اگر از کلمات مینوشیدیم
چنانکه از چشمهای
و از کلمات میخوردیم
چون نان گندم
و با کلمات میزیستیم
شاید هرگز نمیمردیم
dastannevis.com
شخصیتپردازی انسانهای سرکش میتواند به داستان شما عمق و تنوع بخشد. در زیر چند نکته برای شخصیتپردازی این نوع افراد آورده شده است:
۱- تنوع شخصیتی: انسانهای سرکش ممکن است از لحاظ روانی و رفتاری متفاوت باشند. برخی ممکن است جسور و تمامقدم باشند، در حالی که دیگران ممکن است متمرد و مقاومتطلب باشند. به نوع شخصیت و ویژگیهای هر یک از آنها توجه کنید و آنها را به تنوعی که در جامعه واقعی دیده میشود، نمایان کنید.
۲- انگیزهها و هدفها: درک انگیزهها و هدفهای انسانهای سرکش میتواند به شما کمک کند تا شخصیت آنها را بهتر درک کنید. آیا آنها به دلایل خاصی اعتراض میکنند؟ آیا مقاومت آنها نتیجهٔ مشکلات گذشته یا اعتقادات ایدئولوژیک است؟
۳- تضادها و داخلیتها: همانطور که در هر شخصیتی، در انسانهای سرکش نیز میتوانید تضادها را ایجاد کنید. ممکن است این افراد داخلیتهایی داشته باشند که با رفتارهای خود در تضاد است. این نوع تضادها باعث عمق شخصیت میشود.
۴- تغییر و رشد: در طول داستان، ممکن است شخصیت انسانهای سرکش تحت تأثیر رویدادهایی که رخ میدهد، تغییر کند. این تغییرات میتوانند رشد شخصیتی باشند یا به سمت افزایش اعتراضات و سرکوبها بیفزایند.
۵- زمینههای فرهنگی و اجتماعی: فرهنگ، محیط اجتماعی، و زمینههای دیگری که شخصیتها در آنها فعالیت میکنند، میتوانند شخصیتپردازی را تأثیر بدهند. به عنوان مثال، یک انسان سرکش در یک جامعه سلطنتی ممکن است با یک انسان سرکش در یک جامعه دموکراتیک تفاوتهای زیادی داشته باشد.
dastannevis.com
گلستان سعدی
باب سوم
حکایت سوم
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت و رقعه بر خرقه همیدوخت و تسکین خاطر مسکین را همیگفت:
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن.
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت
#گلستان_سعدی
#حکایات_کهن_پارسی
#متوسطه_اول
#متوسطه_دوم
dastannevis.com
پاتریک : یه هواپیما از جنس طلا میخریم
باب اسفنجی : هواپیما از جنس طلا نمیتونه پرواز کنه
پاتریک : ما دیگه پولداریم، قوانین فیزیک رو ما تاثیر نداره
dastannevis.com
من سرپرست مدارس عشایری بودم. در کارم اقتدار و اختیار بسیار داشتم ...از دامن دشتها تا قلهی کوهها همهجا را با ماشین و اسب و گاه پیاده میپیمودم۰ بچهها را میآزمودم. آموزگاران را راهنمایی میکردم.
ماه دوم سال غوغایی بهپا کرده بود...گلهای زمین ستارههای آسمان را از یاد برده بودند و من سرمست هوای بهار از پیچ و خم راهی دشوار میگذشتم...
پیرزنی سراسیمه راهم را گرفت. لباسش مندرس و سر و صورتش ژولیده و چروکیده بود.وسط جاده ایستاده بود. تکان نمیخورد.
جز اطاعت و درنگ چاره نداشتم.
از حال و کارش جویا شدم؛ اشک ریخت و گفت:خبر آمدنت را داشتم، از کلهی سحر چشمبهراهت هستم. گفتم: دردت چیست؟ گفت: پسرم معلم شده است؛ من بیوهام. سالهاست که بیوهام. میبینی که پیر و زمینگیرم. من جان کندهام که این پسر بزرگ شده و به معلمی رسیده است.
او حالا نوکر دولت است. حقوق میگیرد، برای عروسش لباسهای نو میخرد، به مهمانی میرود، مهمان میآورد، رادیو دارد، سیگار میکشد، ولی یک شاهی به من نمیدهد.
تو رئیسش هستی. راهت را گرفتم تا به پسرم بگویی رفتارش را با من عوض کند.
اشکهای مادر نه چنان آتشین و روان بود که بتوانم طاقت بیاورم. مژههایم تر شد. نام معلم و جای کارش را پرسیدم.آموزگار را میشناختم. از چهرههای مشخص آموزش عشایری بود.یک تنه چندین کلاس را درس میداد.از چنان معلمی چنین رفتاری بعید بود.
با آن که نالهی مادر گواه صادق گناه فرزند بود، به خیال تحقیق افتادم؛ معلوم شد که حق با پیرزن است.پس از مدتی کوتاه به مدرسه رسیدم. معلم، کدخدا و تنی چند از ریشسفیدان به پیشوازم آمدند. بچهها هلهله کردند. پاسخی درخور به محبتهای آنان دادم و کارم را آغاز کردم.
از کودکان پرسیدم: آیا میتوانند شعری دربارهی مادر بخوانند؟ بسیاری از آنان دست بلند کردند. خدا پدر ایرج میرزا را بیامرزد که کار ما را، دستکم دربارهی مادرها آسان کرده بود. یکی از دانشآموزان را انتخاب کردم؛ خواند:
با مادر خویش مهربان باش
آمادهی خدمتش به جان باش
از کودک پرسیدم که آیا میتواند آن چه را که خواند بنویسد؟ قطعه گچی به دست گرفت و خطی خوش تخته سیاه را آراست. آن گاه از او خواستم که توی چشم آموزگار خیره شود و شعرش را با صدای بلند بخواند؛ خواند.
سپس از همهی بچهها تقاضا کردم که به آموزگار خود بنگرند و با صدای بلند خطاب به آموزگار شعر مادر را بخوانند.همه نگریستند و همه با صدای بلند خواندند:
با مادر خویش مهربان باش
آماده خدمتش به جان باش
رنگ بر چهره معلم نمانده بود.
همین که سرود دست جمعی مادر پایان یافت، گفتم:«هدف ما از این همه دوندگی جز این نبوده است و جز این نیست که انسانهایی مهربان بپروریم. انسانی که نتواند حتی با مادر خویش مهربان باشد به درد معلمی نمیخورد.. از این پس این مدرسه معلم ندارد.
به بچهها وعده دادم که به زودی معلمی مهربان، معلمی که با مادر خود مهربان باشد، به سراغ شان خواهد آمد.
هفتهای بیش نگذشت که من از سفر خود بازگشتم. پیش از من کدخدا، معلم و مادر معلم به شیراز آمده بودند. همه با هم به دیدارم آمدند.
مادر بیش از همه پای میفشرد. دو چشمش دو چشمهی آب بود و در میان سیل اشک میگفت:
فرزندم را ببخش. فرزندم جوان و بیگناه است. گناه از من پیر است که تاب نیاوردم و شکایت کردم. او مهربان است. کدخدا ، راهنما و خود من التزام میسپاریم که او مهربان باشد.
مگر میتوانستم از فرمان مادر آن هم چنان مادری سرپیچی کنم؟
برگرفته از:
بخارای من ایل من،
محمد بهمنبیگی،
چاپ هفتم، ۱۳۸۴
dastannevis.com
#داستان_نویس_نوجوان اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶
دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
dastannevis.com
قواعد و استانداردهای برنامهریزی روزانه
یک برنامهٔ دو ساعته بسازید و به آن پایبند باشید.
اگر شما در طول هفته آزاد هستید، هر روز برای این تمرین مناسب است. اگر نه، تعطیلات آخر هفته را برای این کار انتخاب کنید. برنامهای بریزید که با عادات همیشگی شما همپوشانی داشته باشد.
به عنوان مثال:
7:30 - 8:00 صبحانه و خواندن اخبار
8:00 - 8:20 ایمیل
8:20 - 9:25 مرتب کردن کتابها بر اساس دسته بندی
9:25 - 9:30 قرار ملاقات و تماسهایی که آن را به تعویق انداخته اید یا پیاده روی
مهم نیست که برنامه شما چقدر پیچیده یا ساده است. نکته اصلی در اینجا حرکت از یک فعالیت به فعالیت دیگر است و نه در یک زمان تقریبی و بدون مدت تعیین شده، بلکه در لحظه دقیقی که برنامهریزی کردهاید. اگر وسط خواندن یک مقاله جالب هستید، باید رهایش کنید و به کار بعدی بپردازید. اگر در آن روز ایمیلی ندارید، بیست دقیقه صرف نوشتن ایمیلی کنید که روز بعدی باید بنویسید. ساعت 8:20 هر جای نوشتن هستید، متوقف شوید و شروع به مرتب سازی کتابها کنید. حداقل یکی از فعالیتهای برنامهریزی شده باید برای شما جالب باشد. اگر از مرتبسازی کتابها راضی نیستید، میتوانید آن را با تمیز کردن اتاق جایگزین کنید.
این تمرین دو هدف دارد: اولی، تجربهٔ اطاعت از روال برنامه ریزی شده و دوم اینکه نشان دهیم احساس ما از زمان چقدر ناپخته است. اغلب متوجه نمیشویم که چقدر زمان برای تکمیل وظایفی که تصور کردهایم، لازم است. بسیاری از ما تصور میکنیم که ساعتهای روز از لاستیک ارتجاعی ساخته شدهاند و میتوانند به طور نامحدود کش بیاید.
حتی کسانی که در حومه شهر زندگی میکنند و میدانند که باید دقیقا هفده دقیقه صرف رفتن از خانه تا ایستگاه قطار کنند، بیخیال برنامهریزی دقیق میشوند. ما انتظار داریم زمان بینهایت باشد و از پذیرفتن این واقعیت دوری میکنیم. اما میتوانیم اول با یادگیری برنامهریزی، برای امور خود به مدت دو ساعت، سپس سه، چهار و...، در برنامهریزی پیشرفت کنیم تا زمانی که بتوانیم یک روز کاری هشت ساعته (حداقل) را به طور موثرتری سپری کنیم و از تمام زمان به نفع خود استفاده کنیم.
برنامهریزی سخت برای یک روز کامل همیشه ممکن نیست، اما چند روز و در زمان مشخص، باعث میشود درک ما از ارزش زمان زیاد شود و به ما میآموزد که آن را هدر ندهیم و چه انتظاراتی از خودمان داشته باشیم!
پل باسفلد روانشناس معتقد است یک نشانه افراد خودخواه و درمانناپذیر این است که هرگز به اندازه کافی وقت خود را صرف هیچ چیز نمیکنند. لازم است این افراد قاطعانه، هر چند ناخودآگاه، از این باور که جهان به دور آنان میچرخد و اینکه میتوانند با قدرت جادوییشان حرکت خورشید و ماه را متوقف کنند، دست بردارند. چنین افرادی مدام وظایفشان را انجام نمیدهند، یا بیشتر از آنچه میتوانند به عهده میگیرند و درخواستها را میپذیرند چنانکه حتی اگر یک برادر دوقلو داشته باشند، بازهم نمیتوانند از پس برنامههایشان بربیایند.
دورتیا برند
بیدار شو زندگی کن
فصل یازده
ادامه دارد...
dastannevis.com
اگر اطلاعات مهمی دربارهٔ شخصيت اصلی وجود دارد كه خودش نمیتواند بداند، ولی برای داستان يا روابط متقابل اشخاص ضروری است و خواننده را بايد از آن مطلع كرد، شيوه مؤثر براي اين كار، دادن اطلاعات از زوايه ديد شخصيت فرعی است.
لئونارد بیشاپ
📚درسهایی درباره داستاننویسی
dastannevis.com
هفت نکته برای نویسنده
هیلاری مانتل
۱. به خاطر داشته باشید: هر چیزی که در ابتدای «فصل اول» ظاهر میشود ممکن است توسط خواننده نادیده گرفته شود. اطلاعات مهم را در آنجا قرار ندهید.
۲. پاراگرافهای اول نوشتهتان را اغلب میتوان خط زد.
۳. انرژی روایی خود را روی نقاط تغییر متمرکز کنید. گاهی شخصیت شما با مکانی آشنا نیست یا چیزی در اطراف او در حال تغییر است، این همان نقطهای است که باید آن را با جزئیات دنیای اطراف پر کنید. مردم سعی می کنند زندگی روزمره و روال خود را نادیده بگیرند، بنابراین وقتی نویسندگان چنین چیزهایی را توصیف می کنند، ممکن است اینطور به نظر برسد که آنها چیزهای قابل حدس را بیان میکنند.
۴. هر توصیفی باید در جای خود باشد. توصیفها نمیتواند فقط تزئینی باشد. توصیف اگر عامل انسانی در آن وجود داشته باشد بهترین کارکرد را دارد. مسائل باید از چهره کسی برآید، اینطور مؤثرتر است. اگر توصیفها با ارائه از دید شخصیت غنی شود، تأثیرگذاری بیشتری پیدا می کند و بخشی از خود شخصیت و اتفاقاتی میشود که روی میدهد.
۵. اگر گیر کردید، میز را ترک کنید. راه بروید، حمام کنید، بخوابید، کیک درست کنید، نقاشی بکشید، به موسیقی گوش دهید، مراقبه کنید، ورزش کنید. مهم نیست که چه کاری انجام می دهید، مهم این است که به دلیل مشکل پیش آمده با اخم ننشینید. فقط با کسی تماس نگیرید یا به مهمانی جایی نروید. اگر این کار را انجام دهید، کلمات دیگران در فضایی که کلمات شما باید ظاهر شوند، پر میشود. دروازه را برای کلمات داستانتان باز نگه دارید و صبور باشید.
۶. . برای هر چیزی آماده باشید. هر داستان جدید الزامات خاص خود را خواهد داشت و حتی ممکن است دلیلی برای شکستن این قوانین و به طور کلی سایر قوانین وجود داشته باشد.
۷. به یاد داشته باشید شما نمیتوانید تمام روح خود را به ادبیات بدهید اگر فکرتان فقط بر مسائل مالیتان متمرکز باشد.
dastannevis.com
❗️داشتن دفترچه خاطرات، سلامت جسمی را تقویت می کند.
▫️کسانی که اختلالات غذا خوردن دارند یا از افسردگی رنج میبرند، می توانند از دفترچه خاطرات استفاده کنند.
▫️داشتن دفترچه خاطرات سیستم ایمنی را تقویت می کند، به مبارزه با استرس کمک می کند.
▫️و حتی علائم آسم را کاهش میدهد و مهم تر از همه فرصت دارید درباره اشتباهاتتان فکر کنید تا در آینده اتفاق نیفتند.
➕لازم نیست زیاد بنویسید: کافی ست یک دو جمله در روز بنویسید، و ترجیحا در یک زمان مشخص. این یادداشت ها به شما کمک می کند احساساتتان را بیان کنید و شرایط را تجزیه و تحلیل کنید
dastannevis.com
معروف است که اسکندر پس از حمله به ایران از مشاوران خود پرسید که چگونه بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟ یکی از مشاوران گفت کتاب هایشان را بسوزان، دیگری گفت خردمندانشان را بکش. اما او مشاور جوان و باهوشی داشت که گفت: نیازی به چنین کاری نیست...
از میان مردم آن سرزمین آنها را که نمیفهمند و کم سوادند به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند به کارهای کوچک و پست بگمار. بیسوادها و نفهمها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت.
فهمیدهها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده عمر خود را تا لحظه مرگ در گوشهای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد...
dastannevis.com
موتور محرکهٔ نوشتن داستان
«فکر نمیکنم کسی بتواند بدون نظم استثنایی کتابی ارزشمند بنویسد.»
گابریل گارسیا مارکز
امروز دو صفحه نوشتم و یک صفحه را حذف کردم. چیزی به پایان داستانم نمانده است و از این بابت خوشحالم. نویسندگی علاوه بر الهام نیاز به نظم و انضباط دارد و اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم نقل قول پیکاسو در این باره به هدف نزدیکتر است: «الهام تنها پس از پشتکار و کارسخت به سراغتان میآید.»
اما حتی اگر زمان زیادی برای نوشتن ندارید یادداشتهای روزانه را از دست ندهید. نوشتن منظم خاطرات روزانه روی کاغذ، انرژی نوشتن شما را تأمین میکند. موضوع بسیاری از داستانهایم در همان یک ربعی شکل گرفته که مشغول نوشتن یادداشتهای روزانه بودهام. وقتی موضوع برای فکر کردن و پر و بال دادن به تخیلتان پیدا شود سرانجام وقت و انگیزه نوشتن هم از پی آن میآید و به قول معروف میتوانید با دکمه لباس بدوزید.
dastannevis.com
#آموزش_داستان_نویسی
#انواع_داستان #بخش_اول
داستان، بازآفرینش رویدادها و حوادثِ به ظاهر واقعی است، داستان واگویی و تکرار واقعیت نیست. داستان فراوردهای است تخیلی که در جهان خود، واقعی نمایانده میشود. داستان یا قصه به نثری گفته میشود که روایتی تخیلی در آن نقل شود. داستان از انواع ادبی است، شامل آثاری که از تخیل نویسنده خلق شده است و حوادث و شخصیتهای آن (اغلب) واقعیت ندارد. از دید ارسطو داستان از سه قسمت آغاز میانه و پایان تشکیل شده است.
«داستان نوشته ای ست که در آن ماجراهای زندگی به صورت حوادث مسلسل می آیند.» "رضا براهنی"
«داستان تصویری ست عینی از چشم انداز و برداشت نویسنده از زندگی.» "جمال میرصادقی"
«داستان ابزار نیست بلکه هدف آفرینش های زیبا شناختی در عرصه فرم و تکنیک است» "حسین رسول زاده"
dastannevis.com
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
کمترین تصویری از یک زندگانی:
آب،
نان،
آواز،
ور فزونتر خواهی از آن،
گاهگه،
پرواز.
آنچنان بر ما به نان و آب،
اینجا تنگسالی شد
که کسی در فکرِ آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوقِ پروازی نخواهد بود.
محمدرضا شفیعی کدکنی
dastannevis.com
🍃🌸🍃
#آموزش_داستان_نویسی
#انواع_داستان #بخش_دوم
«داستان، خلق شخصیتهای باور کردنی، تشریح روابط آن شخصیتها، و مواجه کردن آنها با وقایع و حوادث، در نثری خلاقانه و برامده از تجربه و نوآوری نویسنده است». طبق این تعریف شخصیتهای افسانهای، به قول قدیمیها «از ما بهترون»، پریها، دیوها، و مانند آنها در داستان امروزه جایی ندارند. شخصیتها باید باور کردنی و مانند انسانهای کنونی باشند. طوری که خواننده احساس کند خود یا هر کس دیگر را میتواند جای آنها بگذارد. بنا بر این شخصیتهای تمثیلی قصهها در داستان امروزی جایی ندارند. همچنین طبق این تعریف، داستان امروزی در بستر روابط شخصیتها و تعامل آنها با حوادث و اتفاقات پیرامونشان روایت میشود. بنا بر این اتفاقات بی ربط و صرفاً معجزهگونه که در بعضی اساطیر و افسانهها گرهگشای مشکلات شخصیتها بود و اکثراً از طرف رب النوعان و خدایان اعطا میشود، در داستان امروز وجود ندارد.
«در داستان کوتاه از واقعه صحبت میشود بدین معنی که اغلب داستان های کوتاه دارای یک واقعه بزرگ مرکزی است که حوادث و وقایع دیگر برای تکمیل و مستدل جلوه دادن آن آورده میشود پس در داستان کوتاه واقعه مرکزی مثل خورشیدی است که حوادث کوتاه دیگر مثل سیاره دور آن می چرخند و وابسته و همبسته آن باشند و درکل یک منظومه را شکل بدهند.» "جمال میر صادقی"
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
dastannevis.com
داستان
در لس آنجلس بزرگ جایی که انسانها و حیوانات انساننما در کنار هم زندگی میکنند، باندی از حیوانات جنایتکار بدنام ملقب به «بد سابقهها» (شامل آقای گرگ، آقای مار، خانم تارانتولا، آقای کوسه و آقای پیرانیا) با رهبریِ آقای گرگِ خونسرد دست به دزدیهای گستاخانه میزنند و با موفقیت از دست مقامات فرار میکنند؛ مردم شهر آنها را به عنوان حیواناتی ذاتاً «بَد» تعبیر کردهاند.
وُلف پس از اینکه توسط فرماندار دایان فاکسینگتون در تلویزیون زنده مورد توهین قرار میگیرد، باند خود را متقاعد میکند که برای سرقت جایزهٔ ارزشمندی به نام دلفین طلایی از پروفسور مارمالاد، یک خوکچه هندی بشردوست، در جریان مراسم تحلیف او در یک جشن دزدی کنند. وُلف در طول دزدی بهطور ناخواسته به یک زن مسن کمک میکند و به خاطر این کار خوبش مورد ستایش قرار میگیرد اما منجر به رنجبردن از کارهای اشتباهش در گذشته میشود. او پس از افشای باند و دستگیری، با تأیید فاکسینگتون مارمالاد را متقاعد میکند که آنها را «اصلاح» کند اما مخفیانه با تیمش نقشه میکشد که از این تظاهر برای سرقت مجدد جایزه استفاده کند.
مارمالاد باند را به خانهاش دعوت میکند، اما آنها با درسهای او مبارزه میکنند و نمیتوانند خود را با رفتار «خوب» وفق دهند. پس از اینکه یک برنامهٔ «آخرین سرقت برای همیشه» برای نجات یک گله از خوکچههای هندی از یک آزمایشگاه تحقیقاتی به دلیل بلعدین آنها توسط آقای مار، شخص دوم وُلف، شکست میخورد، فاکسینگتون آزمایش را لغو میکند؛ وُلف به او اعتراف میکند که از منفور بودن گونهاش متنفر است، فاکسینگتون نیز اعتراف میکند که درد او را متوجه میشود و به خوبشدن او امیدوار است. وُلف روی این موضوع فکر میکند و گربهای را از درختی نجات میدهد، که ناغافل این صحنه توسط مارمالاد ضبط و منتشر میشود و چهرهٔ عمومی این باند را تغییر میدهد. اِسنِیک با این حال ترس دارد که ارتباطش را با دوست صمیمیاش از دست بدهد.
وُلف هنگامی که باند برای ربودن مجدد جایزه سرقت جدیدی انجام میدهد، نمیتواند خود را مجبور به اتمام نقشه کند. در همین حال شهاب سنگی به سرقت میرود که باعث میشود باند مسئول سرقت آن شناخته شود. مارمالاد هنگامی که آنها دستگیر میشوند بهطور خصوصی با آنها ملاقات میکند و نشان میدهد که او شهاب سنگ را دزدیده و در تمام مدت برنامهریزی میکرد که باند سقوط کند. وُلف در زندان به گروهش توضیح میدهد که دیگر نمیخواهد یک جنایتکار و «بَد» باشد و آنها میتوانند بهتر از این باشند، اما مار قبول نمیکند و معتقد است که دنیا هرگز آنها را بهعنوان چیزی جز هیولا نخواهد دید. دعوای آنها زمانی قطع میشود که یک جنایتکار بدنام دیگر با نام کریمسون پا آنها را نجات میدهد و خود را به عنوان فاکسینگتون رونمایی میکند و توضیح میدهد که وی زمانی اصلاح شد که تلاش کرده بود دلفین طلایی را بدزدد.
وُلف به محض رسیدن به امنیت از سوی دیگر اعضای باند به دلیل خیانتش رها میشود؛ اما زمانی که دیگران به مخفیگاه خود بازمیگردند، متوجه میشوند که مکان بهطور کامل خالی است، زیرا وُلف مکان را به فاکسینگتون به عنوان غرامت برای جنایاتش فاش کردهبود. اسنیک پس از اینکه با کمال میل آخرین دارایی خود را از روی مهربانی به آقای کوسه که گرسنه است، میدهد، دیگران متوجه میشوند که همه میتوانند راه خود را تغییر دهند و به کمک وُلف بروند، اما مار با انکار این امر آنها را رها میکند تا با مارمالاد متحد شود؛ مارمالاد در همین حال قصد دارد از شهاب سنگ برای قدرتدادن به یک دستگاه کنترل ذهن استفاده کند تا ارتشی از خوکچههای هندی را هیپنوتیزم کرده و سرمایههای خیریه را سرقت کند.
وُلف و فاکسینگتون در همین حال وارد خانهٔ مارمالاد میشوند تا شهاب سنگ را بدزدند اما توسط مارمالاد و مار دستگیر میشوند. آنها توسط باقیماندهٔ باند نجات مییابند، سپس شهاب سنگ را میدزدند و اقدام به خنثیسازی دزدی مارمالاد میکنند. آنها سپس به ایستگاه پلیس میرسند تا شهاب سنگ را تحویل دهند اما باند در آخرین لحظه تصمیم میگیرد مار را با وجود خیانتش نجات دهند. مارمالاد در طول تعقیب و گریز به عنوان مزیت به مار خیانت میکند و باند برای نجات او جان خود را به خطر میاندازد در نتیجه مارمالاد شهاب سنگ را پس میرباید.
باند پس از نجات مار و از بینبردن کلاه ایمنی مارمالاد تسلیم پلیس میشود تا فاکسینگتون مجبور نشود گذشتهٔ جنایتکارانهٔ سابق خود را فاش کند. مارمالاد اعتبار بازیابی این شهاب سنگ را بر عهده میگیرد، اما مشخص میشود که این شهاب سنگ تقلبی است که توسط مار کاشته شده بود که شهاب سنگی اصلی را جعل کردهاست؛ او پس از جابجایی شهاب سنگ با لامپ، شهاب سنگ واقعی را در محوطه مارمالاد رها کرده و آن را بیش از حد شارژ کرد که باعث انفجار آن شده و ترکیب را از بین برد. وقتی شهاب سنگ تقلبی روی مارمالاد میاُفتد، الماسی که او از فاکسینگتون دزدیده بود از جیبش اُفتاده و مقامات تشخیص میدهند که این الماس سالها پیش توسط پنجهزرشکی به سرقت رفته بود؛ مارمالاد که اکنون به عنوان پنجهزرشکی قاب شدهاست، دستگیر شده و اعتبارش از بین میرود.
یک سال بعد، بچههای بد به دلیل رفتار خوبشان از زندان آزاد میشوند؛ آنها با فاکسینگتون شریک میشوند تا حرفهٔ جدید خود را برای مبارزه با جرم و جنایت آغاز کنند.
dastannevis.com
گفتگو و تعامل با شخصیتهای دیگر: تعامل شخصیتها با یکدیگر میتواند به خواننده نشان دهد که آنها در وضعیتی پریشان قرار دارند، زیرا تأثیرات احساسات آنها بر روابطشان با دیگران ظاهر میشود.
dastannevis.com
درخت دانش همانطور که از نامش پیداست، یک مفهوم است که به انتشار و انتقال دانش و اطلاعات مرتبط با یک موضوع خاص میپردازد. برای پربار شدن درخت دانش، این مراحل میتواند مفید باشد:
۱- جمعآوری اطلاعات: شروع کار با جمعآوری اطلاعات مرتبط با موضوع مورد نظر است. این اطلاعات میتواند از منابع مختلف مانند کتب، مقالات، مجلات، اینترنت و افراد متخصص جمعآوری شود.
۲- سازماندهی اطلاعات: اطلاعات جمعآوری شده باید سازماندهی و دستهبندی شوند. این امر به کمک ایجاد ساختار درختی از دانش کمک میکند که اطلاعات به صورت سلسلهمراتبی و سازمانیافته قرار گیرند.
۳- تولید محتوا: بر اساس اطلاعات جمعآوری شده، محتوای جدیدی میتوان تولید کرد. این محتوا میتواند شامل مقالات، ویدئوها، نمودارها و... باشد که به بروزرسانی درخت دانش کمک کند.
۴- ترویج و انتشار: اطلاعات و محتوای تولید شده باید به صورت مناسبی ترویج شود تا به افراد مختلف دسترسی داشته باشد و از طریق این انتشار، مشارکت و همکاری افزایش یابد.
۵- بهروزرسانی مداوم: دانش در طول زمان به روز میشود؛ بنابراین، درخت دانش باید بهروزرسانی شود تا اطلاعات جدید در آن جایگاه خود را بیابند.
dastannevis.com
مطالعه کتابهای داستانی با موضوعات شاد بر روحیات نوجوانان تأثیرات مثبت بسیاری میگذارد. این نوع کتابها میتوانند احساسات مثبتی مانند خوشحالی، امید، انگیزه و اعتماد به نفس را در آنها ایجاد کنند. با خواندن داستانهایی که دارای پیامهای مثبت و انگیزشی هستند، نوجوانان میتوانند الگوهای رفتاری سالمتری را درک کنند و از آنها الهام بگیرند.
این نوع کتابها میتوانند به نوجوانان کمک کنند تا با چالشها و مشکلات زندگیشان بهتر مقابله کنند و راههای مختلفی برای حل مسائلشان را بیاموزند. همچنین، خواندن داستانهای شاد میتواند بهبود مهارتهای ارتباطی و انسجام خانوادگی نوجوانان را تقویت کند.
dastannevis.com