eitaa logo
داستان کوتاه📚☕
923 دنبال‌کننده
389 عکس
35 ویدیو
4 فایل
کپی برداری با ذکر آدرس کانال بلا مانع است. سال تاسیس: آذر 1398 ارسال داستان و ارتباط با ادمین: @admindastan تبلیغات و تبادل: @tablighat_arzaan
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ *امتحان شهامت* به اندازه کافی درسمو خونده بودم و برای امتحان آماده بودم . ولی وقتی برگه امتحان به دستم رسید قلبم یهو فرو ریخت . آخه من تاریخ خونده بودم ولی این برگه امتحان جغرافی بود تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم. اول با خودم فکر کردم این موضوعو به معلم بگم ولی بعد که بیشتر فکر کردم دیدم به هر حال چه موجه و چه غیر موجه، دلم نمی خواد بعدا تو تابستون دوباره امتحان بدم . دلمو به دریا زدمو گفتم هرچه بادا باد . من که همیشه سر کلاس به درس گوش می دادم و مرتب توی سال کتابمو می خوندم. اگه الان هیچی بلد نباشم پس دیگه این درس خوندن من به چه دردی می خوره؟ فوقش اگه دیدم خیلی خراب کردم اون وقت عذرمو به معلم می گم. تازه حالا به فرض که یه نمره 15 یا 16 بگیرم و 20 نشم مگه چی میشه ؟ مامانم همیشه می گه از درسایی که تو بچگی خوندم فقط خاطراتش برام مونده، ولی از نمره هام هیچی یادم نمی یاد. این فکرا حالمو بهتر کرد. کم کم ترسم از بین رفت . تجربه کردم وقتی نمی ترسم و حالم خوبه، سوادم خیلی بیشتره. حتی جواب بعضی از سوالا رو از فکر خودم می نویسم و درست درمیاد ولی وقتی می ترسمو حالم بده ،حتی جوابایی که بلدم اشتباه می نویسم. خلاصه با اعتماد به نفس بالایی شروع به نوشتن کردم .خیلی هم بد نشد. برگه رو (نه خیلی زود و نه خیلی دیر) تحویل دادمو رفتم تو حیاط . بعد ماجرا رو برای دوستام تعریف کردم . دوستام خیلی تعجب کرده بودن .یکی می گفت اگه من بودم گریه ام می گرفت. یکی گفت من که عمرا اینطوری حاضر باشم امتحان بدم اگه من بودم حتما برگه رو پس می دادم .... تازه از حرفای دوستام فهمیدم که چه شهامتی به خرج دادم . شب پدرم گفت این شهامت و این اعتماد به نفس، همون امتحانیه که من دوست داشتم از تو بگیرم. آفرین به تو . اگرچه امتحان جغرافیتو بیست نمی شی اما امتحان شهامت رو بیست شدی. راستی یادم رفت بگم جغرافیمو پانزده و نیم شدم. منبع📚: انسیه نوش آبادی، بخش کودک و نوجوان تبیان ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈┈
✨﷽✨ طمع و گدایی،در حال بی نیازی! اسماعيل بن احمد مي گويد: سر راه امام حسن عسكري (علیه السلام) نشستم، وقتي كه از نزديك عبور مي كرد،از فقر خود شكايت كردم و در خواست كمك نمودم! گفتم: به خدا يك درهم بيشتر ندارم، صبحانه و شام نيز ندارم!آن حضرت علیه السلام فرموند: به اسم خدا،سوگند دروغ مي خوري... چون تو 200 درهم زير خاك پنهان كرده اي. سپس به غلامش فرموند: هر چه همراه داري به اسماعيل بده. غلامش صد دينار به من داد. سپس امام حسن عسکری علیه السلام به من فرموند: اين را بدان كه هرگاه احتياج بسياري به آن دينارهائي كه در زير خاك نهاده اي پيدا كردي، از آنها محروم خواهي شد. اسماعيل مي گويد: همان گونه كه امام حسن عسگری علیه السلام فرموده بودند، همانطور شد... زيرا ۲۰۰ دينار در زير خاك پنهان نموده بودم، تا براي آينده ام پس انداز باشد. اما مدتي گذشت نياز شديد به آن پيدا نمودم، رفتم تا آن را از زير خاك بيرون آورم، خاك را رد كردم ديدم پولها نيست. معلوم شد پسرم اطلاع پيدا كرده و آن پولها را از آنجا برداشته و فرار كرده است.. چيزي از آن پولها به دستم نرسيد و طبق فرموده امام حسن علیه السلام در حالت شديد نياز از آن پولها محروم شدم. منبع 📚: اصول کافی،باب مايفصل به دعوي المحق و المبطل حدیث۱۴، ص۵۰۹ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌ ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ بزرگتر از همه روزی شخصی روبه درگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود بارالها می خواهم بدترین بنده ات را ببینم. ندا آمد که صبح زود به در ورودی شهر برو اولین کسی که از شهر خارج شد او بدترین بنده ی من است. آن شخص صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت، پدری با فرزندش اولین کسانی بودند که از در شهر خارج شدند. پیش خود گفت: این بیچاره خبر ندارد که بدترین خلق خداست، پس از بازگشت رو به درگاه خدا کرد و پس از سپاس از خدا به خاطر اجابت خواسته اش عرضه داشت: بار الها حال می خواهم بهترین بنده ات راببینم. ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو و آخرین نفری که وارد شهر شد بهترین بنده ی من است. هنگام شب به در ورودی شهر رفت و دید آخرین نفر همان پدر با فرزندش است! رو به درگاه خدا کرد و گفت: خداوندا چگونه ممکن است بدترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد؟! ندا آمد: این بنده که هنگام صبح از در ورودی شهر خارج شد بدترین بنده من بود، اما هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم اطراف شهر افتاد از پدرش پرسید: پدر! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر پاسخ داد: آسمانها. فرزند پرسید: بزرگتر از آسمانها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم گناهان پدرت از آسمانها نیز بزرگتر است. فرزند پرسید: بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدرکه دیگر طاقتش تمام شده بود به ناگاه بغضش ترکید و گفت : عزیزم مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست بزرگتر است. ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ صدقه و وسوسه شیطان 🌹 امام علی (علیه السلام) فرمودند: یڪ روز دیناری صدقه دادم رسول خدا فرمودند: 🔰 یا علی آیا میدانی ڪه از دست مومن خارج نشود مگراینڪه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید ڪه هر یڪ او را با وسوسه خود از دادن منع می ڪنند (یڪی گوید نده ڪه ریا میشود ودیگری میگوید نده ڪه او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده ڪه خود بدان محتاج خواهی شد و ...) وقبل از آنڪه به دست سائل برسد بدست خواهد رسید. منبع📚: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمه غفاری، ص۳۱۴ ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ ضربه آخر مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت : تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم ! و اشک در چشمانش جمع شد ... عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟ می گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای، بگذار من کمکت کنم ... 💫مرد دوم تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود ! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت : من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت : چه می گویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی ! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد ، زیرا که من نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم. و دومی گفت : همه ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 💫قاضی گفت : مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند. و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی ... و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم ! چه عروس خوش بیان و خوبی ، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد. و نگفت : بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم ...این گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است . اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند اما خداوند از مثقال ذره ها سوال خواهد كرد. ✅پيامبر اکرم-صلی الله عليه و اله إِنَّ أَكْمَلَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً أَحْسَنُهُمْ أَخْلاَقاً. همانا كاملترين مومنان از نظر ايمان، خوش اخلاق ترين آنان است.(تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیه و آله، ج 2، ص 47) ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ * دلیل"تاکید بر نماز صبح" ازلحاظ علمی * با خواب غلظت خون بالا میرود و هرچه به صبح نزدیک میشویم خون غلیظ تر میشود. و درست لحظات نزدیک شدن به اذان به حد اعلا می رسد.‌بهمین خاطر است که اکثر سکته ها سحر اتفاق میفتد... کسانی که بیدار میشوند با وضو گرفتن قدری خون تنظیم میشود و با خواندن نماز ، بدن کاملا بالانس شده و به حالت نرمال باز میگردد... و این چنین است که هیچ کدام از دستورات خداوند مهربان بدون حکمت نیست... ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ سهم درویشی به در خانه خواجه اصفهانی رفت. به او گفت آدم پدر من و تو است و حوا نیز مادر ماست. پس ما با هم برادریم، تو اینهمه ثروت داری و میخواهم برادرانه سهم مرا بدهی. خواجه به غلام خود گفت یک فلوس (سکه سیاه) به او بده. درویش گفت ای خواجه چرا در تقسیم، برابری را رعایت نمیکنی؟ خواجه گفت: ساکت باش که اگر برادرانت با خبر شوند همین قدرهم به تو نمیرسد... منبع 📚: کشکول شیخ بهائی ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ امام زمانت رو دریاب 🔔 یک هست که اصلا آدم را از خجالت آب میکند😔 🍃خداوند تبارک و تعالی میفرماید: 🔹 يا مُطْلَقاً فِي وِصٰالِنا، اِرْجِع؛ وَ يا مُحلفا عَلِيِّ هجرنا، كَفَر؛ أَنَّما ابعَدنا اِبْليس لِانَه لَمْ يَسْجُدُ لَكَ، فَواعَجَبا كَيْفَ صَالَحَتْه وَ هَجَرتَنا 🌼 ای كسی كه وصال ما را ترك كرده‌ای، برگرد. 🌸 و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خورده‌ای، سوگند خود را بشكن. 🌼 ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد، 🌸 پس چقدر عجیب است كه تو او را خود گرفته‌ای و ما را ترك كرده‌ای... منبع📚: بحرألمعارف، جلد ۲، فصل ۶۲ ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ حكمت های خدا حضرت موسی عليه السلام فقيری را ديد كه ازشدت تهيدستی، برهنه روی ريگ‌بيابان خوابيده. چون نزديك آمد او عـرض كرد : ای موسی ! دعا كن تا خداوند معاش اندكی به من بدهد كه از بی تابی، جانم به لب رسيده است. حضـرت بـرای او دعا كـرد و از آنجا برای مناجات به كوه طور رفت . چند روز بعد ، حضرت موسی عليه السلام از همان مسير باز می‌گشت ديد همان فقير را دستگير كردند و جمعيتی هم اجتماع نموده انـد، پرسيد: چه حادثه ای رخ داده است؟ گفتند: تا به‌ حال پولی نداشت، تازگی مالی بـدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويی نمـوده و شخصی را كشتـه. اكنون اورا دستگير كرده‌اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند خداوند در قرآن می فرمايد: وَلَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَلَٰكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﻭﺳﻌﺖ ﺩﻫﺪ ، ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺳﺮﻛﺸﻲ ﻭ ﺳﺘﻢ ﻛﻨﻨﺪ ، ﻭﻟﻲ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ; ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻭ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺁﮔﺎﻩ ﻭ ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ (آیه ۲۷ سوره مبارکه شوری) پس حضرت موسی عليـه‌ السلام به حكمت الهی اقرار واز خواهش خود استغفار نمود منبع📚: برگرفته از حكايت های گلستان ،ص ۱۶۱ ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ أین عــمـــار؟ در جنگ صفین دو شخصیت مطرح در سپاه امیرالمومنین(علیه السلام) وجود داشت! ۱- مالک ۲-عمار مالک رزمنده ای دلیر و عمار روشنگری بود که مسائل را شفاف میکرد. و بودند موجوداتی به نام اشعث که به دلیل وجود عمار جرات عرض اندام نداشتند! ✨زمانی که مالک به پشت خیمه معاویه رسید و عمر و عاص نقشه قرآن بر سر نیزه رو اجرایی کرد، اشعث برخاست و گفت ما با قرآن جنگ نداریم و شمشیر بر گلوی امیر المؤمنین گذاشتند تا مالک برگردد!! این کار اشعث در نبود عمار صورت گرفت چرا که عمار به شهات رسیده بود! و به خاطر نبود عمار و وجود اشعث جنگ برده شده واگذار شد! به خاطر نبود عمار و وجود ابوموسی اشعری امیرالمومنین از خلافت کنار و معاویه خلیفه شد! ✨به خاطر نبود عمار در صفین، امام حسن علیه السلام دوباره با معاویه وارد جنگ شد و عاقبت به خاطر نبود عمار در صفین سر امام حسین علیه السلام در کربلا به روی نیزه رفت! به خاطر نبود عمار در صفین، دیگر امامان در خفقان امویان و عباسیان خانه نشین شدند و به خاطر نبود عمار، صاحب الامر ما ۱۳۰۰ سال است که غایب شده ✨جوان عزیز به یاد داشته باش: رهبر و امام همیشه باید مالک داشته باشند و آن هم به وفور مالک بودن خیلی خوب است ولی هرجا امام یا پیامبری عمار نداشته کارش به سرانجام نرسیده! به همین خاطر فرمود "أین عــمـــار" ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ راضی شدن به ظلم !!! ️جناب شيخ رجبعلی خیاط، دوستان و شاگردان خود را از همكاری با دولت حاكم و به خصوص از تعريف و تمجيد آنان بر حذر میداشت. يكی از شاگردان شيخ از وی نقل كرده‌است كه فرمود: روح يكی از مقدسين را در برزخ ديدم محاكمه مي‌كنند و همه كارهای ناشايسته سلطان زمان او را در نامه عملش ثبت كرده و به او نسبت می‌دهند. شخص مذكور گفت: من اين همه جنايت نكرده‌ام!!!به او گفته شد: مگر در مقام تعريف از او نگفتی: عجب امنيتی به كشور داده‌است؟ گفت: چرا! به او گفته شد: بنابر اين تو راضی به فعل او بودی، او برای حفظ سلطنت خود به اين جنايات دست زد. » در نهج‌البلاغه آمده است كه امام علی(علیه السلام) فرمود: هركه به كردار عده‌ای راضی باشد، مانند كسی است كه همراه آنان، آن كار را انجام داده باشد و هر كس به كردار باطلی دست زند او را دو باشد؛ گناه انجام آن و گناه راضی بودن به آن.. منبع📚: کیمیای محبت ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankoutah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈
✨﷽✨ قورباغه هایی که مامور خدا بودند! هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است. عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد. می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است. اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند! می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم. به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد. شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(علیه السلام) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد. 🌹راوی: شهید سرهنگ رمضان قاسمی🌹 🌺 رفاقت با شهدا تا قیامت 🌺 🕊 یاد شهدا غواص با ذکر صلوات 🕊 ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈ •✾📚 @dastankootah 📚✾• ┈┈┈┈••✾🌿🌺🌿✾••┈┈┈┈