق (ع) چند حدیث قدسی شنیده ام که می خواهم برایت نقل کنم. خداوند می فرماید به عزت و جلالم سوگند، کسی که به غیر من امیدوار باشد امیدش را قطع می کنم و نیز می فرماید وای بر این بنده، او بدون اینکه ما را بخواند و از ما بخواهد، نعمت های خود را به او عطا نمودیم. 👈آیا اگر ما را بخواند و درخواستی نماید، خواسته اش را رد می کنیم؟ 👈آیا تو گفتی خدایا، چشم می خواهم که خداوند به تو چشم داد؟ 👈آیا وقتی خداوند به تو گوش و دهان و دست و پا داد، تو آنها را از خداوند خواسته بودی؟ محمد بن عجلان که این احادیث را برای اولین مرتبه می شنید، با اشتیاق گفت دوباره آنها را برایم بخوان. پسر عموی امام، دوباره احادیث را خواند و محمد بن عجلان با دقت به آن گوش فرا داد. بالاخره فرمایش خداوند در او اثر کرد و گفت به خداوند امیدوار شدم و کارم را به او واگذار کردم. این را گفت و راهش را کج کرد و به خانه بازگشت. طولی نکشید که گرفتاری هایش برطرف گردید و قرض هایش پرداخته شد. 📚دستغیب، استعاذه، ص۱۸۶ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۲
ازامام محمدباقرعلیه السلام نقل شده كه فرمود دربني اسرائيل عابدي بودكه به هركاري دست مي زد زيان مي ديد، راه تحصيل معاش برايش كاملابسته شده بود، تامدتي هسمرش مخارج او را تامين مي كردتا اين كه اموال همسرش نيز تمام گشت و چون سخت درمانده شدند عابد كلاف ريسماني كه تنها موجودي آنان بود برداشته به بازار رفت كه با فروش آن غذايي تهيه كند ولي چون كسي از وي نخريد كنار دريا رفت كه پس ازآب تني به خانه برگردد در آنجا صيادي را ديد كه ماهي فاسدي راصيد كرده است به او گفت: اين ماهي رابه من بفروش و درعوض اين كلاف رابگيركه به در دام تومي خورد. صياد پذيرفت كلاف را گرفت و ماهي را به اوداد، عابد به خانه آمد و آن را به همسرش داد كه طبخ نمايد. وقتي همسر او شكم ماهي را شكافت در آن مرواريد بزرگي را يافت، عابد آن را به بازار برد و به 20هزار درهم فروخت، هنگامي كه پولها با به خانه آورد سائلي درب منزلش آمده، گفت: صدقه اي به من بدهيد تا خداوند بر شما ترحم نمايد . عابد ده هزاردرهم از پول مرواريد را به سائل داد، همسرش گفت: سبحان الله تو نصف ثروت ما را يكباره ازدست دادي طولي نكشيدكه سائل بازگشت وآن ده هزاردرهم راپس داده گفت: خود شما آن را مصرف كنيد گوارايتان باد، من فرشته اي بودم كه خداوند مرا فرستاده بود شما را آزمايش كند كه شما چگونه شكرگزار نعمت مي باشيد و اكنون خداوند سپاسگذاري شما را پسنديد . 📚رياحين الشريعه ،جلد5،صفحه 186،به نقل ازحيوه القلوب مرحوم مجلسي ،جلداول 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۳
می گویند زاهد وارسته ای در بصره سکونت داشت در بستر مرگ قرار گرفت، خویشانش بر بالین او نشسته و گریه می کردند. زاهد به پدرش رو کرد و گفت: چرا گریه می کنی؟ پدر گفت: چگونه گریه نکنم، وقتی فرزندی از دنیا برود، پشت پدر می شکند. زاهد به مادرش گفت: چرا گریه می کنی؟ مادر گفت: چگونه نگریم که امیدوار بودم در ایام پیری عصای دستم باشی و به من خدمت کنی، و در هنگام بیماری و مرگم در بالینم باشی. زاهد به همسرش گفت: چرا گریه می کنی؟ همسر گفت: چگونه گریه نکنم که با مرگ تو، فرزندانم یتیم و بی سرپرست می شوند. زاهد، فریاد زد آه! آه! شما هرکدام برای خود گریه می کنید، هیچ کس برای من نمی گرید، که بعد از مرگ بر من چه خواهد رسد و حالم چه خواهد شد؟ آیا در سوالات فرشته نکیر و منکر را می دهم یا درمانده می شوم؟ هیچکس برای من نمی گرید که مرا تنها در لحد گور می گذارند، و از اعمال من می پرسند، این را گفت و آهی کشید و جان سپرد. 📚منهاج الشارعین - منهج ۱۳، ص۵۹۳ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۴
مرحوم علامه طباطبایی نقل کرده اند از عارف عظیم الشان حاج سید علی آقا قاضی که می فرموده است: در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما مادر یکی از دخترهای افندی فوت کرد. این دختر در مرگ مادر بسیار ضجه می کرد و جدا متالم و ناراحت بود و با تشییع کنندگان تا قبر مادر آمد و آن قدر ناله کرد که تمام جمعیت مشایعین را منقلب نمود تا وقتی که قبر را آماده کردند و خواستند مادر را در قبر بگذارند، فریاد می زد که من از مادرم جدا نمی شود. هر چه خواستند او را آرام کنند مفید واقع نشد. دیدند اگر بخواهند با اجبار دختر را جدا کنند بدون شک جان خواهد سپرد. بالاخره قرار شد مادر را در قبر بخوابانند و دختر هم پهلوی بدن مادر در قبر بماند ولی روی قبر را از خاک انباشته نکنند و فقط روی آن را با تخته ای بپوشانند و سوراخی هم بگذارند تا دختر نمیرد و هر وقت خواست از آن دریچه و سوراخ بیرون بیاید. دختر در شب اول قبر پهلوی مادر خوابید. فردا آمدند و سرپوش را برداشتند که ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفید شده است. گفتند: چرا اینطور شده است؟ گفت: هنگام شب من که پهلوی مادر خوابیدم دیدم دو نفر از ملائکه آمدند و در دو طرف ایستادند و یک شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد. آن دو فرشته مشغول سوال از عقاید مادرم شدند و او جواب می داد. سوال از توحید نمودند، جواب داد: خدای من واحد است. سوال از نبوت کردند، جواب داد: پیغمبر من محمد بن عبدالله (ص) است. سوال کردند: امامت کیست؟ آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود، گفت: "لست لها بامام" یعنی من امام او نیستم. در این حال آن دو فرشته چنان با گرز بر سر مادرم زدند که آتش به آسمان زبانه کشید. من از وحشت و دهشت این واقعه به این حال که می بینید، درآمده ام. مرحوم قاضی رضوان الله علیه می فرمود: چون تمام طایفه دختر افندی بودند و این واقعه طبق عقاید شیعه اتفاق افتاد، آن دختر شیعه شد و تمام طایفه او که از افندی ها بودند، همگی به برکت این دختر شیعه شدند. 📚برگرفته از معاد شناسی آیت الله محمدحسین تهرانی، ج 3، ص 108 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۵
شهيد مدني می فرمود: من در دو موضوع نسبت به خود شك داشتم.  يكي اينكه به من مي گويند: «سيد اسدالله»؛ آيا من واقعاً از اولاد پيامبر هستم؟ و ديگر اينكه آيا من لياقت آن را دارم كه در راه خدا شهيد بشوم يا نه؟ روزي به حرم امام حسين(عليه السلام) رفتم و در آنجا با ناله و زاري از امام خواستم كه جوابم را بدهد. پس از مدتي يك شب امام حسين(عليه السلام) را در خواب ديدم كه بالاي سرم آمد و دستي به سرم كشيد و اين جمله را فرمود:   «يا بُنَّي انتَ مقتولٌ»   «اي فرزندم، تو كشته مي شوي» كه جواب هر دو سوال من در آن بود. امام فرمود: « فرزندم، يعني من سيد هستم؛ و ديگر به من بشارت داد كه من شهيد مي شوم» 📚مقدمه «یاران امام به روایت اسناد ساواک» شهید آیت‌الله سید اسدالله مدنی، مرکز بررسی اسناد تاریخی.  🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۶
✍سردار حاج قاسم سلیمانی درباره ایشان گفت: نوجوان هفده ساله ای که در سوریه شهید شد، به مادرش می گوید، با توجه به خوابی که دیده ام این آخرین نهاری است که با هم می خوریم! مادر با ناراحتی اجازه تعریف خواب را نمی دهد. اما او برای دوستانش این گونه تعریف کرد: دو شب است که خواب می بینم (تکفیری ها) روی سینه ام نشسته اند تا سرم را از تنم جدا کنند! من فریاد می زنم و آن وقت است که امام حسین (ع) می آید و می گوید: نترس، درد ندارد... عزیز من! سر تو را خواهند برید، همان طور که بر سر من در واقعه ی کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت!» ✍او در درگیری با گروه های داعش به شدت زخمی و بیهوش می شود و به اسارت تکفیری ها در می آید. تروریست های تکفیری پس از آن، سر از بدن این مجاهد راه خدا جدا کرده و او را همان گونه که مولایش ابی عبدالله (ع) بشارت داده بود، با سری بریده به شهادت می رسانند. پیکر این شهید مظلوم نیز کماکان در اختیار تکفیری های داعش قرار دارد. 📚کتاب مدافعان حرم، ص۲۸ آیه مرتبط: قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذَابٍ مِّنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُم مُّتَرَبِّصُونَ (توبه-۵۲) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۷
« يكی از شاگردان شيخ رجبعلی خياط نقل مي كند: زنی بود كه شوهرش سيد و از دوستان جناب شيخ بود. او خيلي شوهرش را اذيّت مي كرد. پس از چندی آن زن فوت كرد که در مراسم دفنش جناب شيخ حضور داشت. بعد فرمودند: روح اين زن جدل می كند كه خوب، مُردم كه مُردم. چطور شده؟ وقتی كه خواستند او را دفن كنند اعمالش به شكل يك سگ سياه درنده اي شد. همين كه خانم فهميد اين سگ بايد با او دفن شود متوجه شد چه بلايی در مسير زندگي بر سر خود آورده. شروع كرد به التماس و نعره زدن، ديدم خيلی ناراحت است. لذا از اين سيد خواهش كردم كه حلالش كند. او هم به خاطر من حلالش كرد. سگ رفت و او را دفن كردند. » 📚کیمیای محبت، ص۱۲۳ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۸
 مرحوم علّامه مجلسى در شأن ورود حديث‏ «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ» مطلبى نقل می كند كه روزى سلمان فارسى وارد مجلس رسول خدا شد. حاضران او را گرامى داشتند و به احترام سن و سال و ارتباط زياد وى با پيغمبر اكرم او را احترام كردند و به صدر مجلس هدايت نمودند.  ناگهان «عمر» وارد شد نگاهى به او كرد و گفت: اين مرد عجمى كه در ميان عرب‏ها در بالا نشسته است كيست؟ پيغمبر اكرم (ناراحت شد و) به منبر رفت و خطبه‏ اى خواند و فرمود: همه انسان‏ها از زمان خلقت آدم تا امروز؛ مانند دندانه‏ هاى شانه برابرند «لا فَضْلَ لِلْعَربيِّ عَلَى الْعَجَمي وَلا لِلْأحْمَرِ عَلَى الْأسْوَدِ إلّابِالتَّقْوى‏؛ عرب بر عجم و سفيد پوست بر سياه‏پوست برترى ندارد جز با تقوا» سپس افزود: «سَلْمَانُ بَحْرٌ لَايُنْزَفُ وَكَنْزٌ لَا يَنْفَدُ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ سَلْسَلٌ يَمْنَحُ الْحِكْمَةَ وَيُؤْتِي الْبُرْهَانَ؛ سلمان درياى عميقى است كه آبش تمام نمى‏شود و گنجى است كه پايان نمى‏ گيرد سلمان از ما اهل بيت است، سلمان آبشارى است كه پيوسته علم و دانش و برهان از او فرو میريزد». 📚بحارالانوار؛ ج 22؛ ص 348؛ ح 64 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۵۹
شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله مشرف شد تا سوالی (درخواست کمک مالی) بکند. شنید که پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید: هرکه از ما بخواهد به او می دهیم و هر که بی نیازی پیشه کند خدایش بی نیاز کند. مرد بدون آنکه سوالش را بکند، از محضر پیغمبر صلی الله علیه و آله بیرون آمد. بار دوم نزد پیامبر گرامی آمد و بی پرسش برگشت. تا سه بار چنین کرد. روز سوم رفت و تیشه ای به عاریت گرفت، بالای کوه رفت و هیزم گرد آورد و در بازار به نیم صاع جو (تقریبا یک کیلو و نیم) فروخت و آن را خود با خانواده اش خوردند و این کار را ادامه داد تا توانست تبر بخرد، سپس دو شتر جوان و یک برده هم خرید و توانگر شد. بعد، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و به آن حضرت گزارش داد. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: - نگفتم هر که از ما خواهشی کند به او می دهیم و اگر بی نیازی پیشه کند، خدایش توانگر سازد! 📚بحار ج 75 ص 108 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۰
در جنگ جمل، حضرت علی علیه السلام فرزندش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: - با این نیزه به سپاه دشمن حمله کن [و شتر فرماندن را بکش]! محمد حنیفه نیزه را گرفت و به دشمن حمله کرد، گروهی از سپاه دشمن جلوی او را گرفتند، او نتوانست پیش روی کند، به عقب برگشت و به خدمت پدر رسید. در این هنگام، امام حسن علیه السلام نیزه را گرفت و به سوی دشمن شتافت. پس از مدتی، با نیزه ای خون آلود نزد پدر آمد. هنگامی که محمد حنفیه آن شجاعت را از امام حسن علیه السلام مشاهده کرد، بر اثر احساس شکست، سرخ و سرافکنده شد. حضرت علی علیه السلام به او فرمود: - ناراحت نباش! او پسر پیامبر و تو پسر علی هستی! 📚بحار، ج 43، ص 345 🍃آیه مرتبط: مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ... .(فتح- ٢٩) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۱
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، به طرف آسمان نگاه می کرد، تبسمی نمود. شخصی به حضرت گفت: یا رسول الله ما دیدیم به سوی آسمان نگاه کردی و لبخندی بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟ رسول خدا فرمود: - آری! به آسمان نگاه می کردم، دیدم دو فرشته به زمین آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را که هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول می شد، بنویسند؛ ولی او را در محل نماز خود نیافتند. او در بستر بیماری افتاده بود. فرشتگان به سوی آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض کردند: ما طبق معمول برای نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ایمان به محل نماز او رفتیم. ولی او را در محل نمازش نیافتیم، زیرا در بستر بیماری آرمیده بود. خداوند به آن فرشتگان فرمود: تا او در بستر بیماری است، پاداشی را که هر روز برای او هنگامی که در محل نماز و عبادتش بود، می نوشتید، بنویسید. بر من است که پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام که در بستر بیماری است، برایش در نظر بگیرم. 📚بحار الانوار،ج 22 ،ص 83 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۲
زازان نقل می کند: در عصر خلافت امام علی علیه السلام که اموال بسیاری به عنوان بیت المال به کوفه می آمد، قنبر غلام حضرت علی علیه السلام چند ظرف طلا و نقره از بیت المال را به حضور امام علیه السلام آورد و عرض کرد: - تمام غنایم را تقسیم کردی و از آنها برای خود نگه نداشتی! من این ظرف ها را برای شما ذخیره کرده ام. امام علی علیه السلام شمشیر خود را بیرون کشید و به قنبر فرمود: - وای بر تو! دوست داری که به خانه ام آتش بیاوری! سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه کرد و سرپرست های امور شهری را طلبید آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند. 📚بحار، ج 41، ص 113 🍃آیه مرتبط: انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان ... (نحل- ۹۰) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۳
اسماعيل بن منصور - كه يكى از راويان حديث است - حكايت كند: امام سجّاد، حضرت زين العابدين عليه السّلام پس از جريان دلخراش و دلسوز عاشورا بيش از حدّ بى تابى و گريه مى نمود روزى يكى از دوستان حضرت اظهار داشت : يابن رسول اللّه ! شما با اين وضعيّت و حالتى كه داريد، خود را از بين مى بريد، آيا اين گريه و اندوه پايان نمى يابد؟ امام سجّاد عليه السّلام ضمن اين كه مشغول راز و نياز به درگاه خداوند متعال بود، سر خود را بلند نمود و فرمود: واى به حال تو! چه خبر دارى كه چه شده است ، پيغمبر خدا، حضرت يعقوب در فراق فرزندش ، حضرت يوسف عليهماالسّلام آن قدر گريه كرد و ناليد كه چشمان خود را از دست داد، با اين كه فقط فرزندش را گم كرده بود. وليكن من خودم شاهد بودم كه پدرم را به همراه اصحابش چگونه و با چه وضعى به شهادت رساندند. و نيز اسماعيل گويد: امام سجّاد عليه السّلام بيشتر به فرزندان عقيل محبّت و علاقه نشان مى داد، وقتى علّت آن را جويا شدند؟ فرموند: وقتى آن ها را مى بينم ياد كربلا و عاشورا مى كنم. 📚مستدرك الوسائل : ج 2، ص 466، ح 19 📚كامل الزيارات : ص 107، ح 2 🍃آیه مرتبط: وَتَوَلَّىٰ عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَىٰ عَلَىٰ يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ(یوسف- ۸۴) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۴
🌱🖌 حضرت علی علیه السلام می فرماید: شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و از ایشان درخواست نمود تا به او توصیه ای بنمایند. حضرت این گونه توصیه فرمودند: 🍃1⃣ من به تو سفارش می کنم برای خدا شریک قرار ندهی، اگر چه پاره پاره شوی و در آتش بسوزی! 🍃2⃣ پدر و مادرت را نیز اذیت مکن، اگر به تو دستور دهندکه از دنیا بروی چنین کن! 🍃3⃣ آنچه که اضافه داری در اختیار برادر دینی ات بگذار! 🍃4⃣ در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش! 🍃5⃣ به مردم اهانت مکن! 🍃6⃣ هر کدام از مسلمانان را دیدارکردی سلام برسان! 🍃7⃣ مردم را به سوی اسلام دعوت کن! 🍃8⃣ بدان که هر کارگشایی تو ثواب بنده آزاد کردن را دارد، بنده ای که از فرزندان یعقوب است. 🍃9⃣ بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرام اند. 📚بحار، ج 77، ص 136 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۵
در شب عاشورا اصحاب با وفای امام حسین علیه السلام هر کدام با زبانی، وفاداری خود را اعلام کردند. به محمد بن بشر خضرمی - یکی از یاران ایشان - تازه خبر رسید که پسرش در مرز ری به دست کافران اسیر شده است، محمد گفت: خود و پسرم را در مسیر خداوند می بینم. من دوست ندارم که پسرم گرفتار باشد و من بعد از او زنده بمانم! امام حسین علیه السلام که سخن او را شنید، فرمود: - بیعتم را از تو برداشتم. آزادی، برو برای آزادی پسرت کوشش کن! محمد بن بشر گفت: - اکلتْنی السباع حیاً ان انا فارقتُک یا اباعبدالله؛ یا اباعبدالله درندگان مرا بدرند و زنده بخورند، اگر از تو جدا گردم! امام حسین علیه السلام پنج لباس برد یمانی - که قیمت آنها هزار دینار بود - به او داد و فرمود: - اینها را به پسر دیگرت بده تا با دادن این لباس ها به دشمن (به عنوان هدیه) برادرش را از اسارت آزاد سازد. 📚بحار، ج 44، ص 39 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۶
ابوبصیر یکی از شیعیان پاک و مخلص امام صادق علیه السلام می گوید: من با آن حضرت در مراسم حج شرکت نمودم. هنگامی که به همراه امام علیه السلام کعبه را طواف می کردیم، عرض کردم: - فدایت شوم، آیا خداوند این جمعیت بسیار را که در حج شرکت نموده اند می آمرزد؟ امام صادق علیه السلام فرمود: - ای ابا بصیر! بسیاری از این جمعیت که می بینی، میمون و خوک هستند! عرض کردم: - آنها را به من نشان بده! آن حضرت دستی بر چشمان من کشید و کلماتی به زبان جاری نمود. ناگهان! بسیاری از آن جمعیت را میمون و خوک دیدم، وحشت کردم! سپس بار دیگر دستش را بر چشمان من کشید، آن گاه دوباره آنان را همان گونه که در ظاهر بودند دیدم. سپس فرمود: - ای ابا بصیر! نگران مباش! شما در بهشت، شادمان هستید و طبقات دوزخ جای شما نیست. سوگند به خدا! سه نفر، بلکه دو نفر، بلکه یک نفر از شما شیعیان حقیقی در آتش دوزخ نخواهد بود. 📚بحارالانوار، ج 47، ص 79 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۷
زید ابن اسامه نقل می کند که وقتی به زیارت امام صادق علیه السلام مشرف شدم، حضرت فرمودند: - ای زید! چند سال از عمرت گذشته؟ گفتم: فلان مقدار. فرمودند: - عبادت های خود را اعاده کن! این فرمایش حضرت مرا سخت متأثر نمود، به گریه افتادم. حضرت فرمودند: - چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: - زیرا با فرمایش خود از مرگ من خبر دادید! حضرت فرمودند: - ای زید! تو را بشارت باد که از شیعیان مایی و جایت در بهشت خواهد بود. 📚بحار، ج 47، ص 77 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۸
🔹 عصر حضرت داوود (عليه السلام) بود. در ميان بنی اسرائيل عابدي بود بسيار عبادت می‎كرد به گونه‎ای كه حضرت داوود(ع) از آن همه توفيق او شگفت زده شد. 🔹خداوند به داوود وحي كرد: «از عبادتهاي آن عابد تعجّب نكن او رياكار و خود نما است.» مدّتي گذشت، آن عابد از دنيا رفت، جمعي نزد داوود(عليه السلام) آمدند و گفتند: «آن عابد از دنيا رفته است.» 🔹 داوود(ع) فرمود: «جنازه‎اش را ببريد و به خاك بسپاريد.» اين موضوع موجب ناراحتي و بگو مگوي بنی اسرائيل شد كه چرا داوود(ع) شخصاً در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتي كه بني اسرائيل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهی دادند كه از آن عابد جز كار خير نديده‎اند. 🔹 پس از دفن او، خداوند به داوود وحي كرد: «چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدی؟» داوود (ع) عرض كرد: «به خاطر آن چه را كه در مورد او به من وحي كردي»(كه او رياكار است) 🔹 خداوند فرمود: «اگرچه او چنين بود، ولي گروهي از علما و راهبان گواهی دادند كه جز خير از او نديده‎اند، گواهي آنها را پذيرفتم و آن چه را در مورد آن عابد مي‎دانستم پوشاندم.» 📚بحارالانوار ج۱۴ ص۴٢ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۶۹
ازْدی به طواف کعبه اشتغال داشت و شش دور را انجام داده بود و می خواست دور هفتم را انجام دهد، که چشمش در سمت راست کعبه، به گروهی از حاجیان افتاد که گرد جوانی خوشرو و خوشبو حلقه زده اند. او دارای هیبتی مخصوص بود و برای حاضران سخن می گفت. ازدی به حضورش مشرّف می شود و سخنانش را می شنود. ازدی می گوید: خوش سخن تر از او کسی ندیدم و زیباتر از کلامش، کلامی نشنیدم، پرسیدم: این کیست؟ گفتند: فرزند رسول خداست که سالی یک روز، برای دوستان خاص خود، ظاهر می شود و سخن می گوید. ازدی به حضرتش عرض می کند: مرا هدایت کنید. حضرت سنگریزه ای کف دستش می نهد. ازدی دستش را می بندد. کسی از او می پرسد: چه به تو داد؟ ازدی می گوید: سنگریزه. ولی وقتی که دستش را باز می کند، می بیند طلاست. سپس حضرت به وی می فرماید: حجت بر تو تمام شد و حق بر تو آشکار گردید. آیا مرا می شناسی؟ ازدی می گوید: نه. فرموند: انَا الْمَهْدی وَ انَا قائِم الزَّمان ...؛ من مهدی قائم زمانه هستم که زمین را از عدل و داد پر خواهم کرد، وقتی که از ظلم و جور پر شده باشد. زمین هرگز از حجت خالی نمی ماند و مردم هرگز بدون رهبر نیستند. این امانتی است نزد تو که بجز برای برادران حق جوی خود، به کسی نگو. 📚كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 177 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۰
در كمال الدين از اصبغ بن نباته نقل مي كند كه گفت: بحضور امير المؤمنين شرفياب شدم و او را متفكر يافتم و ديدم كه سر چوبى را بزمين مي زند. عرض كردم: يا امير المؤمنين مى ‏بينم در فكر هستيد و سر چوب را بزمين مي زنيد. آيا به اين زمين رغبت و نظرى داريد؟! فرموند: بخدا سوگند، نه به زمين و نه به دنيا يك روز رغبت‏ پيدا نكرده‏ ام، ولى در باره مولودى كه در پشت يازدهمى من است فكر مي كردم. او مهدى است كه زمين را پر از عدل مي كند چنان كه پر از ظلم و ستم باشد. او را غيبت و حيرتى است كه فرقه ‏هائى بخاطر آن گمراه و گروهى هدايت مي يابند. عرض كردم: يا امير المؤمنين! اينكه مي فرمائى پديد مى‏ آيد؟ فرموند:  آرى! (پديد مى ‏آيد) همان طور كه خلق شده است. تو از كجاها خبر دارى؟! اى اصبغ! اينان برگزيدگان اين امت مي باشند كه خوبان عترت طاهره هستند. عرض كردم: بعد چه مى‏ شود؟ فرموند: آنچه خدا خواهد مي كند، چه ذات الهى را اراده‏ ها و مقاصد و نهايات است. 📚مهدى موعود ( ترجمه جلد 51 بحار الأنوار)، ص۷۴۹ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۱
ابوحمزه ثمالی می گوید: از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) پرسيدم: اى فرزند رسول خدا! مگر شما ائمه، همه قائم به حق نيستيد؟ فرمود: بلى! عرض كردم: پس چرا فقط امام زمان (عليه السلام) قائم ناميده شده است؟ فرمودند: هنگامى كه جدّم امام حسين عليه السّلام كشته شد فرشتگان گريستند و ضجّه زده و به درگاه الهى ناليده و گفتند: اى خدا و اى سرور ما آيا از كسى كه برگزيده و فرزند برگزيده و بهترين خلق تو را كشته غافل هستى؟ خداى عزّ و جلّ به ايشان وحى نمود: اى ملائكه من آرام باشيد قسم به عزّت و جلال خودم از قاتلين او انتقام خواهم گرفت اگر چه در زمان بعد باشد، سپس ائمّه ‏اى كه از فرزندان امام حسين عليه السّلام هستند را به ايشان نشان داد، آنها مسرور و خوشحال شدند در بين فرزندان حضرت يكى از آنها ايستاده و نماز مى‏ خواند، حقّ تعالى فرمود: با اين قائم از قاتلين انتقام خواهم گرفت. 📚علل الشرائع، ص531 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۲
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم. سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! ـ بله، آقا مهدی می شود. دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد. ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد. ـ الله بنده سی¹... پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟ بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت. 📚کتاب «خداحافظ سردار»، نوشته سید قاسم ناظمی، چاپ سوم، صفحه 25 ¹- تکیه کلام شهید باکری به معنی «بنده خدا» 🎤خاطره از رحمان رحمان زاده 🍃👈 آیه مرتبط: وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۳
☘🌸 در تاریخ 93/9/23 شبکه تلویزیونی الفرات عراق یک میهمان ویژه داشت که در خلال آن می‌خواست از  شکست یک عملیات ویژه داعش پرده بردارد میهمان شبکه یکی از روسای قبایل عراق و فرمانده نیروهای مردمی عراق آقای ابوحسن می‌گفت: ما اطلاع یافتیم که 370 نفر از نیروهای داعش طی عملیاتی قصد گروگانگیری ایرانیان زایر را در نزدیکی کربلا دارند.   فرمانده عراقی ادامه داد: ما طبق وظیفه موضوع را سریعا به حاج قاسم سلیمانی اطلاع دادیم چون ایشان فرمانده حفاظت از زوار اربعین بودند. این فرمانده عراقی توضیح میدهد حاج قاسم سریعا مسیر حرکت داعش را رصد کردند و با 20 نفر از نیروهای زبده اش در سر راه نیروهای داعش کمین کرد فرمانده عراقی چنین توضیح داد ک نیروهای حاج قاسم سلیمانی با نیروهای داعش درگیری شدند واین درگیری نیم ساعت بطول انجامید. ابو حسن افزود بعد از اتمام درگیری من با نیروهایم به منظقه درگیری رفتم و با چشمان خودم دیدم که تمام نیروهای داعش بجز یک نفر که اسیر شده بود کشته شده بودند. ابوحسن چنین توضیح داد: که حاج قاسم سلیمانی که کت و شلوار  تنش بود رو به اسیر داعشی کرد و کت و شلوارش را نشان داعشی داد و گفت: همانطور که ميبينيد لباس من براى جنگ نيست واى بر شما اگر  رهبرم سيدعلى دستور بدهد که لباس نظامى بپوشم... ! 🍃👈آیه مرتبط: ...أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ.. ... ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻛﺎﻓﺮﺍﻥْ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﻭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪﻧﺪ.. (مائده- ٥٤) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۴
🌺🍃 روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیك! سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان! جواب آمد:‌ لبیك! سپس عرض كرد:‌ ای پروردگار گناه كاران! موسی علیه السلام شنید: لبیك، لبیك ، لبیك! حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟ خداوند فرمود: ای موسی! 👈عارفان به معرفت خود 👈و نیكوكاران به كار خود 👈و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ 👈اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟🍃🍃🍃 📚 کتاب قصص التوابین ص ١٩٨ 🍃👈آیه مرتبط:  وَ الَّذینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أو ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم وَ مَن یَغفِرُ الذُّنُوبَ إلاَّ اللهُ؛ «و آنها که وقتی مرتکب عمل زشتی شوند یا به خود ستم کنند، به یاد خدا افتاده، پس برای گناهان خود طلب آمرزش می کنند. (آل عمران- ۱۳۵) 🔹🍃 @Dastanhayeebratamooz ══🇮🇷🌹🇮🇷═════ 💫💫💫💫 ۷۵