💕🌸💕
ویژگی های نثر ادبی
نثر یکی از حوزه های گسترده و عظیم ادب فارسی است که ابعاد، ویژگی ها و تحولات آن به اندازه شعر بررسی و مطالعه نشده است.
نثر در لغت به معنی پراکندگی و پراکندن و در اصطلاح سخنی است که مقید به وزن و قافیه نباشد. در اینگونه سخن، سخن در نظام خواندن با خواننده، در رابطه ای خیال انگیز قرار می گیرد، آن چنان که با خواندن متن، دنیای خیالی شگفت انگیزی در ذهن خواننده باز آفریده می شود.
ازشاخه های مهم نثر، نثر شاعرانه (ادبی) و قطعه ادبی است. این دو نوع نثر در نهان ما کاربرد فراوان یافته اند و بخشی از آثار مهم امروز به این گونه نثر تعلق دارند. در نثر شاعرانه حال و هوای نثر، مفاهیم منطقی و گزارشی و حقایق غیر شعری جامه قافیه (سجع) و صناعات شعری را به تن کرده است. مثل کلیله و دمنه نصرالله منشی و مرزبان نامه سعدالدین وراوینی در ادب فارسی.
ویژگی های نثر ادبی :
1- جز موضوع، واژه و عبارت نیز مقصود نویسنده اند؛ گاه درنگ در واژه ها و رنگ و آهنگ بخشیدن به عبارات آن قدر برای نویسنده مهم می شود که همپای موضوع و حتی پر رنگ تر از آن، مدار و محور قلم نویسنده قرار می گیرد.
2- خواننده در برخورد با نثر ادبی و شاعرانه، درگیر روابط و شبکه های زیبا شناسانه متن می شود. یعنی در عین پرداختن به موضوع (مقصد)، راه را نیز فراموش نمی کند.
3- نثر ادبی و شاعرانه، اگر معتدل و هنرمندانه باشد یعنی نویسنده به تکلف و تصنع در استفاده از آرایه های ادبی نیفتد، بر کشش و جاذبه متن می افزاید و خستگی و ملال را از خواننده می زداید. در نثر شاعرانه امروز، گیرایی باعث می شود که گاه یک اثر یا کتاب، خواندنی تر شود و خواننده هم چون مسافری که از جاده ای سر سبز با چشم اندازهای زیبا می گذرد و طول راه را احساس نمی کند.
تفاوت نثر ادبی دیروز و نثر ادبی امروز :
بخش مهم و درخشانی از ادبیات گذشته ما دارای نثر ادبی و شاعرانه هستند. آثار نثر گذشته که با شاخصه مسجع بودن شناخته می شوند و نثری شاعرانه دارند به چند دسته کلی تقسیم می شوند:
1- نثرهای تعلیمی مانند گلستان
2- نثرهای داستانی مانند کلیله و دمنه و مرزبان نامه
3- مقامات مانند مقامات حمیدی
4- نثرهای صوفیانه مانند تذکرة الاولیا
5 - نثرهای تاریخی مانند جهانگشای جوینی
نثر ادبی دیروز سرشار از سجع، جناس، ایهام و دیگر آرایه های بدیعی در کنار آرایه های بیانی مانند تشبیه و استعاره و مجاز و کنایه است. اما نثر ادبی امروز به بهره گیری از عناصر شاعرانه و آرایه های ادبی نه به شیوه ی نثر ادبی دیروز ، با ساخت و بافتی روان، به طرح موضوع می پردازد.
در نثر ادبی امروز ، سجع تکیه گاه جدی نویسنده نیست. اگر هم در سیر نوشته، سجعی دیده شود بسیار طبیعی به کار می رود. استفاده از سجع در روزگار ما عمدتاً در نوشته های طنزآمیز رواج دارد.
نثر ادبی امروز با بهره گیری از واژه های خوش آهنگ، تصویرهای بدیع و بافت و ساختی روان و زیبا و تاثیرگذار ، با مخاطب ارتباط برقرار می کند.
نمونه ای از نثر ادبی :
کویر! کویر نه تنها نیستان من و ما است که نیستان ملت ما است و روح و اندیشه و مذهب و عرفان و ادب و بینش و زندگی و سرشت و سرگذشت و سرنوشت ما همه است. کویر! این تاریخی که در صورت جغرافیا ظاهر شده است.
این عظمت بیکرانه مرموزی که نومید و خاموش، خود را به تسلیم، پهن بر خاک افکنده است. خشک، بی آبی و آبادی ای، بی قله مغرور بلندی، بی زمزمه شاد جویباری ،... چشم ها را با دست سایه می کنند تا کویر نبیند، نبیند که می بیند. نداند که می داند! گاه طوفانی بر می خیزد و خاک بر افلاک می افشاند و آسمان را تیره می دارد و روستاها را بر می آشوبد و چون فروکش می کند، از آن پس، باز چهره کویر، همچنان که بود ...
@dastannevisenojavan
کسانی که به میل خود در ظلمات چمباته زدهاند، نیازی به روشنایی ندارند!
📕 #مادراپور
✍️ #روبر_مرل
dastannevis.com
⭕️ رفتار
ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍهی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ!
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺭﻓﺖ؟
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟
ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻧﺰﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺁﻣﺪ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺍﺣﻤﻖ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻣﺴﺖ؟؟؟
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟
ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﻭﺍﻝ ﮐﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺳﻮﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯼ؟
ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟
ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ … ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ…
ﻭﻟﯽ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﮐﺘﮏ ﺯﺩ.
✅ ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﻭﺳﺖ...
ﻧﻪ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ...
ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺯﺷﺘﯽ...
ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺧﻼق و ادب اوست.
dastannevis.com
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﺭﮎ ﺑﻪ ﺣﺞ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﺷﺸﺼﺪ ﻫﺰﺍﺭ ﺣﺎﺟﯽ ﮐﺴﯽ ﺣﺎﺟﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﮕﺮ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ، ﮐﻔﺸﮕﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻣﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﯿﺎﻣﺪ.
ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺑﻪ ﺩﻣﺸﻖ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺑﻦ ﻣﻮﻓﻖ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﭘﺎﺭﻩﺩﻭﺯﯼ (ﭘﯿﻨﻪﺩﻭﺯﯼ، ﺗﻌﻤﯿﺮ ﻭ ﻭﺻﻠﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻔﺶﻫﺎﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ) میکند. ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺑﻪ ﺣﺞ ﻧﺮﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪی ﺣﺠﺎﺝ ﻓﻘﻂ ﺣﺞ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪ.
ﮔﻔﺖ ﺳﯽ ﺳﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺣﺞ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﻩﺩﻭﺯﯼ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭﻫﻢ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﻋﺰﻡ ﺣﺞ ﮐﺮﺩﻡ. عیالم ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺑﻮﺩ. ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪی ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﻮﯼ ﻃﻌﺎﻡ ﻣﯽﺁﻣﺪ. ﻣﺮﺍ ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺎﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻃﻌﺎﻡ ﺑﺴﺘﺎﻥ. ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻢ. ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﮔﻔﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻫﻔﺖ ﺷﺒﺎﻧﻪﺭﻭﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻣﻦ ﻫﯿﭻ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﺮﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺩﯾﺪﻡ. ﭘﺎﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻃﻌﺎﻡ ﺳﺎﺧﺘﻢ. ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﻼﻝ ﻧﺒﺎﺷﺪ.
ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﺸﻨﯿﺪﻡ ﺁﺗﺸﯽ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺁﻥ ﺳﯿﺼﺪ ﺩﺭهم ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻔﻘﻪی ﺍﻃﻔﺎﻝ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺣﺞ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ.
dastannevis.com
💕🌸💕
📗چطور بنویسیم؟ از فاطمه قاسمی منش
نوشتن به اندازه حرف زدن ساده است، اگر دقت داشته باشیم می بینیم آنهایی که خوب حرف می زنند خوب هم می توانند بنویسند، به شرط اینکه بدانند نویسندگی نیز مانند حرف زدن چندان کار سختی نیست. خیلی ها وقتی می خواهند در مورد یک چیز بنویسند مدت زیادی فکر می کنند که از کجا شروع کنند. آن ها می توانند ماجرایی را برای کسی تعریف کنند بعد همان طور آن ماجرا را روی کاغذ بیاورند و در نهایت آن را با صدای بلند برای کسی بخوانند؛ در واقع با این کار جرأت نوشتن را در خودشان بالا می برند. وقتی متن یا ماجرایی نوشته می شود بعد از نوشتن باید آن را ویرایش کرد و جمله های اضافه را که در زیبایی ماجرا تأثیری ندارند کنار گذاشت و همچنین لهجه و جمله هایی که در روند موضوع اثری ندارند حذف کرد. جمله ها باید از ترکیب درستی پیروی کنند تا زیبا و دلنشین باشند .....
dastannevis.com
💕🌸💕
💦💦💦 چرا پشت مسافر آب میریزند؟
در زمان حمله اعراب به ایران، "هرمزان" سردار ایرانی، فرمانده لشگر خوزستان بعلت خیانت اسیر شد و قبل از آنکه خلیفه او را بکشد، آب برای نوشیدن درخواست کرد اما آنرا ننوشید و در جواب خلیفه گفت میترسم حین نوشیدن آب مرا بکشند. خلیفه گفت تا این آب را ننوشی تو را نخواهم کشت. هرمزان بیدرنگ آب را روی زمین ریخت و اینگونه جان خود را خرید!
فلسفه آب ریختن پشت سر مسافر از اینجا آمده یعنی زندگی دوباره به شخصی داده میشود تا مسافر برود و سالم بماند!
@dastannevisenojavan
🌻🍃🌾
📕داستان
در دبستانی،معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .
یکی از برگهها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:
"خدایا، میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. میخواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.میخواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. میخواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانوادهام اطراف من حلقه بزنند.میخواهم وقتی که حرف میزنم مرا جدّی بگیرند؛ میخواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم میخواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن میرسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم میخواهد پدرم، وقتی از سر کار برمیگردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بیتوجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم."
انشا به پایان رسید.
مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکیاند!"
زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته"
dastannevis.com
برای اینکه شاهد پیشرفت خودت در نوشتن باشی هر روز پیش از شروع نوشتن، داستانی انتخاب کن و بخوان. سپس یک صفحه بنویس و این کار را به مدت سی روز ادامه بده. آنچه در درجه اول اهمیت دارد انجام یک برنامه منظم ولو کوتاه است.
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
توصیف داستانی
گاه پیش میآید که کلمهای را دهها بار عوض بکنم اما راضیام نکند و ماهها طول بکشد تا آن کلمهای را بیابم که مطلوبست. هر کسی که با زبان درگیر است به این مصیبت دچار است. در مورد صفتها هم به طور کلی تلاشم این است که اگر بتوانم کارهای تازهای بکنم. مثلاْ در رمان «وردی که برهها میخوانند» یکجا راوی دارد از یک عراقی حرف میزند. بجای آنکه مثلاْ بگوید« این هم بدتر از خود ما مستبد است» یا «این هم از همان خمیر مزخرفی ساخته شده که خود ما»، آمدهام و مفهوم هر دو جمله را ادغام کردهام در جمله ای کوتاه که اصلاْ با کلمات دیگری ساخته شده: «این هم گلش مثل گل خود ماست». خب می بینم ما «خوشگل» را داریم «بدگل» را هم داریم. می گویم چرا نباید از خود « گل» استفاده های تازه تری بکنیم؟ اینطوری هم جمله کوتاه تر می شود هم تازه تر. و اما در مورد « توصیف ها»، من نمی دانم الان در ایران چه چیزی کلیشه شده. اما گمان می کنم هر نویسنده ای که اهل جستجوست و نمی خواهد پا جای پای دیگران بگذارد، در مورد « توصیف» هم خودش معیارهائی برای کلیشه دارد که گاه ممکن است کاملاْ شخصی هم باشند. شخصاْ تلاشم اینست که تا می توانم از توصیف های ابداع شده توسط دیگران بپرهیزم. من وقتی می بینم نویسنده ای هنوز هم می نویسد « خانه های تو سری خورده» به خودم می گویم ای بابا این که پس از پنجاه سال هنوز هم دارد جهان را با چشم های هدایت می بیند. نویسنده باید دید خودش از جهان را به ما نشان بدهد. یا می نویسند «سیگارش را گیراند» یا« وقتی می خندید لپ هاش چال می افتاد». براستی فقط همین یک شکل خنده در جهان وجود دارد؟ خب، خیلی از این کلیشه های مشهور معمولاْ ارث نویسندگان مشهور است که می رسد به نویسندگان تازه کار یا نویسندگانی که فاقد قدرت ابداع اند. اما از این که بگذریم، گاهی فرار از کلیشه ها آسان نیست. فقط آدم باید مواظب باشد. شخصاْ تلاشم اینست که در توصیف ها به نگاه شخصی خودم برسم. اما دیده ام که همین تلاش برای رسیدن به یک نوع توصیف تازه هم گاهی آدم را صاف می اندازد توی دامن کلیشه ی دیگری. گیریم کلیشه ای که ممکن است ابداع خود آدم باشد( پارادوکس بدی نشد). در رمان ۲۹۰ صفحه ای «چاه بابل» یکی دو توصیف هست که از این دست است. در «همنوایی شبانه...» هم یک جائی هست که می گویم « عطوفتی سوزان در چشمانش شعله می کشید». نیتی که پشت این توصیف هست خیر است: گفتن چند جمله در یک جمله. اما نتیجهاش (بنا به سلیقه ی شخصی خودم) شده است یک کلیشه. خب، بازنویسی رمان هم برای همین چیزهاست. برای دیدن جاهائی که، به قول نابوکف، با پوشال پر شده اند و حالا باید آنقدر آدم جان بکند تا از بتون پر بشوند. منتها کلیشه ها هم، مثل اشتباهات املایی و انشایی گاهی ممکن است از چشم نویسنده پنهان بمانند.
رضا قاسمی
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
dastannevis.com
راه دستیابی به ایدههای خوب این است که ایدههای زیادی بدست آورید و عقاید بد را دور بریزید.
لینوس پائولینگ
انیشتین هم گفته است: «اگر در ابتدا این ایده مضحک نیست، پس دیگر امیدی به آن نیست.»
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخص و موفق بود !
براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتي متفاوت داشته اند؟
از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد:
علت اصلي شكست من، پدرم بوده است!
او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام.
از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت:
علت موفقيت من پدرم است !
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را مي ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم.
طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد.
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
ملت عشق - قسمت شصت و یکم - داستان نویس نوجوان.mp3
7.91M
#داستان_شبانه 🌙
🔹 ملت عشق ❤️
🔸 قسمت شصت و یکم (بخش سوم: باد - قسمت بیست و ششم: گل کویر، قونیه، رمضان ۶۴۳)
📕 پرفروشترین کتاب رمان در ترکیه و ایران
تهیه اختصاصی در داستان نویس نوجوان
داستان نویس نوجوان 😎
#تبلیغات
نوجوانان و والدین محترم
اگر شما یک نوجوان هستین یا فرزند نوجوانی دارین که در فاصله سنی ۱۵ تا ۱۸ سال و در مقطع تحصیلی دهم، یازدهم و دوازدهم می باشد و از قرار گرفتن در موقعیت های زیر اضطراب دارد و اجتناب می کند، در صورت تمایل برای بهبود عملکرد و ارتقای مهارت های اجتماعی نوجوان خود به شماره واتساپ و ایمیل زیر پیام دهید. این برنامه پژوهشی-درمانی، به صورت رایگان بوده و زیر نظر اساتید روانشناسی دانشگاه علم و فرهنگ و شاهد می باشد.
موقعیت ها عبارتند از:
۱.استفاده از تلفن در اماکن عمومی
۲.شرکت در فعالیت های گروهی
۳.خوردن در مکان های عمومی
۴.صحبت با افراد مراجع قدرت
۵.مهمانی رفتن
۶.نگاه کردن، تلفن زدن، صحبت کردن یا مخالفت کردن با کسی که او را خوب نمی شناسید.
۷.وارد شدن به اتاقی که دیگران از قبل در آن نشسته اند.
۸.مرکز توجه بودن یا در معرض نگاه دیگران کار کردن
۹.در جلسه صحبت کردن
۱۰.بازگرداندن جنس خریداری شده به مغازه.
۱۱.مقاومت در مقابل یک فروشنده سمج
یا چانه زنی برای تخفیف
در صورتی که نوجوان شما از قرار گرفتن در موقعیت های فوق اجتناب می کند لطفا با شماره و ایمیل زیر تماس بگیرید.
از همکاری شما سپاسگزارم
اسماعیل خوش نظر
Telegram: @Ekhoshnazar
cellphone: 09351857530
E.mail: es.khoshnazar@yahoo.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۱
dastannevis.com
استراق سمع کنید. این کار برای نویسنده خوب است. با این کار به خودتان یادآوری میکنید که جهان خارج از سر شما متفاوت از جهان درون سرتان است.
dastannevis.com
یادگیری جذابترین فرایندی هست که در این دنیا سراغ دارم. فقط وقتی در حال یادگیری هستم شادی عمیق را تجربه میکنم و این فقط با خواندن کتابها بهدست نمیآید. یادگیری حقیقی وقتی اتفاق میافتد که مطالبی را که خواندهای چه در قالب نوشتن یا گفتن برای دیگری به کار میگیری و بنظرم این رمز دستیابی به برنایی و شادی حقیقی هست.
معصومه حامیدوست
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۱
dastannevis.com
🟣یکی از دلایل تاخیر در شروع کارها
این است که میخواهیم آن ها را به شکل عالی شروع کنیم،
در حالیکه باید بدانیم این کار نشدنی است.
شروع کن تا کم کم تبدیل به عالی شوی!
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
کلیبافی نکن، مبهم ننویس، انتزاعی ننویس.
به جای این که بنویسی:
مدتی هوا خیلی ناجور بود.
بنویسں:
یک هفته هر روز باران میبارید.
به جای این که بنویسی:
از این که پاداشی را که استحقاقش را داشت دریافت کرد اظهار رضایت نمود.
بنويس:
پولی را که گرفته بود گذاشت توی جیبش و لبخندی زد.
ویلیام استرانک
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
كيفيت زندگی شما را دو چيز تعيين میكند:
كتاب هايی كه میخوانيد، و انسان هايی كه ملاقات میكنيد...!
📕 کتاب: زندگی جای دیگری است
✍🏻 اثر: #میلان_کوندرا...
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
💕شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد.
مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟
این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃حكايت كوتاه و شيرين
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم!
تنها امید و تکیهگاهت رو فراموش نکن ...
❤️ خدا ❤️
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇