ملت عشق - قسمت شصت و یکم - داستان نویس نوجوان.mp3
7.91M
#داستان_شبانه 🌙
🔹 ملت عشق ❤️
🔸 قسمت شصت و یکم (بخش سوم: باد - قسمت بیست و ششم: گل کویر، قونیه، رمضان ۶۴۳)
📕 پرفروشترین کتاب رمان در ترکیه و ایران
تهیه اختصاصی در داستان نویس نوجوان
داستان نویس نوجوان 😎
#تبلیغات
نوجوانان و والدین محترم
اگر شما یک نوجوان هستین یا فرزند نوجوانی دارین که در فاصله سنی ۱۵ تا ۱۸ سال و در مقطع تحصیلی دهم، یازدهم و دوازدهم می باشد و از قرار گرفتن در موقعیت های زیر اضطراب دارد و اجتناب می کند، در صورت تمایل برای بهبود عملکرد و ارتقای مهارت های اجتماعی نوجوان خود به شماره واتساپ و ایمیل زیر پیام دهید. این برنامه پژوهشی-درمانی، به صورت رایگان بوده و زیر نظر اساتید روانشناسی دانشگاه علم و فرهنگ و شاهد می باشد.
موقعیت ها عبارتند از:
۱.استفاده از تلفن در اماکن عمومی
۲.شرکت در فعالیت های گروهی
۳.خوردن در مکان های عمومی
۴.صحبت با افراد مراجع قدرت
۵.مهمانی رفتن
۶.نگاه کردن، تلفن زدن، صحبت کردن یا مخالفت کردن با کسی که او را خوب نمی شناسید.
۷.وارد شدن به اتاقی که دیگران از قبل در آن نشسته اند.
۸.مرکز توجه بودن یا در معرض نگاه دیگران کار کردن
۹.در جلسه صحبت کردن
۱۰.بازگرداندن جنس خریداری شده به مغازه.
۱۱.مقاومت در مقابل یک فروشنده سمج
یا چانه زنی برای تخفیف
در صورتی که نوجوان شما از قرار گرفتن در موقعیت های فوق اجتناب می کند لطفا با شماره و ایمیل زیر تماس بگیرید.
از همکاری شما سپاسگزارم
اسماعیل خوش نظر
Telegram: @Ekhoshnazar
cellphone: 09351857530
E.mail: es.khoshnazar@yahoo.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۱
dastannevis.com
استراق سمع کنید. این کار برای نویسنده خوب است. با این کار به خودتان یادآوری میکنید که جهان خارج از سر شما متفاوت از جهان درون سرتان است.
dastannevis.com
یادگیری جذابترین فرایندی هست که در این دنیا سراغ دارم. فقط وقتی در حال یادگیری هستم شادی عمیق را تجربه میکنم و این فقط با خواندن کتابها بهدست نمیآید. یادگیری حقیقی وقتی اتفاق میافتد که مطالبی را که خواندهای چه در قالب نوشتن یا گفتن برای دیگری به کار میگیری و بنظرم این رمز دستیابی به برنایی و شادی حقیقی هست.
معصومه حامیدوست
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۱
dastannevis.com
🟣یکی از دلایل تاخیر در شروع کارها
این است که میخواهیم آن ها را به شکل عالی شروع کنیم،
در حالیکه باید بدانیم این کار نشدنی است.
شروع کن تا کم کم تبدیل به عالی شوی!
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
کلیبافی نکن، مبهم ننویس، انتزاعی ننویس.
به جای این که بنویسی:
مدتی هوا خیلی ناجور بود.
بنویسں:
یک هفته هر روز باران میبارید.
به جای این که بنویسی:
از این که پاداشی را که استحقاقش را داشت دریافت کرد اظهار رضایت نمود.
بنويس:
پولی را که گرفته بود گذاشت توی جیبش و لبخندی زد.
ویلیام استرانک
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
كيفيت زندگی شما را دو چيز تعيين میكند:
كتاب هايی كه میخوانيد، و انسان هايی كه ملاقات میكنيد...!
📕 کتاب: زندگی جای دیگری است
✍🏻 اثر: #میلان_کوندرا...
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
💕شاید در بهشت بشناسمت!
این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد.
مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود.
اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟
این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃حكايت كوتاه و شيرين
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد.
پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت!
آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی!
همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم!
تنها امید و تکیهگاهت رو فراموش نکن ...
❤️ خدا ❤️
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃تابلویی در کلیسا بود. گوسفند خداوند بالای قدحش، خون، یک کمان سرخ، از زخم گلو تا گردن قدح میرسید. درست مثل زیگبرت. مدت زیادی بود که تابلوی کلیسا را ندیده بودم. حالا با دقت آن را تماشا کردم. این تابلو تنها فکر من بود، تنها فکر نابجا و احمقانهام. فلج کننده بود. قادر به فریاد زدن نبودم.
نمیتوانستم هیچ کاری بکنم. خون جاری از گلوی او را میدیدم و به تابلوی کلیسا میاندیشیدم... جسمش در هم شکست. به سمت جلو، به طرف من، خم شد، پیشانی او به زانویش خورد و دستها کنار پاها روی زمین قرار گرفتند.
سایهای بر حالت خوفناک وحشت من افتاد. آن بالا، روی سنگر، سربازی ایستاده بود، یک سرباز غریبه با یونیفورمی غریبه با چهرهای غریبه و اسلحهای غریبه که هنوز به سوی زیگبرت نشانه رفته بود.
اما او اسلحهاش را پایین آورد، آن را روی زمین انداخت و گفت: «مرا ببخش (Forgive me).» خم شد، دستهای مرا به سوی سینۀ خود برد و گفت: «مرا ببخش (Forgive me).»
نویسنده: #هانس_بندر
مترجم: #مهشید_میرمعزی
داستانهای کوتاه جهان...!
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
آفرینش شخصیت شاید هیجان انگیزترین وجه داستان نویسی باشد. نویسنده با خلق یک شخصیت گویی به آفرینش انسانی دست می یازد که می تواند مختارانه در ماجرای داستان حضور پیدا کند و تاثیرگذار باشد.
در داستان کوتاه برخلاف رمان و حتی داستان بلند امکان پرداخت شخصیت ها بسیار محدود است. از این رو اغلب در داستان های کوتاه یک و یا حداکثر دو شخصیت اصلی حضور دارد. منظور از شخصیت لزوما شخصیتی انسانی نیست. داستان ها می توانند از درخت، حیوان و یا یک شی به عنوان شخصیت داستانی بهره مند شوند و تنها الزام در این خصوص تفویض وجوه انسانی به آنهاست.
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تریلر_انیمیشن " شش قهرمان بزرگ 2014 "
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃 انواع شخصیت
در هر حال شخصیت های داستانی به دو دسته کلی تقسیم می شوند:
شخصیت های ساده و شخصیت های جامع.
منظور از شخصیت های ساده افرادی است که تنها با یکی از وجوه انسانی خود در داستان حضور می یابند. شخصیتی که تنها شناخت مخاطب از او ترسو بودن یا خرافی بودن یا مغرور بودن اوست، شخصیتی ساده است.
در مقابل اگر شخصیتی با تمامی وجوه خود در داستان حضور پیدا کند شخصیتی جامع خواهد یافت. معمولا وجود هر دوی این شخصیت ها در داستان ضروری است.
شخصیت های ساده گاه برای تقویت و پررنگ کردن شخصیت های جامع مورد استفاده قرار می گیرند.
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃حکایت
از تيمورلنگ سوال کردند كه :
چگونه امنيتی در كشور پهناور خود
ايجاد نمودی
كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات
طول كشور را طی میكند
كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمیكند؟
در جواب
جمله كوتاه ولی با تاملی میگويد :
در هر شهری که دزدی ديدم
گردن داروغه را زدم
چون یا دزد و داروغه هم دست بوده اند
یا داروغه در خواب...
بریون مارسل
تیمور جهان گشا
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
📨 شیوه نامه نگاری در داستان نویسی
در این شیوه داستان با نامه نگاری بین دو یا چند نفر یا نامه های بی جواب پیش می رود. این شیوه در قرن هیجدهم رواج داشت.
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
🍃 مشکل زاویه دید من راوی
اگر زنده ماندن یا نماندن یکی از اشخاص داستان مهم باشد، نویسنده نباید همان شخص را به عنوان راوی انتخاب کند، چرا که در اینجا خواننده خیالش راحت می شود که راوی از حوادث داستان جان سالم به در برده که توانسته واقعه داستان را نقل کند.
شاهد مثال: توضیح صحنه ای از داستان کوتاه " آخرین برگ" او هنری:
دختری در بستر بیماری است و روحیه اش را از دست داده است. پاییز است پیچکی از مقابل دیوار اتاقش بالا رفته و هر روز برگ هایش می ریزد، دخترک فکر می کند با افتادن آخرین برگ او هم می میرد، پزشک می گوید اگر به طریقی به او امیدواری دهند ممکن است حالش رو به بهبود بگذارد، زمان می گذرد و تنها یک برگ به درخت می ماند. طوفان شدیدی می آید اما برگ نمی افتد. دخترک امیدوار می شود نقاش همان شب نردبان و فانوس می آورد و برگی روی دیوار نقاشی می کند. باد و طوفان نقاش را بیمار می کند، در حالی که دخترک رو به بهبود است نقاش به علت ابتلا به ذات الریه در حال مرگ است."
در اینجا اگر داستان از زبان دخترک بیان می شد، لطفش را از دست می داد، چرا که خواننده مطمئن می شد پس دخترک زنده است که دارد داستان را روایت می کند.( این داستان از زاویه دید سوم شخص نوشته شده است.)
@dastannevisenojavan
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
میشود رمان نویسی را آموخت ولی راه دارد. مثلا من رمان «مادام بوآری» را میخوانم و میبینم که فلوبر با قهرمان داستانش چه میکند. این میشود آموزش دیدن من! به نظر من یک نویسنده باید ۱۰۰ صفحه بخواند و یک صفحه بنویسد. شما تا ادبیات جهان و ادبیات کشورت را نشناسی، نمیتوانی نویسنده خوبی باشی! باید فرهنگت را بشناسی. اینها همه وقت میخواهد و نمیشود فقط کاغذ را جلوی خودت بگذاری و داستان بنویسی. نمیتوانی بگویی من نیاز به خواندن ندارم. ما بقال نیستیم که ماست خودمان را بخریم و ماست دیگران را نخریم.
محمد قاسمزاده
dastannevis.com
💥داستان خالی کردن فنجان
داستان خالی کردن فنجان این است که سالها پیش در ژاپن استاد سوزوکی استاد زِن از هر گوشه جهان شاگردانی در مدرسه خودش داشت. جوانانی که فقیر و بی سواد بودند در نزد ایشان تعلیم روش نوین زندگی کردن میدیدند . در یکی از سالها ۲۳ نفر را براي تعلیم پذیرفته بود و معمولا ۴ سال طول میکشید تا یک شاگرد استاد شود. تعداد ۲۲ نفر از شاگردان از روستاهاي دورافتاده ژاپن آمده بودند و ۱ نفر نیز به اصرار پدرش وارد این مدرسه شده بود .
این شاگرد اهل توکیو بود و فقیر نیز نبود و صاحب مدارج بود . در این مدرسه اولین سال آموزش چیزي تعلیم داده نمیشد و شاگردان فقط در سال اول زمین را تمیز میکردند و توالت ها را می شستند و براي شاگردان ارشدتر غذا درست میکردند. ظرف ها را تمیز می کردند و ...
در پایان سال اول استاد سوزوکی ۲۳ شاگرد را در محوطه مدرسه دور هم جمع کرد و از بین آنها کسانی را که شایسته ارتقاء به سال دوم بودند را انتخاب کرد و تمامی ۲۲ نفري که از روستاها آمده بودند ارتقاء یافتند . استاد به شاگردي که از توکیو آمده بود و در آمریکا تحصیل کرده بود گفت : تو هنوز آماده نیستی! باید یک سال دیگرنیز در این پایه بمانی !
آن شاگرد جا خورد و استدلالی که آن شاگرد از این حرکت استاد داشت این بود که حتما استاد خواسته تا او در همین پایه بماند و به شاگردان جدیدالورود کمک نماید ، آنها را راهنمایی کند و دو سال دیگر نیز در همان پایه ماند... در آخر سال دوباره استاد سوزوکی او را تجدید کرد!! به او گفت که هنوز آماده نیستی و یک سال دیگر نیز باید در پایه اول بمانی !
این بار شاگرد عصبانی شد . فریاد زد و سر استاد داد کشید .. . استاد در حال نوشیدن یک فنجان چایی بود. استاد گفت : آرام باش و بنشین . استاد از او خواست تا برایش یک فنجان چایی بریزد . شاگرد چایی را در فنجان ریخت و فنجان پر شد و استاد گفت چرا بیشتر نمیریزي؟ ادامه بده
شاگرد باز هم ریخت و چایی از فنجان سر رفت وروي میز ریخته شد . استاد گفت : دلیل اینکه هیچوقت ترفیع نگرفتی این بود که تو مثل این فنجان تو پُر هستی . هر مطلب و دانشی که میخواستم به تو یاد بدهم نمی توانست وارد ذهنت شود و سر می رفت
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇
نوشتن با دست یا تایپ کردن؟
مطالعات نشان میدهد که وقتی برای نوشتن از دست استفاده میکنیم به صورت دستی، بین کلمات ارتباط برقرار میکنیم و با این کار مغز را به صورت فعال در این فرآیند شرکت میدهیم. تامچتفیلد در کتاب «چگونه در عصر دیجیتال عقب نمانیم» میگوید: «وقتی با خودکار روی کاغذ مینویسم کلمات طوری روی کاغذ جاری میشوند که انگار با نوشتن هر جمله بلافاصله جملهای دیگر در ذهنم شکل می گیرد. کندی این روش، به من کمک می کند تا همان طور که صداها و اشیا را حس می کنم، کلمات و ایدههای ذهنی ام را نیز احساس کنم و از ورود آنها به ذهنم و نوشتن شان روی کاغذ، لذت ببرم. وقتی جملات را در دفترچه ام یادداشت می کنم این روش، اغلب به شکلی غیر منتظره، به استعداد من در نویسندگی و خیال پردازی کمک می کند و باعث می شود وقتی حواسم پرت است، ناگهان كلمات و جملات جدیدی به ذهنم برسد.»
dastannevis.com
نظرتان را برایمان کامنت کنید! 👇