eitaa logo
داستان نویس نوجوان
305 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
54 ویدیو
3 فایل
تجربه خوب نوشتن! کانال پشتیبان داستان نویس نوجوان آموزش آنلاین داستان نویسی، قابلیت ارسال داستان، برگزار کننده مسابقات داستان نویسی dastannevis.com ارتباط با ما: @ashkanhasebi آدرس ایمیل پشتیبانی: support@dastannevis.com
مشاهده در ایتا
دانلود
نشان دادن عمل‌هایی که شخصیت‌ها انجام می‌دهند و نحوه واکنش آن‌ها به موقعیت‌ها می‌تواند به خواننده بگوید که آن‌ها در حالتی از نگرانی و استرس قرار دارند. dastannevis.com
تنبلی شخصیت اصلی یک داستان می‌تواند تاثیرات گوناگونی بر کلیت داستان داشته باشد، به ویژه اگر این تنبلی به عنوان ویژگی اساسی شخصیت اصلی تعریف شود و به عنوان یکی از موضوعات مهم داستان مطرح شود. برخی از اثراتی که تنبلی شخصیت اصلی می‌تواند بر کلیت داستان داشته باشد، عبارتند از: ۱. تحول شخصیتی: اگر تنبلی به عنوان یک نقطه ضعف شخصیتی تعریف شود، توسعه شخصیت اصلی ممکن است از طریق مبارزه با این مشکل به وقوع بپیوندد. این تحول می‌تواند مهمترین جنبه‌ای باشد که داستان را پیش ببرد. ۲. افزایش تنش و تعارض: تنبلی شخصیت اصلی می‌تواند منجر به تنش‌ها و تعارضات درونی و برونی شود که برای ترقی داستان اساسی است. این تعارضات می‌توانند برای خواننده یا تماشاگر جذاب و محوری باشند. ۳. ایجاد موقعیت‌های کمیک: تنبلی شخصیت اصلی می‌تواند به عنوان یک عامل کمیک و طنزآمیز عمل کند که به داستان رنگ و جذابیت بیشتری ببخشد، اگرچه در مواقعی ممکن است این ویژگی باعث بوجود آمدن موقعیت‌های خنده‌دار و غیرمنتظره شود. ۴. ایجاد چالش برای شخصیت‌های دیگر: تنبلی شخصیت اصلی می‌تواند به عنوان یک چالش برای شخصیت‌های دیگر در داستان عمل کند، که این چالش می‌تواند روند داستان را به شکل جدیدی شکل دهد و تاثیرات جدیدی بر روی آن داشته باشد. dastannevis.com
داستان "ماهیگیر سرسخت" روزی در یک روستای کوهستانی، یک مرد جوان به نام آرش زندگی می‌کرد. آرش عاشق دریا و ماهیگیری بود. او از کوهستان‌ها به دریاچه‌ها و رودخانه‌ها می‌رفت تا با ماهیگیری زندگی کند. اما یک روز، در یک سفر ماهیگیری تصمیم گرفت به یک دریاچه دورافتاده برود که هیچ کس قبلاً از آنجا ماهی نگرفته بود. آرش با امید و شوق زیادی به دریاچه رسید. اما هنگامی که به ساحل آن رسید، چشمانش به یک پیرمرد سرسخت به نام کورش افتاد. کورش یکی از ماهیگیران با تجربه منطقه بود و از دیدن آرش ناراحت شد. او به آرش گفت: "پسر جوان، اینجا جایی برای تو نیست. این دریاچه پر از خطرهاست و تا به حال هیچ کسی نتوانسته است از آنجا ماهی بگیرد. بهتر است برگردی." اما آرش، با اصرار و اعتماد به نفس، تصمیم گرفت به ماهیگیری بپردازد. او با ابزارهای خودش به دریاچه رفت و به آرامی قایقش را به آب انداخت. به طور عجیبی، ماهی‌های زیادی در آب نمایان شدند، اما هیچکس نمی‌دانست چطور آنها را بگیرد. آرش هم به شگفتی، با ماهی‌گیری‌اش شروع به کار کرد. ساعت‌ها گذشت و آرش هیچ موفقیتی به دست نیاورد. آفتاب به غروب نزدیک شده بود و کورش از دور نگاه می‌کرد. اما آرش تسلیم نشد. او تصمیم گرفت تا آخرین لحظه تلاش کند. ناگهان، آرش یک حرکت ناگهانی انجام داد و موفق شد یک ماهی بزرگ را گیر اندازد. این ماهی بزرگ و زیبا بود. آرش با خوشحالی زیاد، ماهی را برداشت و به کورش نشان داد. او با لبخندی بر لب، به کورش گفت: "ببین، این همان ماهی‌ سرسخت است!" کورش به آرش خیره شد و بعد از یک لحظه سکوت، با خنده گفت: "تو واقعاً یک ماهیگیر سرسختی هستی. تبریک می‌گویم!" آرش با افتخار به خانه برگشت و از آن روز به بعد، او به عنوان ماهیگیری شجاع و سرسخت شناخته می‌شد و باعث افتخار بسیاری از اهالی روستا گشت. dastannevis.com
پیکسار برای ساخت انیمیشن " Inside out 2 " هر ۴ ماه یکبار یک گروه ۹ نفره از دختران نوجوان هم سن شخصیت رایلی رو وارد استودیو میکردن و بعد از نشون دادن انیمیشن بهشون،نظرشون رو یادداشت میکردن و طبق نظر اونا احساسات رایلی رو شکل میدادن. :)) dastannevis.com
اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ dastannevis.com
اگر چيزی مهم‌تر از نوشتن توی زندگی‌ات وجود دارد، بايد تا زمانی که می‌توانی آن را ترک کنی. کسانی که نمی‌‌توانند یا نمی‌خواهند ترک کنند، فقط باید یک چیز را به خاطر بسپارند: نوشتن زندگی است. آن را عمیقا نفس بکش. تری بروکس dastannevis.com
در داستان نویسی، موانع مختلفی ممکن است باعث ایجاد مشکلات و جلوگیری از پیشرفت ایده‌ها شوند. برخی از این موانع عبارتند از: ۱- نقص در ایده: اگر ایده‌ی اصلی داستان به نظر شما جذاب یا متفاوت نباشد، ممکن است انگیزه شما برای نوشتن کاهش یابد. ۲- برانگیزاننده نبودن: اگر احساس نکردید که داستانی که می‌نویسید ارزشمند یا جالب است، ممکن است انگیزه برای ادامه دادن نوشتن کاهش یابد. ۳- ابهام در داستان: اگر نقش وظیفه‌ای هر شخصیت، زمان یا مکان داستان ابهام داشته باشد، ممکن است باعث گیجی شما و خواننده شود. ۴- ناتمام بودن داستان: اگر داستان شما به طور ناگهانی به پایان برسد یا هنوز پایانی منطقی و جذاب برای آن پیدا نکرده‌اید، ممکن است این موضوع ادامه نوشتن را مختل کند. ۵- برخورد با نویسندگان ناامید: در هنگام نوشتن ممکن است با افرادی روبرو شوید که باعث شوک یا ناامیدی شما شوند. ۶- کمبود زمان: اگر زمان کمی برای نوشتن داستان دارید، ممکن است فشار زمانی بر شما ایجاد شود و باعث شود انگیزه نوشتنتان کاهش یابد. ۷- ترس از شکست: ترس از عدم پذیرش یا عدم موفقیت ممکن است باعث شود از ایده‌های خود دلسرد شوید و از آنها دست بکشید. dastannevis.com
🍃🌸🍃 داستان‌تان را با افتتاحیه‌ای ایستا شروع نکنید. هرگز داستان‌تان را با شخصیتی که نشسته یا مشغول فکر کردن است شروع نکنید. چون این صحنه نمایشی نیست، بلکه ایستا (ساکن) است. داستان باید خواننده را با خودش همراه کند گویی که برای خود او اتفاق افتاده است. مثال: مارتین گلیمور در اتاق خود نشست و مشغول فکر کردن شد. از افکارش خوشش نمی آمد. اگر افکارش را به همسرش می گفت، همسرش مسخره اش می کرد. فکر کرد: به او نمی گویم که می خواهم ترکش کنم. دنبال بهانه گشت. مثال بالا در حقیقت «مقدمه ی» یک نمایش است و احتمال دارد لحظاتی اشتیاق خواننده را برانگیزد، اما باعث نمی شود که وی در داستان شرکت کند. نباید وقت را تلف کنید. مثال: مارتین گلیمور لباسهایش را در چمدان کوچکش انداخت. نمی خواست به همسرش بگوید که می خواهد ترکش کند. چون جلویش را می گرفت. در چمدانش را بست. ناگهان سنگی به پنجره ی بسته خورد و به درون اتاق آمد. از ترس عقب پرید. زنش همه چیز را می دانست. این صحنه ی شروع داستان، گیراتر است. رفتار شخصیت شما نیز باعث می شود تا خوانند با او مشارکت کند. و باز افکار شخصیت مستقیماً در ارتباط با اعمال اوست. بنابراین وضعیت، نمایشی است. dastannevis.com
از چه چیزهایی می‌توانیم الهام بگیریم؟ الهام از کجا می‌آید؟ هیچ‌جا و همه‌جا. گفتگوهایی که می‌شنوید ، اتفاقات غیرمعمول که برایتان رخ می‌دهد، کتاب خوبی که می‌خوانید و هر چیزی که می‌تواند شما را به سوی خلاقیت سوق دهد. نکته اصلی این است که بتوانیم به چیزهای کوچک و جالب اطرافمان توجه کنیم. الهام ممکن است ناگهانی برای شما پیش بیاید و این واقعا احساس فوق العاده‌ای است. اما شما نباید معطل آن بمانید. وقتی قرار است بنویسید، علاوه بر قلم و کاغذ، نیاز به به دست آوردن و توسعه دادن عادت نوشتن دارید. برای مثال، من دیگر نیازی به تنظیم زمان طولانی برای شروع نوشتن ندارم: بلافاصله شروع به نوشتن می‌کنم و آزادنه افکار و کلمات را روی کاغذ می‌آورم و نسبت به گذشته راحت‌تر به آنها مجال بیان می‌دهم... با اینمهمه ادامه نوشتن همیشه به راحتی برایم اتفاق‌نمی‌افتد و مجبورم برای آن چیزهای مختلفی را تنظیم کنم و به عبارتی برایش هزینه‌ای بپردازم. یکی از چیزهایی که در الهام گرفتن تأثیر دارد ایجاد فضای مناسب است. ممکن است یکی دوست داشته باشد در یک فضایی پر سر و صدا و پر رفت و آمد مثل کافه یا ترمینال بنویسد، در حالی که فرد دیگری عادت دارد در سکوت کامل بنویسد. این چیزی است که باید امتحانش کرد. مثلا من در ساعات خاصی از روز مثل صبح‌های زود یا بعد از تاریک شدن هوا بهتر می‌نویسم. انگار تاریک روشنای نور، حسم را برای نوشتن تنظیم می‌کند. باید جستجو کنید و ببینید چه زمان یا مکانی برای شما الهام بخش است. همه چیز را امتحان کنید و برای ثبت اندیشه‌هایتان روی کاغذ هزینه‌اش را بپردازید. dastannevis.com
چگونه ممکن است زنده باشیم و داستانی برای تعریف کردن نداشته باشیم؟ داستایفسکی dastannevis.com
اگر از کلمات می‌نوشیدیم چنانکه از چشمه‌ای و از کلمات می‌خوردیم چون نان گندم و با کلمات می‌زیستیم شاید هرگز نمی‌مردیم dastannevis.com
شخصیت‌پردازی انسان‌های سرکش می‌تواند به داستان شما عمق و تنوع بخشد. در زیر چند نکته برای شخصیت‌پردازی این نوع افراد آورده شده است: ۱- تنوع شخصیتی: انسان‌های سرکش ممکن است از لحاظ روانی و رفتاری متفاوت باشند. برخی ممکن است جسور و تمام‌قدم باشند، در حالی که دیگران ممکن است متمرد و مقاومت‌طلب باشند. به نوع شخصیت و ویژگی‌های هر یک از آن‌ها توجه کنید و آن‌ها را به تنوعی که در جامعه واقعی دیده می‌شود، نمایان کنید. ۲- انگیزه‌ها و هدف‌ها: درک انگیزه‌ها و هدف‌های انسان‌های سرکش می‌تواند به شما کمک کند تا شخصیت آن‌ها را بهتر درک کنید. آیا آن‌ها به دلایل خاصی اعتراض می‌کنند؟ آیا مقاومت آن‌ها نتیجهٔ مشکلات گذشته یا اعتقادات ایدئولوژیک است؟ ۳- تضادها و داخلیت‌ها: همانطور که در هر شخصیتی، در انسان‌های سرکش نیز می‌توانید تضادها را ایجاد کنید. ممکن است این افراد داخلیت‌هایی داشته باشند که با رفتارهای خود در تضاد است. این نوع تضادها باعث عمق شخصیت می‌شود. ۴- تغییر و رشد: در طول داستان، ممکن است شخصیت انسان‌های سرکش تحت تأثیر رویدادهایی که رخ می‌دهد، تغییر کند. این تغییرات می‌توانند رشد شخصیتی باشند یا به سمت افزایش اعتراضات و سرکوب‌ها بیفزایند. ۵- زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی: فرهنگ، محیط اجتماعی، و زمینه‌های دیگری که شخصیت‌ها در آن‌ها فعالیت می‌کنند، می‌توانند شخصیت‌پردازی را تأثیر بدهند. به عنوان مثال، یک انسان سرکش در یک جامعه سلطنتی ممکن است با یک انسان سرکش در یک جامعه دموکراتیک تفاوت‌های زیادی داشته باشد. dastannevis.com
گلستان سعدی باب سوم حکایت سوم درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می‌سوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت: به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق که بار محنت خود به که بار منت خلق کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد. گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن. هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت حقا که با عقوبت دوزخ برابر است رفتن به پایمردی همسایه در بهشت dastannevis.com
پاتریک : یه هواپیما از جنس طلا میخریم باب اسفنجی : هواپیما از جنس طلا نمیتونه پرواز کنه پاتریک : ما دیگه پولداریم، قوانین فیزیک رو ما تاثیر نداره dastannevis.com
من سرپرست مدارس عشایری بودم. در کارم اقتدار و اختیار بسیار داشتم ...از دامن دشت‌ها تا قله‌ی کوه‌ها همه‌جا را با ماشین و اسب و گاه پیاده می‌پیمودم۰ بچه‌ها را می‌آزمودم. آموزگاران را راهنمایی می‌کردم. ماه دوم سال غوغایی به‌پا کرده بود...گل‌های زمین ستاره‌های آسمان را از یاد برده بودند و من سرمست هوای بهار از پیچ و خم راهی دشوار می‌گذشتم... پیرزنی سراسیمه راهم را گرفت. لباسش مندرس و سر و صورتش ژولیده و چروکیده بود.وسط جاده ایستاده بود. تکان نمی‌خورد. جز اطاعت و درنگ چاره نداشتم. از حال و کارش جویا شدم؛ اشک ریخت و گفت:خبر آمدنت را داشتم، از کله‌ی سحر چشم‌به‌راهت هستم. گفتم: دردت چیست؟ گفت: پسرم معلم شده است؛ من بیوه‌ام. سال‌هاست که بیوه‌ام. می‌بینی که پیر و زمین‌گیرم. من جان کنده‌ام که این پسر بزرگ شده و به معلمی رسیده است. او حالا نوکر دولت است. حقوق می‌گیرد، برای عروسش لباس‌های نو می‌خرد، به مهمانی می‌رود، مهمان می‌آورد، رادیو دارد، سیگار می‌کشد، ولی یک شاهی به من نمی‌دهد. تو رئیسش هستی. راهت را گرفتم تا به پسرم بگویی رفتارش را با من عوض کند. اشک‌های مادر نه چنان آتشین و روان بود که بتوانم طاقت بیاورم. مژه‌هایم تر شد. نام معلم و جای کارش را پرسیدم.آموزگار را می‌شناختم. از چهره‌های مشخص آموزش عشایری بود.یک تنه چندین کلاس را درس می‌داد.از چنان معلمی چنین رفتاری بعید بود. با آن که ناله‌ی مادر گواه صادق گناه فرزند بود، به خیال تحقیق افتادم؛ معلوم شد که حق با پیرزن است.پس از مدتی کوتاه به مدرسه رسیدم. معلم، کدخدا و تنی چند از ریش‌سفیدان به پیشوازم آمدند. بچه‌ها هلهله کردند. پاسخی درخور به محبت‌های آنان دادم و کارم را آغاز کردم. از کودکان پرسیدم: آیا می‌توانند شعری درباره‌ی مادر بخوانند؟ بسیاری از آنان دست بلند کردند. خدا پدر ایرج میرزا را بیامرزد که کار ما را، دست‌کم درباره‌ی مادرها آسان کرده بود. یکی از دانش‌آموزان را انتخاب کردم؛ خواند: با مادر خویش مهربان باش آماده‌ی خدمتش به جان باش از کودک پرسیدم که آیا می‌تواند آن چه را که خواند بنویسد؟ قطعه گچی به دست گرفت و خطی خوش تخته سیاه را آراست. آن گاه از او خواستم که توی چشم آموزگار خیره شود و شعرش را با صدای بلند بخواند؛ خواند. سپس از همه‌ی بچه‌ها تقاضا کردم که به آموزگار خود بنگرند و با صدای بلند خطاب به آموزگار شعر مادر را بخوانند.همه نگریستند و همه با صدای بلند خواندند: با مادر خویش مهربان باش آماده خدمتش به جان باش رنگ بر چهره معلم نمانده بود. همین که سرود دست جمعی مادر پایان یافت، گفتم:«هدف ما از این همه دوندگی جز این نبوده است و جز این نیست که انسان‌هایی مهربان بپروریم. انسانی که نتواند حتی با مادر خویش مهربان باشد به درد معلمی نمی‌خورد.. از این پس این مدرسه معلم ندارد. به بچه‌ها وعده دادم که به زودی معلمی مهربان، معلمی که با مادر خود مهربان باشد، به سراغ شان خواهد آمد. هفته‌ای بیش نگذشت که من از سفر خود بازگشتم. پیش از من کدخدا، معلم و مادر معلم به شیراز آمده بودند. همه با هم به دیدارم آمدند. مادر بیش از همه پای می‌فشرد. دو چشمش دو چشمه‌ی آب بود و در میان سیل اشک می‌گفت: فرزندم را ببخش. فرزندم جوان و بی‌گناه است. گناه از من پیر است که تاب نیاوردم و شکایت کردم. او مهربان است. کدخدا ، راهنما و خود من التزام می‌سپاریم که او مهربان باشد. مگر می‌توانستم از فرمان مادر آن هم چنان مادری سرپیچی کنم؟ برگرفته از: بخارای‌ من ایل‌ من، محمد بهمن‌بیگی، چاپ هفتم، ۱۳۸۴ dastannevis.com
اولین رسانه اطلاع رسانی آموزش داستان نوجوان از سال ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ dastannevis.com
قواعد و استانداردهای برنامه‌ریزی روزانه یک برنامهٔ دو ساعته بسازید و به آن پایبند باشید. اگر شما در طول هفته آزاد هستید، هر روز برای این تمرین مناسب است. اگر نه، تعطیلات آخر هفته را برای این کار انتخاب کنید. برنامه‌ای بریزید که با عادات همیشگی شما همپوشانی داشته باشد. به عنوان مثال: 7:30 - 8:00 صبحانه و خواندن اخبار 8:00 - 8:20 ایمیل 8:20 - 9:25 مرتب کردن کتابها بر اساس دسته بندی 9:25 - 9:30 قرار ملاقات و تماس‌هایی که آن را به تعویق انداخته اید یا پیاده روی مهم نیست که برنامه شما چقدر پیچیده یا ساده است. نکته اصلی در اینجا حرکت از یک فعالیت به فعالیت دیگر است و نه در یک زمان تقریبی و بدون مدت تعیین شده، بلکه در لحظه دقیقی که برنامه‌ریزی کرده‌اید. اگر وسط خواندن یک مقاله جالب هستید، باید رهایش کنید و به کار بعدی بپردازید. اگر در آن روز ایمیلی ندارید، بیست دقیقه صرف نوشتن ایمیلی کنید که روز بعدی باید بنویسید. ساعت 8:20 هر جای نوشتن هستید، متوقف شوید و شروع به مرتب سازی کتاب‌ها کنید. حداقل یکی از فعالیت‌های برنامه‌ریزی شده باید برای شما جالب باشد. اگر از مرتب‌سازی کتاب‌ها راضی نیستید، می‌توانید آن را با تمیز کردن اتاق جایگزین کنید. این تمرین دو هدف دارد: اولی، تجربهٔ اطاعت از روال برنامه ریزی شده و دوم اینکه نشان دهیم احساس ما از زمان چقدر ناپخته است. اغلب متوجه نمی‌شویم که چقدر زمان برای تکمیل وظایفی که تصور کرده‌ایم، لازم است. بسیاری از ما تصور می‌کنیم که ساعت‌های روز از لاستیک ارتجاعی ساخته شده‌اند و می‌توانند به طور نامحدود کش بیاید. حتی کسانی که در حومه شهر زندگی می‌کنند و می‌دانند که باید دقیقا هفده دقیقه صرف رفتن از خانه تا ایستگاه قطار کنند، بی‌خیال برنامه‌ریزی دقیق می‌شوند. ما انتظار داریم زمان بی‌نهایت باشد و از پذیرفتن این واقعیت دوری می‌کنیم. اما می‌توانیم اول با یادگیری برنامه‌ریزی، برای امور خود به مدت دو ساعت، سپس سه، چهار و...، در برنامه‌ریزی پیشرفت کنیم تا زمانی که بتوانیم یک روز کاری هشت ساعته (حداقل) را به طور موثرتری سپری کنیم و از تمام زمان به نفع خود استفاده کنیم. برنامه‌ریزی سخت برای یک روز کامل همیشه ممکن نیست، اما چند روز و در زمان مشخص، باعث می‌شود درک ما از ارزش زمان زیاد شود و به ما می‌آموزد که آن را هدر ندهیم و چه انتظاراتی از خودمان داشته باشیم! پل باسفلد روان‌شناس معتقد است یک نشانه افراد خودخواه و درمان‌ناپذیر این است که هرگز به اندازه کافی وقت خود را صرف هیچ چیز نمی‌کنند. لازم است این افراد قاطعانه، هر چند ناخودآگاه، از این باور که جهان به دور آنان می‌چرخد و اینکه می‌توانند با قدرت جادویی‌شان حرکت خورشید و ماه را متوقف کنند، دست بردارند. چنین افرادی مدام وظایفشان را انجام نمی‌دهند، یا بیشتر از آنچه می‌توانند به عهده می‌گیرند و درخواست‌ها را می‌پذیرند چنانکه حتی اگر یک برادر دوقلو داشته باشند، بازهم نمی‌توانند از پس برنامه‌هایشان بربیایند. دورتیا برند بیدار شو زندگی کن فصل یازده ادامه دارد... dastannevis.com
اگر اطلاعات مهمی دربارهٔ شخصيت اصلی وجود دارد كه خودش نمی‌تواند بداند، ولی برای داستان يا روابط متقابل اشخاص ضروری است و خواننده را بايد از آن مطلع كرد، شيوه مؤثر براي اين كار، دادن اطلاعات از زوايه ديد شخصيت فرعی است. لئونارد بیشاپ 📚درسهایی درباره داستان‌نویسی dastannevis.com