eitaa logo
داستان نویس نوجوان
311 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
54 ویدیو
3 فایل
تجربه خوب نوشتن! کانال پشتیبان داستان نویس نوجوان آموزش آنلاین داستان نویسی، قابلیت ارسال داستان، برگزار کننده مسابقات داستان نویسی dastannevis.com ارتباط با ما: @ashkanhasebi آدرس ایمیل پشتیبانی: support@dastannevis.com
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️ پادشاهی دید که خدمتکاری بسیار شاد است، از او علت شاد بودنش را پرسید؛ خدمتکار گفت: قربان؛ همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم. پادشاه موضوع را به وزیر گفت؛ وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است... پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟ وزیر گفت: قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید، و چنین هم شد. خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه وسکه ها بسیار شادشد و شروع به شمردن کرد ۹۹ سکه!؟ و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود. او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند، او از صبح تا شب سخت کار میکرد و دیگر خوشحال نبود... وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت: قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند. @dastannevisenojavan
‍ 🎯🎯🎯 این روزها باسوادی، توانایی خواندن و نوشتن و تسلط بر زبان و کامپیوتر نیست، بلکه باسواد کسی است که بتواند با استفاده از آموخته‌هایش، تغییری در زندگی خود ایجاد کند. @dastannevisenojavan
🛐 بیاموزیم: یگانگی شخصیت در داستان کودکان کودکان از طریق همذات پنداری خود با شخصیت اصلی داستان ( قهرمان) به ادبیات علاقه مند می شوند و با غرق شدن در داستان، عملا به شخصیتی تبدیل می شوند که خود را با او همذات پنداشته اند. اما برای اینکار، باید شخصیت ها صفاتی داشته باشند تا کودکان قادر به ایجاد رابطه با آنها بشوند. @dastannevisenojavan
عاقد گفت عروس خانوم وكيلم؟ گفتند عروس رفته گل بچينه. دوباره پرسيد وكيلم عروس خانوم؟ - عروس رفته گلاب بياره. عاقد گفت براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟ عروس رفته... عروس رفته بود!! پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلند بلند حرف مى زد و غش غش مى خنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مى كردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد. داماد بد دل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهار دست و پا از زير پاى خاله خانبانجى ها كه داشتند قند مى سابيدند، زده بود به چاك. مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه. شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند. لاى طناب هاى رخت. پدرش كشان كشان برگرداندش سر سفره عقد. گفتند پرده بى پرده! نامحرمها رفتند بيرون. كمال هم مچ شيرين را سفت نگه داشت! عاقد گفت استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟ پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه آدمت مى كنم جووووجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته. فرداى عروسى ،شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد. شيرين شد زهره. زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو. زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميل ها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد. خواهرها گفتند دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديده ايم به نام شربت. dastannevis.com
برای شروع چه کتابی بخونم؟ کیمیاگر اثر پائولو کوئیلو راز مادرم اثر جی ال ویتریک دختر پرتقالی اثر یوستین گوردر شب‌های روشن اثر فیودور داستایفسکی مردی به نام اوه اثر فردریک بکمن dastannevis.com
مسابقه ادبیات: هر جمعه امروز ۲۹ مهر ۱۴۰۱ داستان نویس نوجوان 😎 dastannevis.com
🛐 تصویر کردن شخصیت داستان: معرفی شخصیت و تکامل آن دو جنبه پیوسته ولی جدا شدنی شخصیت پردازی هستند که تابع سبک و منظور نویسنده اند. با معرفی شخصیت از طریق عادات و خصلتهای ویژه اش خواننده بلافاصله او و اعمالش را باز می شناسد. تمام شخصیتها را می توان بطور روشن معرفی کرد ولی تنها، شخصیت های چند جنبه ای تکامل پیدا می کنند و تکامل شخصیت همان سیری است که نویسنده از آن طریق نشان می دهد که شخصیت در پایان داستان همان نیست که در آغاز بوده است. نویسنده ای که خودش را گرفتار شرح تکامل همه شخصیتها می کند هرگز نمی تواند داستانی بپردازد بخصوص که شخصیت پردازی بدون عمل مورد توجه کودکان نیست. حداقل یک شخصیت هست که بطور کامل تشریح می شود و توجه کودک را جلب می کند و کودک خود را با او همذات می پندارد. در گذشته تشریح شخصیتهای چند جنبه ای بندرت صورت می گرفت چرا که نویسندگان، کمتر به داستانهای واقع بینانه تمایل داشته و داستانهایی می نوشتند که در آن " بچه های شیرین مامانی به شیرینی قند و عسل بودند و بچه های بد به بدی شیطان! " @dastannevisenojavan
مهم ترین دغدغه نویسنده های آماتور ایده برای نوشتنه اولا به هیچ عنوان ایده بد وجود نداره و نویسنده با استعداد خودش باید جوری به اون ایده بپردازه که داستان قوی ای شکل بگیره دومن دو چیز برای یافتن ایده به نویسنده کمک می کنه . اول مطالعه بالا و دوم خلاقیت اگه داستان خون حرفه ای نیستید و میخواید نویسنده بشید پیشنهاد می کنم اول فقط داستان خوب بخونید، بعد به سراغ مباحث تئوری داستان نویسی بروید... @dastannevisenojavan
وضعیت روحی یکی از عواملی که در بین نویسندگان نادیده گرفته می‌شود، وضعیت روحی است. برای خوب نوشتن، نباید احساساتمان را سرکوب کنیم، نشان دادن احساسات نشانه ضعیف بودن نیست. ممکن است به عنوان یک انسان در طول روز عصبانی و یا خوشحال باشیم، با بیان کردن این احساسات بهتر می‌توانیم ارتباط محکم‌تری با مخاطب برقرار کنیم. در نوشتن کسل کننده نباشیم، اگر نوشتن تکراری باشد مخاطب را فراری می‌دهیم. باید سعی کنیم با گذاشتن کلمات درست در کنار هم، متنمان کسل کننده نباشد. یعنی باید روی احساسات مخاطب تمرکز کنیم؛ ما آدم‌ها عاشق این هستیم که یک نوشته احساساتمان را قلقلک بدهد، اطمینان می‌دهم که بدین ترتیب ساعت‌ها ذهن مخاطب مشغول می‌شود. هیچ چیزی به اندازه تکرار و تمرین مهارتی خاص را تقویت نمی‌کند. پس مدام بخوانیم تا مهارت نوشتن را بدست آوریم، مدام بنویسیم تا در مهارتمان قدرتمند شویم. فکر نکنیم مهارت در نوشتن چیزی است که اساتید بتوانند به ما یاد بدهند. بعید میدانم، آن‌ها نمی‌توانند ما را به شیوه شخصی خودمان برسانند، فقط می‌توانند به ما انگیزه بدهند. dastannevis.com
نثر ادبی: برای او نویسنده: گلناز تقوائی برای خواندن این نوشته، از لینک زیر اقدام کنید! 😉👇 https://dastannevis.com/14048/ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ شما هم میتونید از طریق این لینک نثر های ادبی (دلنوشته و شعر) هاتون رو ارسال کنید تا براتون رایگان توی سایت منتشر کنیم 😃: https://dstn.ir/literary/
یک نویسنده به سه چیز نیاز دارد: تجربه، مشاهده و تخیل. برای خود من داستان معمولا با یک ایدهٔ تنها، یا یک خاطره و یا یک‌تصویر آغاز می‌شود. من چیزی به نام الهام نمی‌شناسم. اصلا نمی‌دانم الهام چیست. چیزهایی درباره‌اش خوانده‌ام اما هرگز آن را ندیده‌ام. ویلیام فاکنر dastannevis.com
تقلید کنیم یا نه؟ کپی یا تقلید کردن در آغاز نوشتن اشکالی ندارد و گاهی حتی توصیه هم می‌شود که از نویسندگانی که به آن‌ها علاقه داریم برای شروع کار خودمان تقلید کنیم. به مرور اگر علاقه‌ای به نوشتن داشته باشیم شیوه خودمان را پیدا خواهیم کرد. ما حتی در راه رفتن هم تقلید می‌کنیم. dastannevis.com
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 🔹 ملت عشق ❤️ 🔸 قسمت شصت و ششم (بخش چهارم: آتش - قسمت سوم: شمس، قونیه، شعبان ۶۴۳) 📕 پرفروش‌ترین کتاب‌ رمان در ترکیه و ایران تهیه اختصاصی در داستان نویس نوجوان داستان نویس نوجوان 😎
نسخه جدید مجله داستان نویس نوجوان هم اکنون در دسترس است! اینجا منبع بهترین مقالات داستان نویسی تو ایرانه! 😉 🔹 ورود به بخش مجله: https://dastannevis.com/blog/ داستان نویس نوجوان 😎
🍂🍁🍂 روزی که نویسنده تصمیم می‌گیرد هیچ‌کس دیگری را خشنود نکند، نبوغ خود را کشف می‌کند. dastannevis.com
اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ شنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۱ dastannevis.com
🍂🍁🍂 روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود... پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت... سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد آن مرد تعجب کرد وگفت از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟ تاجر جواب داد: ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم... پروردگارا... کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمق اند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم... آرزوهايتان را به دستان خدا بسپاريد dastannevis.com
من شش خدمتکار وفادار دارم و همه چيز را مديون آنها هستم. اسم‌شان: کی؟ چرا؟ چه موقع؟ چی؟ کجا؟ و چطور؟ dastannevis.com
🍂🍁🍂 چگونه‌ یک متن خوب بنویسیم؟ نوشتن به طور مداوم دشوار است. همهٔ ما مشغولیت‌های مهمتری در زندگی داریم. پس چگونه به خودمان یاد بدهیم که به طور پیوسته بنویسیم؟ ۱.موضوعی را پیدا کنید که به نوشتنش مشتاقید. ۲. زمان و مکان آن را مشخص کنید. ۳. خودتان را هر روز و در زمان مشخص غرق نوشتن کنید. ۵. نوشتن داستان، آسان نیست و گاهی اوقات نویسنده دلش می‌خواهد وقت بیشتری صرف کامل کردن متن کند، اما همیشه مهلتی برای تمام کردن آن، در نظر بگیرید. ۶. اگر موضوع و زمان خود را برای نوشتن داستان پیدا کنید، به فردی شاد تبدیل می‌شوید و بیش از پیش مشتاق نوشتن می‌شوید. dastannevis.com
اگر از کلمات می‌نوشیدیم چنانکه از چشمه‌ای و از کلمات می‌خوردیم چون نان گندم و با کلمات می‌زیستیم شاید هرگز نمی‌مردیم dastannevis.com
شما مجبور نیستید هر روز چیز بسیار خوبی بنویسید، با این حال همیشه می‌توانید یک صفحهٔ‌ ضعیف را ویرایش کنید و غیر ممکن است که بتوانید یک صفحه خالی را ویرایش کنید. dastannevis.com
✍️تمرین: در این مورد آزادانه بنویسید: در حالی که به صدای باران گوش میدادم صفحات روزنامه را ورق زدم. افکارم پریشان بودند. نمی‌دانستم از این به بعد چه باید بکنم و جهان پیرامونم چه تغییراتی را برایم رقم خواهد زد... dastannevis.com
♦️ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ! ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ... ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ... ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ.. ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ! ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ. ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ، ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ...! dastannevis.com