📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ساده زیستی در اسلام
شریح قاضی می گوید: خانه ای را به هشتاد دینار خریدم، به نام خود قباله کردم و گواهان بر آن گرفتم. خبرش به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، مرا احضار کرد و فرمود: ای شریح! شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته ای!؟ گفتم: آری، درست است.
امام علیه السلام نگاه خشمگین به من کرد و فرمود: شریح از خدا بترس به زودی کسی (عزرائیل) به سوی تو خواهد آمد. نه به قباله ات نگاه می کند و نه به امضای آن گواهان اهمیت می دهد و تو را از آن خانه حیران و سرگردان خارج می کند و در گودال قبرت می گذارد.
ای شریح! خوب تأمل کن! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال حرام پرداخته باشی؟ که در این صورت، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته ای.
سپس فرمود: ای شریح! آگاه باش! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی برای تو قباله ای می نوشتم، که به خرید این خانه حتی به یک درهم هم رغبت نمی کردی من این چنین قباله می نوشتم: این خانه ای است که بنده خوار و ذلیل، از شخص مرده ای که آماده کوچ به عالم آخرت است، خریداری کرده که در سرای فریب (دنیا)، در محله فانی شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد، که دارای چهار حد است:
حد اول آن؛ به پیشامدهای ناگوار (آفات و بلاها) منتهی می شود. و حد دوم؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است. و حد سوم؛ به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه کننده اتصال دارد. و حد چهارمش؛ شیطان گمراه کننده است و درب این خانه از حد چهارم باز می گردد. این خانه را شخص فریفته آرزوها از کسی که پس از مدت کوتاهی می میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناعت و داخل شدن در پستی دنیا پرستی خریده است.
👌آری نگاه انسانهای وارسته نسبت به زندگی پست همین است.
📗 #بحارالانوار، ج 33، ص 458
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 اطاعت از شوهر
مردی از انصار قصد مسافرت داشت. به همسرش گفت: تا من از مسافرت بر نگشته ام تو نباید از خانه بیرون بروی. پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است.
کسی را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اکنون شنیده ام پدرم سخت بیمار است، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن!
چند روزی گذشت. زن شنید که مرض پدرش شدت یافته. بار دوم خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیغامی فرستاد که یا رسول الله! اجازه می فرمایید به عیادت پدر بروم؟ حضرت فرمود: نه! در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما!
پس از مدتی شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسی را فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته، اجازه فرمایید بروم در مراسم عزاداریش شرکت کنم، برایش نماز بخوانم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این دفعه هم اجازه نداد و فرمود: در خانه ات بنشین و از همسرت اطاعت کن!
پدرش را دفن کردند. پس از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را به سوی آن زن فرستاد و فرمود: به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت، خداوند گناهان تو و پدرت را بخشید.
📗 #بحارالانوار، ج 22، ص 145
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 حکومتی بی ارزش تر از کفش وصله دار
امام علی علیه السلام با سپاهیان اسلام برای سرکوبی پیمان شکنان به سوی بصره حرکت می کردند. در نزدیکی بصره به محل (ذی قار) رسیدند. در آنجا برای رفع خستگی و آماده سازی سپاه توقف نمودند.
عبد الله بن عباس می گوید: من در آنجا به حضور امیر المومنین علی رسیدم، دیدم (رئیس مسلمانان، فرمانده کل قوا) خود کفش خویش را وصله می زند.
حضرت روی به من کرد و فرمود: ابن عباس! این کفش چه قدر می ارزد؟ قیمت آن چه قدر است؟ گفتم: ارزشی ندارد. فرمود: سوگند به خدا! همین کفش بی ارزش از ریاست و حکومت شما برای من محبوب تر است. مگر این که بتوانم با این حکومت و ریاست حق را زنده کنم و باطل را براندازم.
👌آری! ارزش یک حکومت، بسته به آن است که در سایه اش حق زنده و باطل نابود گردد و گرنه چه ارزشی دارد؟
📗 #بحارالانوار، ج 32، ص 76
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 در تنگنای سخت
ابو هاشم می گوید: یک وقت از نظر زندگی در تنگنای شدید قرار گرفتم. به حضور امام هادی رفتم، اجازه ورود داد. همین که در محضرش نشستم، فرمود: ای ابو هاشم! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده می توانی شکرانه اش را به جای آوری؟ من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم.
سپس فرمود: خداوند ایمان را به تو مرحمت کرده به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد و تو را عافیت و سلامتی داد و بدین وسیله تو را بر عبادت و بندگی یاری فرمود و به تو قناعت بخشید که با این صفت آبرویت را حفظ نمود.
آنگاه فرمود: ای ابو هاشم! من در آغاز این نعمتها را به یاد تو آوردم، چون می دانستم به جهت تنگدستی از آن کسی که این همه نعمتها را به تو عنایت کرده به من شکایت کنی. اینک دستور دادم صد دینار به تو بدهند آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! و شکر نعمتهای خدا را بجای آور!
📗 #بحارالانوار، ج 50، ص 129
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 زندگی دنیا
ابن مسعود که یکی از دانشمندان و اصحاب رسول اکرم بود روزی وارد اتاق پیغمبر صلی الله علیه و آله شد، در حالی که حضرت روی حصیر خوابیده بود. همین که پیغمبر از خواب بیدار شد، ابن مسعود ملاحظه کرد اثر چوبهای خشک و زبر حصیر روی بدن پیامبر دیده می شود.
با مشاهده این وضع عرض کرد: یا رسول الله! اگر صلاح است، برای اتاق خواب شما وسایل آسایش تهیه کنیم؟
حضرت فرمود: ابن مسعود! وسایل آسایش این دنیا، برایم مهم نیست. زیرا من همانند مسافری هستم که پس از استراحت اندک در سایه درختی، به سوی مقصد حرکت کند. اینجا خانه اصلی من نیست که در آبادی آن بکوشم.
📗 #بحارالانوار، ج 16، ص 383
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ساده زیستی در اسلام
شریح قاضی می گوید: خانه ای را به هشتاد دینار خریدم، به نام خود قباله کردم و گواهان بر آن گرفتم. خبرش به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، مرا احضار کرد و فرمود: ای شریح! شنیده ام خانه ای به هشتاد دینار خریده ای و بر آن قباله نوشته و چند نفر گواه گرفته ای!؟ گفتم: آری، درست است.
امام علیه السلام نگاه خشمگین به من کرد و فرمود: شریح از خدا بترس به زودی کسی (عزرائیل) به سوی تو خواهد آمد. نه به قباله ات نگاه می کند و نه به امضای آن گواهان اهمیت می دهد و تو را از آن خانه حیران و سرگردان خارج می کند و در گودال قبرت می گذارد.
ای شریح! خوب تأمل کن! مبادا این خانه را از مال دیگران خریده باشی و بهای آن را از مال حرام پرداخته باشی؟ که در این صورت، در دنیا و آخرت خویشتن را بدبخت ساخته ای.
سپس فرمود: ای شریح! آگاه باش! اگر وقت خرید خانه نزد من آمده بودی برای تو قباله ای می نوشتم، که به خرید این خانه حتی به یک درهم هم رغبت نمی کردی من این چنین قباله می نوشتم: این خانه ای است که بنده خوار و ذلیل، از شخص مرده ای که آماده کوچ به عالم آخرت است، خریداری کرده که در سرای فریب (دنیا)، در محله فانی شوندگان و در کوچه هلاک شدگان قرار دارد، که دارای چهار حد است:
حد اول آن؛ به پیشامدهای ناگوار (آفات و بلاها) منتهی می شود. و حد دوم؛ به مصیبتها (مرگ عزیزان و...) متصل است. و حد سوم؛ به هوسهای نفسانی و آرزوهای تباه کننده اتصال دارد. و حد چهارمش؛ شیطان گمراه کننده است و درب این خانه از حد چهارم باز می گردد. این خانه را شخص فریفته آرزوها از کسی که پس از مدت کوتاهی می میرد به مبلغ خارج شدن از عزت قناعت و داخل شدن در پستی دنیا پرستی خریده است.
👌آری نگاه انسانهای وارسته نسبت به زندگی پست همین است.
📗 #بحارالانوار، ج 33، ص 458
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 اطاعت از شوهر
مردی از انصار قصد مسافرت داشت. به همسرش گفت: تا من از مسافرت بر نگشته ام تو نباید از خانه بیرون بروی. پس از مسافرت شوهر، زن شنید پدرش بیمار است.
کسی را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و پیغام داد که شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اکنون شنیده ام پدرم سخت بیمار است، اجازه فرمایید من به عیادتش بروم. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت کن!
چند روزی گذشت. زن شنید که مرض پدرش شدت یافته. بار دوم خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پیغامی فرستاد که یا رسول الله! اجازه می فرمایید به عیادت پدر بروم؟ حضرت فرمود: نه! در خانه ات بنشین و از شوهرت اطاعت نما!
پس از مدتی شنید پدرش فوت کرد. بار سوم کسی را فرستاد و پیغام داد که پدرم از دنیا رفته، اجازه فرمایید بروم در مراسم عزاداریش شرکت کنم، برایش نماز بخوانم؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این دفعه هم اجازه نداد و فرمود: در خانه ات بنشین و از همسرت اطاعت کن!
پدرش را دفن کردند. پس از آن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم کسی را به سوی آن زن فرستاد و فرمود: به او بگویید به خاطر اطاعت تو از همسرت، خداوند گناهان تو و پدرت را بخشید.
📗 #بحارالانوار، ج 22، ص 145
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 حکومتی بی ارزش تر از کفش وصله دار
امام علی علیه السلام با سپاهیان اسلام برای سرکوبی پیمان شکنان به سوی بصره حرکت می کردند. در نزدیکی بصره به محل (ذی قار) رسیدند. در آنجا برای رفع خستگی و آماده سازی سپاه توقف نمودند.
عبد الله بن عباس می گوید: من در آنجا به حضور امیر المومنین علی رسیدم، دیدم (رئیس مسلمانان، فرمانده کل قوا) خود کفش خویش را وصله می زند.
حضرت روی به من کرد و فرمود: ابن عباس! این کفش چه قدر می ارزد؟ قیمت آن چه قدر است؟ گفتم: ارزشی ندارد. فرمود: سوگند به خدا! همین کفش بی ارزش از ریاست و حکومت شما برای من محبوب تر است. مگر این که بتوانم با این حکومت و ریاست حق را زنده کنم و باطل را براندازم.
👌آری! ارزش یک حکومت، بسته به آن است که در سایه اش حق زنده و باطل نابود گردد و گرنه چه ارزشی دارد؟
📗 #بحارالانوار، ج 32، ص 76
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 غلام تيزهوش
يكی از غلامان امام حسن عليه السلام خلافی را مرتكب شد. حضرت قصد داشت او را مجازات كند. غلام برای خلاصی از تنبيه، اين آيه را خواند و گفت: سرورم!
«الكاظمين الغيظ»
(فرو خورندگان خشم)
حضرت فرمود: خشم خودم را فرو خوردم.
غلام گفت: مولايم!
«والعافين عن الناس»
(عفو كنندگان مردم)
حضرت فرمود: از گناه تو در گذشتم.
غلام در آخر گفت:
«والله يحب المحسنين»
(خداوند نيكوكاران را دوست دارد)
حضرت فرمود: تو را آزاد كردم و دو برابر آنچه پيشتر از من می گرفتی برای تو مقرر می سازم!
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 352
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام
امير المؤمنين عليه السلام به يكی از اصحاب فرمود: فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد كه آثار مشك بر سينه اش پيدا بود و آن قدر آسياب كرد كه دست هايش پينه بست و چنان در نظافت و پاك كردن خانه و پختن غذا زحمت كشيد كه لباسهايش كثيف و مندرس شد و او بسيار صدمه ديد! به همين خاطر به فاطمه توصيه كردم خوب است محضر رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم برسی و جريان را بيان نمايی، شايد جهت كمك به تو خادمی بفرستد تا از اين همه زحمت خلاص شوی!
فاطمه عليهاالسلام اين توصيه مرا قبول كرد و نزد پيامبر صلی الله عليه و آله وسلم رفت، اما چون ايشان را مشغول صحبت با اصحاب می بيند، بدون آنكه خواسته اش را بگويد، باز می گردد. رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم كه متوجه شده بودند فاطمه برای حاجتی آمده و بدون هيچ گونه صحبتی به خانه خود برگشته، فردای آن روز به منزل ما تشريف آوردند، و پس از سلام در كنار ما نشستند و آن گاه فرمودند: فاطمه جان! ديروز به چه منظور پيش من آمدی؟
فاطمه عليهاالسلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگويد: من عرض كردم: يا رسول الله! آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و آن قدر آسياب گردانيده كه دست هايش تاول كرده و... لذا گفتم محضر شما برسد شايد خادمی به ايشان مرحمت نماييد تا زحمت هايش كمتر شود.
رسول خدا فرمود: می خواهی مطلبی به شما بياموزم كه از خادم بهتر است. وقتی كه خواستید بخوابيد 33 مرتبه بگوييد سبحان الله و 33 مرتبه بگوييد الحمد لله و 34 مرتبه بگوييد الله اكبر. اين ذكر صد مرتبه است ولی در نامه اعمال هزار حسنه (ثواب) دارد.فاطمه جان! اگر اين ذكرها را هر روز صبح بگويی خداوند خواسته های دنيا و آخرتت را برآورده خواهد كرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت: از خدا و پيغمبر راضی هستم.
در جای ديگر آمده است: وقتی كه فاطمه (ع) شرح حالش را بيان كرد و كنيزی خواست، ناگهان اشك در چشمان پيامبر صلی الله عليه وآله حلقه زد و فرمود: فاطمه جان! به خدا سوگند! هم اكنون چهار صد نفر فقير در مسجد هستند كه نه غذا دارند و نه لباس! می ترسم اگر كنيز داشته باشی اجر و ثواب خدمت در خانه از تو گرفته شود! می ترسم علی بن ابيطالب عليه السلام در قيامت از تو مطالبه حق كند! سپس تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام را به آن بانو ياد داد، آن گاه به فاطمه عليهاالسلام گفتم: برای نيازهای دنيوی نزد رسول خدا صلی الله عليه وآله رفتی، ولی خداوند ثواب آخرت به ما مرحمت فرمود.
📗 #بحارالانوار، ج 43، ص 82 و 85
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و احترام مادر
عربی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد: یا رسول الله! من به چه کسی نیکی کنم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امک: به مادرت.
عرب عرض کرد: پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ فرمود: به مادرت. عرض کرد: پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ فرمود: مادرت.
عرب عرض کرد: پس از آن به چه کسی؟
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به پدرت.
📗 #بحارالانوار، ج 74، ص 49
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 مهمّترین سفارش در آخرین لحظات
یکی از راویان حدیث و از اصحاب و دوستان امام جعفر صادق علیه السلام به نام ابوبصیر لیث مرادی حکایت کند: پس از آن که امام جعفر صادق علیه السلام به شهادت رسید، روزی جهت اظهار هم دردی و عرض تسلیت به اهل منزل حضرت، رهسپار منزل آن امام مظلوم علیه السلام گردیدم.
همین که وارد منزل حضرت شدم، همسرش حمیده را گریان دیدم؛ و من نیز در غم و مصیبت از دست دادن آن امام همام علیه السلام بسیار گریستم. و چون لحظاتی به این منوال گذشت، افراد آرامش خود را باز یافتند. آن گاه همسر آن حضرت به من خطاب کرد و اظهار داشت: ای ابوبصیر! چنانچه در آخرین لحظات عمر امام جعفر صادق علیه السلام در جمع ما و دیگر اعضاء خانواده می بودی، از کلامی بسیار مهمّ استفاده می بردی.
ابوبصیر گوید: از آن بانوی کریمه توضیح خواستم؟ پاسخ داد: در آن هنگام، که ضعف شدیدی بر امام علیه السلام وارد شده بود فرمود: تمام اعضاء خانواده و آشنایان و نزدیکان را بگوئید که در کنار من حاضر و جمع شوند.
وقتی تمامی افراد حضور یافتند،
حضرت به یکایک آنان نگاهی عمیق انداخت و سپس خطاب به جمع حاضر فرمود: «ان شفاعتنا لا تنال مستخفا بالصلاة» کسانی که نماز را سبک می شمارند هرگز شفاعت ما به آنان نخواهد رسید.
📗 #بحارالانوار، ج 47، ص 59
✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى
@Dastanhaykotah