eitaa logo
داستان های آموزنده و اخلاقی
193 دنبال‌کننده
59 عکس
47 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره صبح شد یک شروع تازه 🌱 زمانی برای با هم بودن مهرورزی را دوره کردن از زندگی لذت بردن گل خنده به یکدیگر هدیه دادن سلام ؛ صبح زیبای سه شنبه تون بخیر و شادی ☕️ داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اما  دختر قهرمانی که به تفکیک جنسیتی در رشته های ورزشی معترض بود و خواستار مسابقه ی برابرانه با مرد همباشگاهیش شد😁‌:) داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab
🔴❗️ 📝 تو خیابون میرفتم سمت خونه ، ناگهان چشمم به دختری افتاد 🙈، با اینکه متأهل بودم، یه لحظه فریبِ ظاهر و قد و بالای اون دختر رو خوردم.👀😥 همچنان که مجذوبش بودم و عشوه و ناز و ادای نامحسوسش منو میخکوب کرده بود، به خودم اومدم و پیش خودم گفتم : مگه تو متاهل نیستی⁉️ مگه به همسرت وفادار نیستی⁉️😡 📝 در همین لحظه بود که ناگهان دیدم همسرم اونطرف خیابون ایستاده داره نگام میکنه😰 یادم رفته بود که خانمم با مادرخانمم با هم رفته بودن بیرون و درست همون جایی که من بودم، اونها هم همونجا کار داشتن❗️😰 📝 خلاصه من و هزار دلهره و هزار شرمندگی ... بماند که چه مسائلی پیش اومد، ..... حالا با اینکه چندسال ازون اتفاق گذشته و خانمم به ظاهر منو بخشیده، اما هنوز آثارش از زندگی مشترک ما پاک نشده....😔 اما درس بزرگی که گرفتم این بود ⇦ خدا مشت آدمو یه جا باز میکنه❗️ ╭─┅ঊঈ🖌📖🖌ঊঈ┅─╮ داستان های آموزنده و اخلاقی @dastanmazhab ╰─┅ঊঈ🖌📖🖌ঊঈ┅─╯
🔅🔅🔅🔆🔱🔆🔅🔅🔅 یکم طولانیه ولی مطمئنم لذت می برید از خوندن این متن👌👇 مثل خدا ستارالعیوب باشیم🙏 ✨زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن . اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه. ✨ بعد از نهار كه تصميم به بازي گرفتيم، من زير يكی از اين درختان قايم شده بودم كه ديدم يكی از كارگراي جوونتر، در حالی كه كيسه سنگينی پر از انار در دست داشت، نگاهی به اطرافش انداخت و وقتی كه مطمئن شد كه كسی اونجا نيست، شروع به كندن چاله اي كرد و بعد هم كيسه انارها رو اونجا گذاشت و دوباره اين چاله رو با خاك پوشوند. دهاتی ها اون زمان وضعشون خيلی اسفناك بود و با همين چند تا انار دزدي، هم دلشون خوش بود! با خودم گفتم، انارهاي مارو ميدزي! صبر كن بلايي سرت بيارم كه ديگه از اين غلطا نكنی، بدون اينكه خودمو به اون شخص نشون بدم به بازي كردن ادامه دادم، به هيچ كس هم چيزي در اين مورد نگفتم! ✨ غروب كه همه كار گرها جمع شده بودن و ميخواستن مزدشنو از بابا بگيرن، من هم اونجا بودم، نوبت رسيد به كارگري كه انارها رو زير خاك قايم كرده بود، پدر در حال دادن پول به اين شخص بود كه من با غرور زياد با صداي بلند گفتم: بابا من ديدم كه علي‌ اصغر، انارها رو دزديد و زير خاك قايم كرد! جاشم میتونم به همه نشون بدم، اين كارگر دزده و شما نبايد بهش پول بدين! پدر خدا بيامرز ما، هيچوقت در عمرش دستشو رو كسی بلند نكرده بود، برگشت به طرف من، نگاهی به من كرد، همه منتظر عكس العمل پدر بودن، بابا اومد پيشم و بدون اينكه حرفی بزنه، یه سيلی زد تو صورتم و گفت برو دهنتو آب بكش، من خودم به علی اصغر گفته بودم، انارها رو اونجا چال كنه، واسه زمستون ✨ بعدشم رفت پيش علی اصغر، گفت شما ببخشش، بچه است اشتباه كرد، پولشو بهش داد، 20 تومان هم روش، گفت اينم بخاطر زحمت اضافت! من گريه كنان رفتم تو اطاق، ديگم بيرون نيومدم! كارگرا كه رفتن، بابا اومد پيشم، صورت منو بوسيد، گفت ميخواستم ازت عذر خواهی كنم! اما اين، تو زندگيت هيچوقت يادت نره كه هيچوقت با آبروي كسی بازي نكنی... علی اصغر كار بسيار ناشايستي كرده اما بردن آبروي انسانی جلو فاميل و در و همسايه، از كار اونم زشت تره! شب علی اصغر اومد سرشو انداخته پايين بود و واستاده بود پشت در، كيسه اي دستش بود گفت اينو بده به حاج آقا بگو از گناه من بگذره! كيسه رو که بابام بازش كرد، ديديم كيسه اي كه چال كرده بود توشه، به اضافه همه پولايي كه بابا بهش داده بود... @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
@dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
یک نکته درقرآن وجود داره که خیلی عجیبه،بعد از خدا و پیامبر، بیشترین دستور به اطاعت از کی داده شده؟ پدرو مادر میگه [ وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَة] مثل کبوتر بال شکسته پیش شون سرتو بینداز پایین... [فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا] اگه زد تو گوشت اُف نباید بگی، حالا اگه پدرومادر دارن حرف حساب میزنن که اینکار سخت نیست... یعنی پدرومادر معصوم اند؟ نه بعضی مواقع داره حرف اشتباه میزنه،ولی هنر اینه که اینجا سکوت کنی... اینو که انجام دادی تازه میفهمی بأبی أنت و أمّی یعنی چی..؟! به کی میگی این حرفو؟ به امام. اصلا احترام به پدرومادر وسیله رسیدن به امام معصوم است وامام معصوم وسیله رسیدن به الله...!! تو زیارت_عاشورا چی میگیم؟ [السلام علیک وعلی الارواح اللتی حلت بفِنائک] سلام برتو وآن روح هایی که درتو حل شدند... فِناء یعنی درگاه، یعنی تو درگاهت حل شدند... شمااگه یه دستمال کاغذی رو بذاری رو لیوان بعد روش نمک بریزی از دستمال رد نمیشه،اما اگه آب بریزی از دستمال رد میشه، نمک رو تو آب حل کن ،حالا نمکم رد میشه... میگه سلام برتو ای حسین که زلالی مثل آب واونهایی که در وجودت حل شدن و رفتن... با پدر و مادر،آدم به امام می رسه وبا امام به خدا میرسه...! بااین نگاه،از این به بعد اگه سرتون داد هم میزنه،اون داد زدنش برای شما میشه عشق وعلاقه، میگه نگاه کردن به چهره پدرومادر عبادته...! همه چیز درست میشه...!! @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
صيغه خواهر و برادرى پرسش 9. آيا هيچ راه شرعى و قانونى ـ به جز ازدواج ـ وجود دارد كه دو جوان روابط مشروع با هم داشته باشند؟ آيا در اسلام چيزى به نام صيغه خواهر و برادرى وجود دارد؟ همه مراجع: خير، تنها راه ازدواج ـ به طور دائم يا موقّت ـ است و صيغه خواهر و برادرى با نامحرم، مشروع نيست [1] [1] دفتر: همه مراجع. @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
🌟 در محفل عاشقان بخوان مهدی را🌹 تبریک بگو از دل و جان مهدی را🌹 در سجده پس از ولادتش دخت نبی🌹 میگفت که یارب برسان مهدی را💐 امشب که نبی خنده به لبها دارد🌟 دامان خدیجه عطر زهرا دارد🌹 می بوید و می بوسدش و از همه بیش🌟 بوسیدن دست او تماشا دارد💐 جبریل به عرش نقش کوثر زده است🌹 طوبی گل تسبیح به پیکر زده است⭐️ از خانه ی کوچک محمد امشب🌟 خورشید زمین و آسمان سر زده است💐 امشب که خدیجه روی خندان دارد🌹 از عالم قدس چهار مهمان دارد🌹 زهراست به دامنش و یا در دل شب🌹 خورشید درون خانه پنهان دارد💐 امشب همه آیات جلی سجده کنند💐 بر درگه لطف ازلی سجده کنند💐 از بعد ولادتش به شکرانه ی دوست🌟 زهرا و محمد و علی سجده کنند⭐️ @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
♨️ماجرای علامه بحرالعلوم و حواله امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🔸آخوند ملا زین العابدین سلماسی- از شاگردان و یاران نزدیک سید مهدی طباطبایی بروجردی معروف به بحرالعلوم- می گوید: 🔸 ایامی که در جوار خانه خدا نزد سید به خدمت مشغول بودم، روزی اتفاق افتاد که در خانه چیزی نداشتیم. مطلب را به سید عرض کردم، چیزی نفرمود. از عادات جناب بحرالعلوم این بود که صبح اول وقت طوافی دور کعبه می کرد و به خانه می آمد و به اتاقی که مخصوص خودش بود، می رفت و برای هر صنفی بر طریق مذهبش درس می گفت. در آن روزی که از تنگدستی شکایت کردم، چون از طواف برگشت ناگهان کسی در را کوبید. سید بحرالعلوم به شدت مضطرب شد و با شتاب به طرف در رفت و آن را باز کرد. شخص بزرگواری در لباس عربی داخل شد و در اتاق سید نشست و سید در نهایت فروتنی و ادب دم در نشست. ساعتی نشستند و با یکدیگر سخن گفتند. آنگاه برخاست و در خانه را باز کرد و دست مهمان را بوسید. او را بر شتری که دم در خانه خوابانده بود سوار کرد. 🔸مهمان رفت و سید بحرالعلوم با رنگ دگرگون بازگشت و حواله ای به دست من داد و گفت: این حواله ایست برای مرد صرافی که در بازار صفاست. نزد او برو و هرچه بر او حواله شده بگیر. آن حواله را گرفتم و آن را نزد همان مرد که سید سفارش کرده بود، بردم مرد چون حواله را گرفت به آن نظر نمود و آن را بوسید و گفت: برو چند باربر و کارگر بیاور. پس رفتم و چهار باربر آوردم. به قدری که آن چهار نفر قدرت حمل داشتند، پول رایج زمان را برداشتند و به منزل آوردند. من فوری برگشتم نزد آن صراف که از حال او و نویسنده حواله جویا شوم که او چه کسی بود. وقتی رفتم نه صرافی را دیدم و نه مغازه ای را که دیده بودم. از مغازه صراف پرس و جو کردم گفتند: ما اصلا در اینجا دکان صرافی ندیده ایم. 📚 فواید الرضویه، ص ۶۸۰** @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
زن، نماد صفات جمال خدا درانسانه،مخصوصا وقتی به مقام مادری می رسه... هیچ کس نمی تونه جای مادررو برای انسان بگیره !! خدا وقتی میخواد قیاس بکنه محبت خودش رو،بهترین مثالی که می زنه اینه که میل من به شما از مادر به فرزندش بیشتره. نمیگه پدر! چون احدالناسی نیست تودنیا که درمحبت مادر شک داشته باشه ! کسی ست که شما رو واقعا برای خودتون میخواد ! هربلایی که سرتون بیاد بازم دوستون داره وتنها کسیه که خیلی خیلی درحقش بی انصافی میکنیم،وبراش ناز میکنیم... به قول اون برادر سبیل کلفتی که پشت تریلی ١٨ چرخ نشسته ام ،رو گلگیر ماشینش نوشته : رفیق بی کلک مادر... اوج عبودیت انسان در نمازه. ومیدونید که اگر مادر صداتون کنه سرنماز، شما اجازه دارید نمازو بشکنید !! خیلی عجیب و ستودنیه این نکته... هیچ جایگزینی برای پدرومادر دراین دنیا وجود نداره ! پیامبر وقتی میخواست حضرت زهرا (س) رو توصیف بکنه ،بهترین کلمه ای که پیدا کرد ،مادر بود .گفت [اُمِّ أبيها] یعنی مادرِپدرش... بخش عمده ای از وجود زن با مادرشدن کشف میشه !! خیلی از خانم ها وقتی می بینن یه خانمی داره بچه داری میکنه براشون تعجب آوره. میگن چطور حوصله داری این همه گریه وزاری رو تحمل کنی؟ مادروقتی بچه ش گریه میکنه دلش برای بچه ش می سوزه نه خودش ! مادر نگران بچشه! خدای نکرده یه وقت با این ناز کردن ها وقهرکردن ها دلشون رو نشکنیم...! شب جمعه است و همچنین ولادت بانوی دو عالم فاطمه زهرا سلام الله علیها . برای سلامتی مادرانی که در این دنیا هستن یک حمد بخوانیم . و برای مادرانی که به رحمت خداوند رفتن حمد با سوره قرائت شود 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مقدمه تولد حضرت زهرا سلام الله علیها🌹 پیامبرصلی الله علیه وآله چهل روز از خدیجه کبری جدا شد و اعتکاف کرد تا غذای آسمانی نازل شد و مقدّمه‏ی تولّد حضرت زهراعلیها السلام فراهم گردید. روزى حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلم در ابطح نشسته بود با امیرالمؤمنین علیه السلام و عمار بن یاسر و منذر بن ضحضاح و حمزه و عباس ، ناگاه جبرئیل نازل شد با صورت اصلى خود و بال هاى خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر کرد و ندا کرد آن حضرت را که اى محمد صلى اللّه علیه وآله و سلم خداوند على اعلا تو را سلام مى رساند و امر مى نماید که چهل شبانه روز از خدیجه دورى اختیار کنى؛ پس آن حضرت چهل روز به خانه خدیجه نرفت و روزها روزه مى داشت و شب ها تا صباح عبادت مى کرد و عمار را به سوى خدیجه فرستاد و گفت: او را بگو که اى خدیجه نیامدن من به سوى تو از کراهت و عداوت نیست ولیکن پروردگار من چنین امر کرده است که تقدیرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود جز نیکى و به درستى که حق تعالى به تو مباهات مى کند هر روز چند مرتبه با ملائکه خود و باید هر شب در خانه خود را ببندى و در رختخواب خود بخوابى و من در خانه ]فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدت وعده الهى منقضى گردد. و خدیجه هر روز چند نوبت از مفارقت آن حضرت مى گریست و چون چهل روز تمام شد جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: اى محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم خداوند على اعلا تو را سلام مى رساند که مهیا شو براى تحفه و کرامت من، پس ناگاه میکائیل نازل شد و طبقى آورد که دستمال از سندس بهشت بر روى آن پوشیده بودند و در پیش آن حضرت گذاشت و گفت: پروردگار تو مى فرماید که امشب بر این طعام افطار کن و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام گفت که هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مرا امر مى کرد که در را مى گشودم که هر که خواهد بیاید و با آن حضرت افطار نماید، در این شب مرا فرمود که بر دَرِ خانه بنشین و مگذار کسى داخل شود که این طعام بر غیر من حرام است؛ پس چون اراده افطار نمود طبق را گشود و در میان آن طبق از میوه هاى بهشت یک خوشه خرما و یک خوشه انگور بود و جامى از آب بهشت، پس از آن میوه ها تناول فرمود که سیر شد و از آن آب آشامید تا سیراب شد و جبرئیل از ابریق بهشت آب بر دست مبارکش مى ریخت و میکائیل دستش را مى شست و اسرافیل دستش را از دستمال بهشت پاک مى کرد و طعام باقیمانده با ظرف ها به آسمان بالا رفت. و چون حضرت برخاست که مشغول نماز شود جبرئیل گفت که در این وقت نماز تو را جایز نیست (معلوم است کـه مراد نمازهاى نافله و مستحبّى است نه نماز فریضه چه داءب نبى و امام بر آن است که نماز را مقدم بر افطار مى دارند) باید که الحال به منزل خدیجه روى و با او مضاجعت نمائى که حق تعالى مى خواهد که در این شب از نسل تو ذریه اى طیبه خلق نماید. پس آن حضرت متوجه خانه خدیجه شد و خدیجه گفت که من با تنهائى الفت گرفته بودم و چون شب مى شد درها را مى بستم و پرده ها را مى آویختم و نماز خود را مى کردم و در جامه خواب خود مى خوابیدم و چراغ را خاموش مى کردم در این شب در میان خواب بودم که صداى دَرِ خانه را شنیدم، پرسیدم که کیست در را مى کوبد که به غیر محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم دیگرى را روا نیست کوبیدن آن؟ آن حضرت فرمود: اى خدیجه! باز کن در را که منم محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم چون صداى فرح افزاى آن حضرت را شنیدم از جا جستم و در را گشودم و پیوسته عادت آن حضرت آن بود که چون اراده خوابیدن مى نمود آب مى طلبید و وضو تجدید مى کرد و دو رکعت نماز به جا مى آورد و داخل رختخواب مى شد و در این شب مبارک سحر هیچ یک از این ها نکرد و تا داخل شد دست مرا گرفت و به رختخواب برد و چون از مضاجعت برخاست من نور فاطمه را در شکم خود یافتم.[۱] تاریخ پیامبران (حیاة القلوب) ۳/۲۵۵ـ۲۵۶، چاپ سرور. @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
اول هفته تون زیبا 🌸 دلتون از غصه ها دور ان شاءالله امروزتان 🌾 شیرین تراز عسل زیباتر از گلها 🌼 با طراوت تراز باران خوش عطر تراز نسیم🌾 و متبرک به 🌸 الطاف بیشمارخدا باشـد💖 @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
چنگیزخان نتوانست بخارا را تسخیر کند نامه ای نوشت که هرکس با ما باشد، در امان است! اهل بخارا دو گروه شدند، یک گروه مقاومت کردند و گروه دیگر با او همراه شدند. چنگیزخان به آن ها نوشت: باهمشهریان مخالف بجنگید، و هر چه غنیمت به‌دست آوردید، از آن شما باشد و حاکمیت شهر را نیز به شما می‌دهیم! ایشان پذیرفتند و آتش جنگ بین این دو گروه مسلمان شعله‌ور شد... و در نهایت، گروه مزدوران چنگیز خان پیروز شدند. اما شکست بزرگ آن بود که او دستور داد گروه پیروز خلع سلاح و سربریده شوند! چنگیز گفته‌ی مشهورش را گفت: اگر اینان وفا می‌داشتند، به خاطر ما بیگانگان، به برادرانشان خیانت نمی‌کردند! *این عاقبت خود فروشان است* الكامل فی التاريخ عزالدین بن اثیر ‌@dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
نگاه خيابانى نگاه خيابانى پرسش 13. شخصى قصد ازدواج دارد. آيا مى تواند بدون قصد لذت به چهره و موى خانم ها (مثلاً در خيابان) نگاه كند تا يكى را بپسندد و بعد از او خواستگارى كند؟ همه مراجع: اين نوع نگاه ها جايز نيست. [1] تبصره. نگاه به زن به منظور ازدواج با او، شرايطى دارد و پرسش ياد شده، از تمامى آنها برخوردار نيست. [1] مكارم، تعليقات على العروة، م 26، و استفتائات، ج1، س 816؛ فاضل، تعليقات على العروة، ج 2، النكاح، م 26؛ صافى، هداية العباد، ج2النكاح، م28؛ امام، تحريرالوسيله، ج2 النكاح م28؛ سيستانى، منهاج الصالحين، ج2، النكاح، م28؛ تبريزى، صراط النجاة، ج 6، م 948؛ دفتر: وحيد و خامنه اى. @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
🌸🍃🌸🍃 مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می‌کردند برای صرف شام دعوت کرد و جلوی آنها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است اول از نگهبان شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فایده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد بعداً از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد سؤال کرد گفت اختیار کن!؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعاً قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلاً مال را انتخاب می‌کنم بعد از آن سؤال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می‌کنید پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر می‌گزینم و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می‌دانم که تو حتماً مال را انتخاب می‌کنی تا اینکه غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا اینکه مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می‌کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است قرآن را گرفت و بعد از اینکه قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا بود وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی‌کند ‌@dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
🌷❄️دوشنبه تون گلباران 💗☃️امیدوارم 🌷❄️نگاه پرمهر خدا 💗☃️همراه لحظه هاتون 🌷❄️سلامتی ونیکبختی 💗☃️گوارای وجودتون 🌷❄️بارش برکت ونعمت 💗☃️جاری در زندگیتون 🌷❄️و نور و عشق الهی 💗☃️مهمون دلتون باشه 🌷❄️روزتون زیبا و در پناه خدا @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
🌸🍃🌸🍃 مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می‌کردند برای صرف شام دعوت کرد و جلوی آنها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است اول از نگهبان شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فایده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد بعداً از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد سؤال کرد گفت اختیار کن!؟ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعاً قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلاً مال را انتخاب می‌کنم بعد از آن سؤال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می‌کنید پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابراین پول را بر می‌گزینم و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می‌دانم که تو حتماً مال را انتخاب می‌کنی تا اینکه غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا اینکه مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می‌کنم چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است قرآن را گرفت و بعد از اینکه قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا بود وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی‌کند ‌@dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
نوۀ چنگیزخان مغول چگونه شیعه شد؟ روزی سلطان محمّد خدابنده بر همسر خود خشم گرفت و در یک جلسه او را سه طلاقه کرد؛ ولی به دلیل علاقۀ بسیاری که به وی داشت, خیلی زود از کردارِ خویش پشیمان شد و به همین خاطر عالمان سنی را دعوت نمود و از آنان مشورت خواست. آنها گفتند: هیچ راهی وجود ندارد، مگر این که نخست فرد محلّل (فردی غیر از سلطان) با او ازدواج کند, سپس مجدداً سلطان میتواند با او ازدواج کند. سلطان گفت: برای من پذیرشِ این امر، بسیار سخت است. آیا راه دیگری وجود ندارد؟ شما علما در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلافِ نظر دارید , فقط در همین یک مسئله همه باهم اتفاق نظر دارید؟! گفتند : بله. در این هنگام یکی از مشاوران اجازۀ سخن خواست و اظهار داشت: جناب سلطان! در شهر علامه ای زندگی میکند که چنین طلاقی را باطل میداند، خوب است او را نیز احضار نموده و نظر او را جویا شوید.(منظورِ وی، علامه حلی بود.) عالمان سنی بر آشفتند و گفتند: آن عالم، رافضی مذهب بوده و رافضیان, افرادی کم عقل و بی خِرَد میباشند و اصلا در شأنِ سلطان نیست که چنین فردی را به حضور بپذیرد. سلطان گفت: به هر حال دیدن او خالی از فایده نیست و دستور داد علامه حلی را در محضر او احضار نمایند. وقتی علامه وارد مجلس سلطان محمّد خدابنده شد, علمای مذاهب چهارگانه ی اهل سنت نیز در آن جلسه حاضر بودند. علامه بدون هیچ ترس و واهمه ای نعلینِ (کفش) خود را به دست گرفت و خطاب به همۀ حاضران سلام کرد و آنگاه یک راست به سمت سلطان رفت و در کنار او نشست. عالمان سنی رو به سلطان کرده و گفتند : دیدید؟ ما نگفتیم شیعیان, افرادی سبک سر و بی عقل میباشند؟! سلطان گفت: او عالِم است. دربارۀ رفتار او از خودش سؤال کنید. آنها به علامه گفتند: چرا به سلطان سجده نکردی و آداب تشریفاتِ حضور را به جا نیاوردی؟ علامه گفت: رسولِ خدا از هر سلطانی برتر و بالاتر بود و کسی بر او سجده نکرد، بلکه فقط به آن حضرت سلام میکردند و خدای تعالی نیز فرموده است : (چون داخل خانه ای شدید به یکدیگر سلام کنید، سلام و درودی که نزد خداوند مبارک و پاک است.) از سوی دیگر به اتفاق ما و شما، سجده برای غیر خدا حرام است. پرسیدند: چرا جسارت کردی و کنار سلطان نشستی؟ علامه پاسخ داد: چون جای دیگری برای نشستن نبود و از طرفی سلطان و غیرسلطان با یکدیگر مساوی اند و این جسارت به محضر سلطان نیست. پرسیدند: چرا کفش های خود را به داخل مجلس آوردی؟ آیا هیچ آدم عاقلی در محضرِ سلطان و چنین مجلسی این گونه رفتار میکند؟علامه گفت: ترسیدم حَنَفی ها کفش هایم را بدزدند همانگونه که ابوحنیفه، نعلینِ رسول اکرم را دزدید. علمای حنفیِ حاضر در آن مجلس برآشفتند و فریاد زدند : چرا دروغ میگویی؟ این تهمت است. ابوحنیفه کجا و زمان پیامبر کجا؟ ابوحنیفه صد سال پس از پیامبر تازه به دنیا آمد. علامه گفت: ببخشید اشتباه از من بود. احتمالا شافعی , نعلینِ پیامبر را سرقت کرده است. این بار صدای شافعی ها درآمد که شافعی در روز مرگِ ابوحنیفه و دویست سال پس از شهادت پیامبر دیده به جهان گشوده است علامه گفت: چه میدانم! شاید کار مالِک بوده است. *علمای مالکی هم مثل حنفی ها و شافعی ها و به همان شیوه اعتراض کردند. علامه گفت: پس فقط احمد بن حنبل میماند.قطعا سارق احمد بن حَنبل است. حنبلی ها هم برآشفتند و به اعتراض و انکار پرداختند. *در این لحظه علامه رو به سلطان کرد و گفت : جناب سلطان! ملاحظه کردید که اینان اقرار کردند هیچ یک از رؤسای این مذاهبِ چهارگانۀ اهل سنت در زمان حیات رسول خدا حاضر نبوده اند و حتی صحابۀ آن حضرت را هم ندیده اند... سلطان گفت: آیا این حرف صحیح است؟ عالمان سنی گفتند: بله هیچ یک از این چهار نفری (که رئیس مذاهب اهل سنت میباشند), رسول خدا و صحابۀ آن حضرت را درک نکرده اند. *آنگاه علامه گفت : ولی ما شیعیان , پیرو آن آقایی هستیم که به منزلۀ نَفس و جانِ رسول خدا بود و از کودکی در دامان پیامبر پرورش یافت و بارها و بارها از سوی آن حضرت به عنوان وصی و جانشین رسول خدا معرفی شد. سلطان که متوجه حقانیت مذهب شیعه شده بود پرسید: نظر شیعه دربارۀ این طلاق چیست؟ علامه پرسدید: آیا جنابعالی طلاق را در سه مجلس و در محضر دو نفرِ عادل , جاری نموده اید؟ سلطان گفت: نه! علامه گفت: در این صورت طلاق باطل میباشد چون فاقد شرایط صحت است. *آنگاه سلطان محمّد خدابنده به دست علامه شیعه شد و به حاکمان شهرهای تحت فرمانش نامه نوشت که از این پس با نام ائمۀ دوازدهگانه ی شیعه خطبه بخوانند و به نام ائمە ی اطهار , سکه ضرب کنند و نام آنان را بر در و دیوار مساجد و مشاهد مشرفه حک نمایند. پیرامون غدیر_دکتر علی هراتیان @dastanmazhabiakhlaghi داستان های آموزنده و اخلاقی
اظهار عشق براي ازدواج گفتگوى خواستگارى اظهار عشق برای ازدواج پرسش 16. آيا اظهار عشق و محبت بين دختر و پسر به منظور ازدواج، گناه است؟ همه مراجع: آرى، اين كار حرام است. [1] [1] سيستانى، سايت ؛ مكارم، استفتائات، ج 2، س 1049 و 1075 و دفتر: همه مراجع.