#خاطره
#داستان_واقعی_زندگی_من
#پیتزامراکشی
سلام صبح بخیر هنرجو های گلم
امیدوارم حالتون خوب باشه
امروز از صبح زود در حال ضبط آموزش فرشینه آوینا بیضی بودم و تا ساعت ۱۰ دستم بند بود
بعدش باید میرفتم اداره آب برا اشتراک آب منزل و بعد از اون هم اداره پست و اداره گاز
وقتی اومدم خسته و کلافه گرمم هم شده بود
هیچ چیز به اندازه یه وضو با آب سرد حالم را جا نیاورد
نمازم را خواندم و دیدم ای دل غافل ناهار نداریم 😔😔
حالا مهربانزهرا را میشه با یک نیمرو و خیارشور و گوجه سرش را کلاه گذاشت و ظهر را رد کرد😁
ولی محمد حسین که اینطوری نیست باید حتما یه غذا باشه اون قبول داشته باشه 😢
ناچار اومدم سراغ پیاز و سیب زمینی
فقط یه سیب زمینی داشتیم 😳
خدایا تو خونه ما امروز قحطی اومده
سه تا هم تخم مرغ 😔
حوصله کوکو پختن هم ندارم
اومدم سیب زمینی را پوست گرفتم و گرد گرد برش زدم
گذاشتم کف ماهیتابه تا سرخ بشه
#خاطره
#داستان_واقعی_زندگی_من
همین هفته روز شنبه صبح زود بچه ها را راهی مدرسه کردم و خودم هم رفتم حوزه علمیه
از بسیج استادی تشریف آورده بودند و در مورد امیرالمومنین علی علیه السلام صحبت میکردند و اینکه چرا حضرت علی اینقدر مظلومند
یه صحبت ایشون خیلی اذیتم کرد
یعنی خیلی شرمنده شدم 😔
گفت جرج جرداق مسیحی بعد از اینکه حدود ۶۰۰ بار نهج البلاغه را مطالعه کرد کتاب امام علی صدای عدالت انسانی را نوشت خود نویسنده میگه کشورهای حوزه خلیج فارس و مصر از من خواستند در مورد شخصیتهای دیگه مثلا عمر بنویسم ولی من نپذیرفتم نه اینکه بخوام بگویم او بد است یا خوب...من پس از علی کسی را شایسته نوشتن ندیدم تصمیم گرفتم جز در مورد علی ابن ابی طالب ننویسم 😍🌼
انقلاب علی انقلاب انسانی، اجتماعی، فکری و فرهنگی بود
بین دو جبهه فسق ،قتل و برده و مرگ از یک طرف و جبهه دین و رحمت و عدالت و انسانیت و آزادی حیات فاصله زیادی بود موظف شدم جبهه علی ابن ابی طالب که خالص ترین جبهه هاست را مورد بررسی قرار دهم و این چراغ راهم شد👏👏👏
استاد گفت حضرت علی انسان کاملند چرا چون هم اسلام اجتماعی و هم اسلام فردی در ایشان بالاترین مرتبه را دارا بود
چرا یک شاعر مسیحی ۶ هزار بیت شعر در وصف امیرالمومنین علی علیه السلام میگه ؟؟؟
چون اونها به گوهر وجودی آقا امیرالمومنین دست پیدا کردند و من و توی بچه شیعه اصلا این گوهر را نمیشناسیم😔😔
یه حرف دیگه که خیلی دلم شکست این بود که تو یه زمان کوتاهی طوری شد که مردم تمام احادیث پیامبر در مورد حضرت علی را فراموش کردند ، شأن نزول آیه هل اتی را فراموش کردند ، انا مدینة العلم و علی بابها را فراموش کردند و طوری شد که نعوذ بالله بر بالای منبر پیامبر جان و نفس پیامبر را برای بالابردن عمل عبادیشون لعنت میکردند 😭😭
و این به خاطر عدم امام شناسی و دشمن شناسی مردم بود
جای جلاد و شهید عوض شد 😔😔😔
اومدم خونه غذای بچه ها را دادم و خواب برد
بعد از حدود یک ساعت از خواب بیدار شدم تو قفسه سینه ام احساس درد کردم گفتم حتما برق رفته و پکیج خاموش بوده بدنم یخ کرده ولی هوا خوب بود و آفتاب توی اتاق پیچیده بود و سردم نشده بود
به هر حال پا شدم کارهام را انجام دادم شام برا شب تهیه کردم نمازم را خواندم و منتظر آقامون شدم 😊
کمی در بدنم لرز احساس میکردم
و خیلی وحشتناک عرق کردم
به بچه هام گفتم هوا گرمه پکیج را خاموش کنیم ؟گفتند نه مامان ما سردمونه😢
پس چرا من اینقدر عرق کردم 🤔
شام خوردیم و من شروع کردم به خواندن یه کتاب
خیلی زود خسته شدم 😕
رفتم بخوابم احساس کردن نفسم سخت بالا میاد خوابیدم ولی چه خوابیدنی از شدت عرق همه بدنم خیس شد حتی خیسی به تشکم هم رسید موهام خیس بود مثل وقتی از حمام خارج میشیم
عرق سرد سرد🥶😨
رفتم آب بخورم نشد صاف بایستم دولا دولا رفتم سمت ظرفشویی خواستم لیوان بردارم لرزش دستام به حدی بود که نمیشد لیوان به دست بگیرم😣 اومدم شیر آب را باز کنم بازم لرزش دستم اجازه نداد فقط میلرزیدم ؛نه از شدت سرما نمیدونم چی بود ؟ شوهرم و بچه هام عجیب به خواب عمیقی فرو رفته بودند,صداشون زدم بیدار نشدند
وسط سالن فقط میلرزیدم و عرق میریختم . به خودم گفتم: شب اخرته یه استغفار حسابی و درست درمون بکن و اگه اجل مهلتت داد برو بچه هات و شوهرت را ببین .😔
فقط یه ذکر یادم بود یا اکرم الاکرمین
میگفتم و مسافت تا اتاق بچه ها را با لرز شدید و دولا دولا راه رفتن طی کردم نشد بوسشون کنم شوهرم را هم دیدم ازشون خدا حافظی کردم 😭😭😭😭
#داستان_واقعی_زندگی_من
امروز وقتی بعد از سحر برا خواندن جزء هشتم قرآن ، در قران را باز کردم این برگه را دیدم 😍
یادش بخیر
زمستان سال 96 بود یه شب خواب دیدم که با رهبر عزیزم آقاجانم امام خامنه ای یه جایی بود تو طبیعت دیدار کردم و مثل اینکه هوا سرد بود من هم بافت انجام میدادم یه دفعه بلند شدم و رفتم پیش آقا سلام کردم و بهشون یه شال دستبافت خودم را تقدیم کردم 😌
وقتی از خواب بیدار شدم تصمیم گرفتم برا رهبرم یه شال ببافم
همون روز کاموا خریدم و شروع کردم به بافت
مهربان زهرا دخترم کوچولو بود میومد شیر میخورد
بهش میگفتم برا آقا میخوام شال ببافم
بچه ام شیرش را که میخورد کنارم می نشست و نگاهم میکرد 😍
محمد حسینم هم مداوم متر میگرفت ببینه چقدر بافتم 😍
حدود دو سه روز طول کشید و شال بافته شد
یه نامه هم ضمیمه کردم که نوشته بودم
آقا جانم سلام
جونم فدات آقا
من یه طلبه ام دوتا بچه دارم یه شال براتون بافتم
کامواش ایرانی
بافتش هم ایرانی
پول کاموا حلال حلاله
خمس مالمو را میدیم و با پول خمس داده شده کاموا برات خریدم
آقا جونم این ناقابل را از من حقیر بپذیر و وقتی کوهنوردی میکنید به کمرتون ببندید
آقا جونم برای عاقبت بخیر خانواده ما دعا کنید ☺
رفتم اداره پست و ارسال کردم برا بیت رهبری
یادمه متصدی پست گفت
اون آقا اصلا این چیزا را قبول ندارم حیف پول و زحمتت 😯😡
من گوش نکردم و فرستادم
دو سه هفته بعد پستچی محله مون یه پاکت برام آورد
دیدم تعجب کرده میگه تو برا آقا نامه نوشتی ؟
گفتم بله
گفت انگار جوابت را دادند 😳
نگاه کردم دیدم دقیقا همون بسته ای که فرستادم برام اومده
تو نگاه اول فکر کردم بسته ام را برگشت زدند 😔
حالم ریخت بهم 😔
اومدم تو خونه دیگه نگاه به بسته نکردم
محمد حسینم اومد و گفت
مامان چی شده ؟ این چیه ؟
گفتم شالی که برا آقا بافتمه 😔
گفت خب چرا اینجاست ؟
نمیخواستم دلش بشکنه
گفتم آدرس را اشتباه دادم
محمد حسین در پاکت را باز کرد
یه دفعه داد زد و گفت مامانی این که شال نیست یه چیز دیگه اس 😃
برگشتم سمت پسرم
و دیدم داخل پاکت یک نامه و یک هدیه از طرف آقا جانم برام فرستاده شده😍😍😍😍
هدیه آقا یه قواره چادر مشکی بود با این نامه
چقدر خوشحال شدم 😍😍😍
انگار خدا دنیا را بهم داده بود
چادر را گذاشتم برا دخترم مهربان زهرا
و نامه را هم گذاشتم زیر قرآن و این بهترین هدیه عمرم بود 🌺🌺🌺
#داستان_واقعی_زندگی_من
_تولد_دخترم
سال 94 بود دخترم را باردار بودم پسرم کوچولو بود و هر سه نفر اعضای خانواده مشتاقانه منتظر به دنیا اومدن دخترم بودیم ☺
یادم تمام ماه رجب و ماه شعبان را سوره توحید میخوندم که بچه ام به یکتایی خداوند ایمان قوی داشته باشه ☺
روز نیمه شعبان بچه ام را نذر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کردم و از خدا خواستم از سربازان آقا امام زمان باشه🙏
آخرین روز ماه شعبان به نیمه رسیده بود که یک دفعه درد خفیفی در پهلوی خودم حس کردم😬
از آنجا که از اول بارداری خطر سقط وجود داشت و تا آخر زیر نظر دو پزشک یکی زنان و زایمان و یکی هم ارتوپد برای کمرم بودم باید کوچکترین مشکلی که برام پیش می اومد بلافاصله با دکترم در میان میداشتم
وقتی با دکترم تماس گرفتم گفت هرچه زودتر خودت را به بیمارستان برسون🙂
یادش بخیر تو اتوبان تصادف شده بود و ما حدود 3 ساعت تو ترافیک بودیم 😫😫😫
من خیلی ریلکس 🙂و مادر و شوهرم از استرس این شکلی بودند😰😰😰😰😰 مداوم ذکر میفرستادند تا بلاخره راه باز شد و ما به بیمارستان رسیدیم ☺☺
وقتی به بیمارستان رسیدیم یه خانمی بود مدام میگفت کاش همین چند ساعت قبل از 12 شب بچه به دنیا بیاد😒
منم این شکلی که چرا این حرف را میزنه🤔🤔🤔
تا آخرش طاقت نیاوردم و پرسیدم چرا ؟؟؟ مگه اگه فردا به دنیا بیاد چطور میشه ؟؟؟
گفت : مگه نمیدونی بچه ای که ماه رمضان به دنیا بیاد خسیس میشه
منم و مامانم این شکلی شدیم😳😳😳😳
گفتم حاج خانم کی اینا گفته؟؟؟
گفت از قدیم همه میگفتند 😟
گفتم حاج خانم یه چیزی میگم بهت تا عمر داری یادت نره
امام حسن مجتبی ، کریم اهل بیت ، عزیز دل پیامبر و حضرت زهرا و حضرت علی علیهم السلام تو ماه رمضان به دنیا اومده 😍😍😍
آدم هر حرفی را که نباید باور کنه
اینا که گفتم یه دفعه پشیمون شد 😔
دختر من دقیقا سر ساعت 00:00
12 شب به دنیا اومد 🤗🤗
دختر ماه رمضانی و ماه شعبانی
الحمد لله صحیح و سالم و توپول و ناز 😍😍😍
اسمش را به نیت خانم حضرت زهرا سلام الله علیها گذاشتیم
سیده مهربان زهرا
حالا دخترم 10 سالشه
با ادب ،مهربون ، دلسوز، دست و دلباز ، با قدم خیرش به زندگیم برکت داد
از بچگی گفت من دختر حضرت زهرام باید چادر سر کنم
و همیشه از دو سالگی چادر سرش کرد
وقتی هر کدوم از بچه هام به دنیا اومدند شور و شعف زیاد داشتیم هم خودم و شوهرم هم خانواده هامون ☺☺
همیشه تصورم این بود که کاش میتوانستم لحظه شادی آقا رسول الله و امام علی و خانم حضرت زهرا سلام الله علیهم وقتی امام حسن به دنیا اومدند را میدیدم 😍
تا اینکه کلیپ بالا را دیدم که با هوش مصنوعی ساخته شده
چقدر زیبا به تصویر کشیده
خدا راشکر که از دوستداران ائمه اطهار علیهم السلام هستیم
خدا را شکر امام حسنی ام
عید میلاد کریم اهل بیت دردانه آقا رسول الله و امام علی و حضرت زهرا سلام الله علیهم بر شما عزیزانم مبارک 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺