eitaa logo
داستان های کوتاه
196 دنبال‌کننده
54 عکس
24 ویدیو
0 فایل
در این کانال داستان های کوتاه و آموزنده درج میشود. #لطفا_عضوبشید مدیریت : @Saheerr 📳 مجموعه تبلیغات (تبلیغات قاضی) https://eitaa.com/joinchat/356910065C5b56d32fe0
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 👈 غلام تيزهوش يكی از غلامان امام حسن عليه السلام خلافی را مرتكب شد. حضرت قصد داشت او را مجازات كند. غلام برای خلاصی از تنبيه، اين آيه را خواند و گفت: سرورم! «الكاظمين الغيظ» (فرو خورندگان خشم) حضرت فرمود: خشم خودم را فرو خوردم. غلام گفت: مولايم! «والعافين عن الناس» (عفو كنندگان مردم) حضرت فرمود: از گناه تو در گذشتم. غلام در آخر گفت: «والله يحب المحسنين» (خداوند نيكوكاران را دوست دارد) حضرت فرمود: تو را آزاد كردم و دو برابر آنچه پيشتر از من می گرفتی برای تو مقرر می سازم! 📗 ، ج 43، ص 352 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 در حال نماز جماعت روزی سیّد رضی صاحب نهج البلاغه در نماز جماعت به برادرش، سیّد مرتضی اقتدا کرده پشت سر او به نماز ایستاد. چون به رکوع رفتند، سیّد رضی نماز را فرادی کرده و از نماز جماعت جدا شد، بعد از نماز از او سؤال کردند: چرا نماز جماعت را تا آخر ادامه ندادی؟ فرمود: چون به رکوع رفتم، دیدم امام جماعت در خون غوطه ور است و در حال نماز نیست و من نماز خود را از جماعت قطع کردم. این مسئله را برای سیّد مرتضی نقل کردند. گفت: برادرم راست گفته است. زیرا قبل از نماز مسئله ای از حیض از من پرسیدند و من در حال نماز درباره آن مسئله فکر می کردم. 📗 ، ص 323 ✍ علی مقدادی @Dastanhaykotah
📚 👈 حضرت حجت علیه السلام و دعای اللهم عرفنی نفسک حاج غلام عباس حیدری دستجردی ساکن قم می گوید: عصر روز جمعه ای بود که در مسجد بالا سر حضرت رضا علیه السلام نشسته، مشغول دعا بودم که یک دفعه دستی از بالای سرم پائین آمد و کتاب مفایح را از دستم گرفت، دعائی را از مفاتیح به من نشان دادند و فرمودند: این دعا را بخوان. من کتاب را گرفتم و دعائی را که قبلا می خواندم، شروع کردم، مجددا همان را خواندم دیدم برای مرتبه دوم و سوم دستور خواندن همان دعای مخصوص که چند مرتبه خواندم را دادند. در این حال یک دفعه به خود آمدم که این چه دعای است که سه نوبت این سید که بالاسر من ایستاده، امر به خواندن می کند؟ نگاه کردم: دیدم دعا در غیبت امام زمان علیه السلام است. سر بلند کردم تا از او تشکر کنم، کس را ندیدم به خود گفتم: وای بر من که امام خود را دیدم و نشناختم. آن دعائی که سفارش شد و چند مرتبه خواندم این بود: «اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى.» 📗 ، ج1 ✍ شهید احمد و قاسم میرخلف زاده @Dastanhaykotah
📚 👈 صلوات جمعی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمودند: ملکی را در معراج دیدم که هزار هزار دست و هر دستش هزار هزار انگشت و هر انگشتش هزار هزار بند داشت. آن ملک گفت: من حساب دانه های قطرات باران را می دانم؛ ولی حسابی است که از محاسبه آن عاجزم. به او گفتم: آن چیست؟ گفت: هرگاه جماعتی از امت تو با هم باشند و با هم بر تو صلوات بفرستند، من از محاسبه ثواب صلوات آن ها عاجزم. 📗 ، ج 5، ص 355 ✍  میرزا حسین نوری @Dastanhaykotah
📚 👈 فریاد رسی صلوات در قبر شبلی نقل نموده است: من همسایه ای داشتم که وفات نمود. او را خواب دیدم، از او پرسیدم: خدا با تو چه کرد؟ گفت: ای شیخ! هول های بزرگ دیدم، و رنج های عظیم کشیدم. از آن جمله به وقت سوال منکر و نکیر، زبان من از کار باز ماند. با خود می گفتم: واویلا، این عقوبت از کجا به من رسید؟ آخر، من مسلمان بودم و بر دین اسلام مُردم. آن دو فرشته با غضب از من جواب طلبیدند. ناگاه شخصی نیکو موی و خوش بوی آمد، میان من و ایشان حایل شد و مرا تلقین کرد تا جواب ایشان را به نحو خوب بدهم، از آن شخص پرسیدم: تو کیستی؟ خدا تو را رحمت کند که من را از این غصه خلاصی دادی؟ گفت: من فرشته ای هستم که از صلواتی که تو بر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستادی آفریده شده ام، و مامورم در هر وقت و هر جا که در مانی به فریادت برسم. 📗 ، ص131 ✍ عباس عزیزی  @Dastanhaykotah
📚 👈 درد سر احوالپرسی ابن سیرین كسی را گفت: چگونه ای؟ گفت: چگونه است حال كسی كه پانصد درهم بدهكار است، عیالوار است و هیچ چیز ندارد؟ ابن سیرین به خانه خود رفت و هزار درهم آورد و به وی داد و گفت: پانصد درهم به طلبكار بده و باقی را خرج خانه كن و وای بر من اگر پس از این حال كسی را بپرسم! گفتند: مجبور نبودی كه قرض و خرج او را بدهی! گفت: وقتی حال كسی را بپرسی و او حال خود بگوید و تو چاره ای برای او نیندیشی، در احوالپرسی منافق باشی. 📗 ✍ ابوحامد محمد غزالی @Dastanhaykotah
📚 👈 تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام امير المؤمنين عليه السلام به يكی از اصحاب فرمود: فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد كه آثار مشك بر سينه اش پيدا بود و آن قدر آسياب كرد كه دست هايش پينه بست و چنان در نظافت و پاك كردن خانه و پختن غذا زحمت كشيد كه لباسهايش كثيف و مندرس شد و او بسيار صدمه ديد! به همين خاطر به فاطمه توصيه كردم خوب است محضر رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم برسی و جريان را بيان نمايی، شايد جهت كمك به تو خادمی بفرستد تا از اين همه زحمت خلاص شوی! فاطمه عليهاالسلام اين توصيه مرا قبول كرد و نزد پيامبر صلی الله عليه و آله وسلم رفت، اما چون ايشان را مشغول صحبت با اصحاب می بيند، بدون آنكه خواسته اش را بگويد، باز می گردد. رسول خدا صلی الله عليه و آله و سلم كه متوجه شده بودند فاطمه برای حاجتی آمده و بدون هيچ گونه صحبتی به خانه خود برگشته، فردای آن روز به منزل ما تشريف آوردند، و پس از سلام در كنار ما نشستند و آن گاه فرمودند: فاطمه جان! ديروز به چه منظور پيش من آمدی؟ فاطمه عليهاالسلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگويد: من عرض كردم: يا رسول الله! آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و آن قدر آسياب گردانيده كه دست هايش تاول كرده و... لذا گفتم محضر شما برسد شايد خادمی به ايشان مرحمت نماييد تا زحمت هايش كمتر شود. رسول خدا فرمود: می خواهی مطلبی به شما بياموزم كه از خادم بهتر است. وقتی كه خواستید بخوابيد 33 مرتبه بگوييد سبحان الله و 33 مرتبه بگوييد الحمد لله و 34 مرتبه بگوييد الله اكبر. اين ذكر صد مرتبه است ولی در نامه اعمال هزار حسنه (ثواب) دارد.فاطمه جان! اگر اين ذكرها را هر روز صبح بگويی خداوند خواسته های دنيا و آخرتت را برآورده خواهد كرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت: از خدا و پيغمبر راضی هستم. در جای ديگر آمده است: وقتی كه فاطمه (ع) شرح حالش را بيان كرد و كنيزی خواست، ناگهان اشك در چشمان پيامبر صلی الله عليه وآله حلقه زد و فرمود: فاطمه جان! به خدا سوگند! هم اكنون چهار صد نفر فقير در مسجد هستند كه نه غذا دارند و نه لباس! می ترسم اگر كنيز داشته باشی اجر و ثواب خدمت در خانه از تو گرفته شود! می ترسم علی بن ابيطالب عليه السلام در قيامت از تو مطالبه حق كند! سپس تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام را به آن بانو ياد داد، آن گاه به فاطمه عليهاالسلام گفتم: برای نيازهای دنيوی نزد رسول خدا صلی الله عليه وآله رفتی، ولی خداوند ثواب آخرت به ما مرحمت فرمود. 📗 ، ج 43، ص 82 و 85 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و احترام مادر عربی به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید و عرض کرد: یا رسول الله! من به چه کسی نیکی کنم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: امک: به مادرت. عرب عرض کرد: پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ فرمود: به مادرت. عرض کرد: پس از آن به چه کسی نیکی کنم؟ فرمود: مادرت. عرب عرض کرد: پس از آن به چه کسی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: به پدرت. 📗 ، ج 74، ص 49 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى @Dastanhaykotah
📚 👈 ارزش خدمت به مادر دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی. عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟َ! ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم. @Dastanhaykotah
عارفی را گفتند: از که آموختی محبت را؟! گفت: از درخت پرسیدند: چگونه؟! گفت: هر موقع به او لگدی زدم، به جای تلافی بر سرم شکوفه ریخت... @Dastanhaykotah
📚 👈 خدا چه می خورد؟! حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی. وزیر سر در گریبان به خانه رفت. وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟ و او حکایت را بازگو کرد. غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد. وزیر با تعجب گفت: یعنی تو جواب آن را میدانی؟ پس برایم بازگو؛ غلام گفت: اول آنکه خدا چه میخورد؟ غم بندگانش را، که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمی گزینید؟ وزیر گفت: آفرین غلام دانا حال بگو خدا چه می پوشد؟ غلام: رازها و گناهان بندگانش را، وزیر: مرحبا ای غلام. وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد. ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید. غلام گفت: برای سومین پاسخ باید کاری کنی. وزیر: چه کاری؟ غلام: ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم. وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند پادشاه با تعجب پرسید ای وزیر این چه حالیست تو را؟ و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه، که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید. پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد. @Dastanhaykotah
📚 👈خدای هدایت کننده یا خدای روزی دهنده؟ پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری رفت. پدر دختر رو به پسر کرد و گفت تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم. چندی بعد پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت. پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت ان شاءالله خدا او را هدایت می کند. دختر گفت پدر، مگر خدایی که هدایت می کند با خدایی که روزی می دهد فرق دارد؟ 👌حکایت بعضی از ما همین است خدا را هم تا جایی قبول داریم که منفعتمان باشد. @Dastanhaykotah