💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#صاحبان_باغ_سوخته
داستاني عبرتانگيز در سوره قلم به نام اصحاب الجنه(صاحبان باغ) آمده است چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدري خير و نيکوکار داشتند که داراي باغي سبز و خرم بود و همه ساله کارش اين بود که در هنگام ميوه چيني ، فقرا و مساکين را از محصول باغ بهرهمند ميساخت و سپس مصرف سالانه خود را برداشت ميکرد. اين عمل هم چنان ادامه داشت تا جايي که فقرا و مساکين روز شماري ميکردند تا اين موسم برسد.
اين مرد خَير اينگونه رفتار ميکرد چرا که خود را شريک و سهيم فقرا ميدانست عاقبت وقتي اين مرد بزرگ و داراي سعه صدر ، دار فاني را وداع گفت ، بعضي از فرزندانش که داراي صفت زشت خست و بخلبودند ، بقيه وراث را هم تحريک کرده و گفتند: ما عائلهمنديم و خود به محصول باغ نيازمندتريم.
در نتيجه با هم تصميم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از محصول باغ بهرهمند ميشدند، محروم سازند.
خداوند ميفرمايد: آنان هم قسم شدند که صبحگاه ميوه را بچينند يعني همه را خود بردارند؛ و هيچ استثنا نکردند. قرائن نشان ميدهد خودشان آن چنان هم نيازمند نبودند بلکه به علت بخل اين کار را کردند و حتي موقع تصميمگيري و يا رفتن ، انشاءا... هم نگفتند.
خداوند هم از اين حرکت آنان خوشش نيامد از اين رو شبانگاه که همه آنها خواب بودند ، و بلايي بر سر اين باغ فرود آمد و همچون صاعقهاي تمام آن را سوزاند و چيزي جز مشتي زغال و خاکستر سياه باقي نماند.
فرزندان ، صبحگاه طبق قرار قبلي هم ديگر را صدا زدند و گفتند که اگر ميخواهيد ميوه بستان را بچينيد برخيزيد تا به باغستان برويم.
صبحگاه آماده شدند و به سوي باغ حرکت کردند در حالي که آهسته با هم سخن ميگفتند: که مواظب باشيد حتي يک فقير هم داخل باغ نشود چنان آهسته صحبت ميکردند که کسي صداي آنها را نشنود.
چنين به نظر ميرسد که به خاطر سابقه همه ساله عمل خیر پدر ، جمعي از مساکين و فقرا چشم به راه بودند که ميوهچيني شروع شود و آن ها هم به نوا برسند لذا اين فرزندان ناخلف چنان مخفيانه حرکت کردند که هيچکس احتمال ندهد و به اين ترتيب صبحگاهان با چنين قصدي به سوي باغ ، آن هم با عزم خودداري از بخشش به مستمندان حرکت کردند زيرا از تمناي مستمندان عصباني بودند.
ليکن وقتي وارد باغ شدند ، تعجب کردند و گفتند شايد ما راه را گم کردهايم و عوضي آمدهايم. سپس متوجه شدند ، بلايي باغ را درهم نورديده و هيچچيز باقي نمانده است.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
یازهرا:
💠رهایی از مرگ💠
جناب آیه اللّه حاج میرزا محمد رضا فقیه کرمانی پس از مراجعت به کرمان بنای مخالفت و مبارزه را با فرقه ضالّه شیخیّه را گذارد و یک کتاب بی نقطه علمی در ردّ آنان نوشت .
یک وقتی از مرحوم حاج سیّد یحیی واعظ یزدی برای تبلیغ و مبارزه بر علیه شیخی های کرمان دعوت کرد و آن مرحوم ، آن فرقه ضالّه را رسوا نمود . و مردم را به انحراف آنان متوجه ساخت ،
شیخیها تصمیم قتل سیّد یحیی را گرفتندو با نقشه عجیبی از ایشان دعوت کردند که برای منبر به فلان منزل تشریف ببرند .
ایشان را برداشتند و به باغی در خارج از شهر بردند .
سید در باغ احساس خطر کرد و دید در دام مرگ افتاده است ، و کسی هم از وضع او با خبر نیست .
توسّلی به حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) پیدا می کند و نماز استغاثه به آن حضرت را می خواند ومشغول خواندن یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی بوده ، که دشمنان آماده می شوند او را قطعه قطعه کنند ، که یک مرتبه صدای تکبیر و فریاد مسلمانها بلند شده آن باغ را محاصره می نمایند و از دیوار به درون باغ ریخته و حساب شیخی ها را رسیده و سید را رها می نمایند ، و با احترام به همراه مرحوم حاج میرزا محمد رضا کرمانی به شهر و منزل آوردند !
از آیه اللّه کرمانی سؤ ال کردند که شما از کجا دانستید که سید یحیی در معرض مرگ و گرفتاری است ؟
فرمود: خوابیده بودم ، در عالم خواب حضرت طاهره ، فاطمه زهرارادیدم فرمودند: شیخ محمد رضا فوراً خودت را به پسرم سید یحیی برسان او را نجات بده که اگر دیر کنی او کشته خواهد شد .
📚مردان علم در میدان عمل ، ج 1، ص 396 .
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#صاحبان_باغ_سوخته
داستاني عبرتانگيز در سوره قلم به نام اصحاب الجنه(صاحبان باغ) آمده است چند نفر از کشاورزان ثروتمند پدري خير و نيکوکار داشتند که داراي باغي سبز و خرم بود و همه ساله کارش اين بود که در هنگام ميوه چيني ، فقرا و مساکين را از محصول باغ بهرهمند ميساخت و سپس مصرف سالانه خود را برداشت ميکرد. اين عمل هم چنان ادامه داشت تا جايي که فقرا و مساکين روز شماري ميکردند تا اين موسم برسد.
اين مرد خَير اينگونه رفتار ميکرد چرا که خود را شريک و سهيم فقرا ميدانست عاقبت وقتي اين مرد بزرگ و داراي سعه صدر ، دار فاني را وداع گفت ، بعضي از فرزندانش که داراي صفت زشت خست و بخلبودند ، بقيه وراث را هم تحريک کرده و گفتند: ما عائلهمنديم و خود به محصول باغ نيازمندتريم.
در نتيجه با هم تصميم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از محصول باغ بهرهمند ميشدند، محروم سازند.
خداوند ميفرمايد: آنان هم قسم شدند که صبحگاه ميوه را بچينند يعني همه را خود بردارند؛ و هيچ استثنا نکردند. قرائن نشان ميدهد خودشان آن چنان هم نيازمند نبودند بلکه به علت بخل اين کار را کردند و حتي موقع تصميمگيري و يا رفتن ، انشاءا... هم نگفتند.
خداوند هم از اين حرکت آنان خوشش نيامد از اين رو شبانگاه که همه آنها خواب بودند ، و بلايي بر سر اين باغ فرود آمد و همچون صاعقهاي تمام آن را سوزاند و چيزي جز مشتي زغال و خاکستر سياه باقي نماند.
فرزندان ، صبحگاه طبق قرار قبلي هم ديگر را صدا زدند و گفتند که اگر ميخواهيد ميوه بستان را بچينيد برخيزيد تا به باغستان برويم.
صبحگاه آماده شدند و به سوي باغ حرکت کردند در حالي که آهسته با هم سخن ميگفتند: که مواظب باشيد حتي يک فقير هم داخل باغ نشود چنان آهسته صحبت ميکردند که کسي صداي آنها را نشنود.
چنين به نظر ميرسد که به خاطر سابقه همه ساله عمل خیر پدر ، جمعي از مساکين و فقرا چشم به راه بودند که ميوهچيني شروع شود و آن ها هم به نوا برسند لذا اين فرزندان ناخلف چنان مخفيانه حرکت کردند که هيچکس احتمال ندهد و به اين ترتيب صبحگاهان با چنين قصدي به سوي باغ ، آن هم با عزم خودداري از بخشش به مستمندان حرکت کردند زيرا از تمناي مستمندان عصباني بودند.
ليکن وقتي وارد باغ شدند ، تعجب کردند و گفتند شايد ما راه را گم کردهايم و عوضي آمدهايم. سپس متوجه شدند ، بلايي باغ را درهم نورديده و هيچچيز باقي نمانده است.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال کنید.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#پندانه
🔻 برای انتقاد از نوجوان اینگونه عمل کنید:
1️⃣ به کمترین مقدار بسنده کنید؛ همانطور که امام علی (ع) فرمودند: زیادهروی در سرزنش، آتش لجاجت را شعلهور میسازد.
2️⃣ پیش از انتقاد، از او اجازه بگیرید و در صورتی که اجازه دهد، مقاومت روانیش از بین خواهد رفت و سخن شما را میپذیرد و اگر اجازه ندهد، خود درباره رفتارهایش فکر میکند و متوجه اشتباهش خواهد شد.
3️⃣ ابتدا نقاط مثبت او را بگویید.
4️⃣ به جای پیام «تو»، از پیام «من» استفاده کنید. در پیام «تو» ( مثلاً تو آدم بینظمی هستی)، اِشکال را متوجه فرزند میکنید اما در پیام «من» (مثلاً وقتی میبینم لباسهایت را میریزی، ناراحت میشوم) احساس خودتان را بیان میکنید که تأثیر بیشتری دارد.
5️⃣ از « رفتار» فرزندتان انتقاد کنید و «خودش» را به باد انتقاد نگیرید.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#سلام_امام_زمانم😊
دلبرم يوسف زهراست خدا ميداند
يادش آرامش دلهاست خدا ميداند
علت غيبت او هست گناه من و تو
خون جگر از گنه ماست خدا ميداند😔
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#خاطره_بازی 🦋
دختر خانومی که در ایام فاطمیه مسیر زندگیش عوض شد ......🔻
ایام فاطمیه بود
اون روز با مادرم میخواستیم بریم خرید !
نزدیک اذان بود
تو محلمون هم یه مسجدِ
مادرم پیشنهاد داد
اول نمازمون رو تو مسجد بخونیم
مخالفتی نکردم
خوب یادمه
یه مانتوی مشکی تنم بودُ
یه شالِ مشکیُ
یه کیف و کفش قرمز !
وارد مسجد شدیم
نمازُ خوندیمُ
امام جماعت شروع کرد به سخنرانی
قشنگ حرف میزد
به مامان گفتم میشه بمونیم ؟
از خداشم بود !
نشستیم ..
زانوهامو بغل گرفته بودم و
زل زده بودم به بلندگو
از حضرت زهرا می گفت ..
من حضرت زهرا رو میشناختم
ولی در حد خیلی پایین
در حد یه بیوگرافی ساده !
نه میدونستم فاطمیه ای هست
نه میدونستم غربتی هست ..
حاج آقا هنوز روضه رو شروع نکرده بود ..
هنوز چراغا خاموش نشده بود
ولی وقتی گفت
«یا فاطمه زهرا
به محسنـت قسم .. »
اولین قطره اشکم سراریز شد
بغضم ترکید
شاید شده بودم مرکز توجه
چون چادری نداشتم که باهاش جلوی صورتمو بگیرم !
دل ، راهشو پیدا کرده بود ..
دیگه هیچی نشنیدم
فقط صدای دلم میومد
می گفت : چه فایده برای غربت حضرت زهرا گریه کنی ولی وارث حجابش نباشی ؟!
شده تا حالا از صبح تا شب
به چیز خاصی فکر کنید ؟
شده یهو وسط کارتون
زل بزنید به یه نقطه و ساعتها فکر کنید ؟!
شده سر کلاس درس به تخته خیره شید و ذهنتون معطوف چیز دیگه ای باشه ؟
تمام دقایق زندگیم شده بود یک نفر
#حضرت_زهرا !
و چادری که هنوز بهش شک داشتم
شایدم بیشتر به خودم شک داشتم ..
روزای آخر سال بود
مثل هرسال تقویم سال جدید رو باز کردم
که ببینم امسال تولدم چند شنبه میفته!
چشمام چهارتا شده بود !
خیره شده بودم بهش
اشک جلوی چشمامو گرفته بود ..
نوشته بود
« ۳۱ فروردین .. ولادت حضرت زهرا ، روز مادر » !
درست همین امسال
که دیگه به عطرِ یادش عادت کرده بودم ؟!
نباید معطل میکردم ...
باید زودتر به خودم مطمئن میشدم ..
به اینکه اینا از سر احساس نیست
و واقعا تشنه چادرم ..!
مادرم چادری نبود و نیست
خواهرم هم همینطور
حجاب دارن ولی خب چادری نه
خانواده مذهبی ای هم هستیم
میخوام بگم همش ،
برمیگرده به عنایت حضرت مادر
به محسن غریبش
که اسمش قلبم رو به لرزه انداخت ...
هیچوقت دیر نیست برای عوض شدن
فقط آدم باید اراده کنه
تغییرات بزرگ نیازمند اراده های بزرگن
صداش بزنید .. مادرتونو صدا بزنید ..
شک نکنید قبل از اینکه صداش کنید ،
او اسم شما رو بارها فریاد زده .. !
_ نمیدونم چه اصراریه ک هرسال یه داستان واحد رو از نو بنویسم و از نو نقل کنم !
اما میدونم که هربار حرفایی هست ک زده نمیشه ..
[ همچین روزی، سه سال پیش ، مسیر زندگیم عوض شد. ممنونم حضرت مادر ]
ان شاء الله همه دخترای سرزمینم زهرایی بشن صلوات 🙏
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدالله_الحسین
#یاصاحب_الزمان_عج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
🌸خاطرهٔ بسیار زیبایِ امـر به معــروف و نهـی از منڪر، توسط یکی از خادمان حـرم امام رضـا علیـه السـلام در تاریخ (۹ آذر ۱۴۰۱)
🌱سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خوشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
➖دختر خیلی سرد گفت: میدونم😑
➕گفتم: خب نمیخوای درستش کنی؟
➖فورا گفت نه❗️
➕گفتم خب موهاتو، گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوان، چشماشون رو از تو برنمیدارن، دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن😔
✖️هم تو و هم اونها دارین گناه میکنین فدات شـم❗️هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها‼️😟
دختر برگشت به من نگاه کرد، منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه😭 سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت: آخه شما چی میدونید از زندگی من؟!
صبح تا شب دوشیفت مثل سگ کار میکنم، نمیتونم زندگی کنم، پدرو مادرم هر دو تا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن من بدبخت! نه خواهر دارم، نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم...😭
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
➕به دختر گفتم: عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن، برو پیش امام رضا(ع) بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواستهی منو برآورده کن.
➖دختر گفت: به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم، ولی آخر ماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره، واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا(ع) معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت: آره، همینجا جلوی شما به امام رضا(ع) قول میدم حجابمو درست کنم، ایشون هم به زندگیم سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم🙂 که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت 😚
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟ ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت: دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت: عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار، دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم با من کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت: ولی من که بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری، حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه، کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول😃
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا (ع) دمت گرم🤲🏻🤲🏻
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال...
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود، دادم بهش، گفت: این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست، من خادمم و این ناهار امروزم بود، هر هفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم، این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه، ولی از خوشحالی بود، نمیدونست چی بگه، فقط تشکر میکرد..
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی با هم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
💥الحمدلله شکر💥
خدایا ما را جزء آمـرین به معـروف قرار بده🤲🏻
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
🔰بنظر شما کدام #شهید جذاب تر و انسان را متحول می کند⁉️
انتخاب سخته مگه نه⁉️
👈شهیدی که نشانی قبر خود را داد
*شهید حمید عربنژاد*
👈شهیدی که قرضهای یک نفر را داد
*شهیدسید مرتضی دادگر درمزاری*
👈شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت
*شهید محمدرضاشفیعی* ۱۴ ساله
👈شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت
*شهید محمودرضا ساعتیان*
👈شهیدی که در قبر خندید
*شهید محمدرضا حقیقی*
👈شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند
*شهید عباس صابری*
👈شهیدی که روز تولدش شهید شد
*شهید سید مجتبی علمدار*
👈شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد
شهید مستجاب الدعوه *سید مهدی غزالی*
👈شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید
*شهید علیرضاحقیقت*
👈شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست
*شهید نادر مهدوی*
👈شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است
*شهید هادی ثنایی مقدم* ۱۵ ساله
👈 شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود
*شهید رخشانی* از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد
👈شهیدی که *سیدحسن نصرالله* سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد
*شهید احمدعلی یحیی*
👈شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد
*شهید سیداحمد پلارک*
👈شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت
*شهید رجبعلی غلامی* از افغانستان
👈شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
*شهید علی اکبر دهقان*
👈شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد
*شهید بروجعلی شکری*
👈شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود
*شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز*
👈شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید
*شهید مهدی خندان*
👈شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد
از شهدای گمنام هستند
👈شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید
*شهید حاج اکبر صادقی*
👈شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندن و در *وصیت نامه* خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم
تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی
👈 *شهید حاج علی محمدی پور* فرمانده گردان412
🌹.شهیدی که چند روز قبل شهادتش پس انداز خود را که میخواست برای عقدش خرید کند را به هییت امام حسین ع هدیه داد. شهید علی جعفری.🌹
برای شادی دل حضرت زهرا و شهدای اسلام و تمام شهدا صلوات.
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#یک_داستان_یا_پند
✍دو دوست با هم برای سفری مهیّا شدند. روز نخست سفر، شب را برای استراحت و در امان ماندن از گزند درندگان و حیوانات در کاروانسرایی اتراق کردند.
در کنج کاروانسرا مرد جوان معلولی را یافتند که گرسنه بود. یکی از آنان طعام خود با آن جوان تقسیم کرد و دیگری همه طعاماش را خورد و گفت: تو دیوانهای که در این سفر طعام خود به کسی میدهی و نمیدانی در این بیابان از گرسنگی تلف میشوی و از طیِ طریق باز میمانی و کسی نیست به تو رحم کند و طعامی به تو دهد.
چون صبح شد به راه خود ادامه دادند. نزدیک ظهر بود که متوجه شدند مشک آب خود در کاروانسرا جای گذاشتهاند که نه توانِ برگشت به آنجا داشتند و نه توانِ طی طریق برای یافتن آبی در بیابان برای زنده ماندن!
هر دو از مرکب پایین آمدند و به سجده رفتند و از خدا طلبِ نشان دادن آبی در بیابان نمودند. رفیق بخیل چون دقت کرد دید رفیق صاحب سخاوتاش در سجده گریه میکند. چون از سجده برخاستند پرسید: من هرچه کردم مرا اشکی نیامد، تو به چه فکر کردی و خدا را چگونه خواندی که گریه کردی؟!
رفیق مؤمن گفت: من زمانی که سجده رفتم و خود را نیازمند خدا یافتم، یادم آمد شب طعام خود با بندهای تقسیم کردهام پس جرأت یافتم تا از خدا طلب حاجتی کنم و گفتم: خدایا! تو را به عزتات سوگند بخاطر آن که بر من رحم نمودی و عنایتی کردی که طعامی از خویش بخشیدم، بر من رحم فرما و در این بیابان آبی بر ما بنمای.
تو هم از خدا این را بخواه، بگو: خدایا! شب من طعام خود سیر خوردم و به کسی ندادم، به حرمت آن شکمی که شب سیر کردم و خوابیدم دعای مرا اجابت فرما و مرا آبی نشان ده!!!
رفیق از این کلام دوست خود احساس تمسخر شدن کرد و گفت: مرا مسخره کردهای، این چه دعایی است که مرا به آن سفارش میکنی؟
رفیق مؤمن گفت: دوست من! بدان ما در سختیهای زندگی به خوردهها و خوابیدهها و لذتهایی که از زندگی بردهایم نزد خدا تکیه نمیکنیم تا حاجتی از او بخواهیم؛ بلکه به سختیهایی که در راه او کشیدهایم در خود احساسِ طلب از رحمت او کرده و در زمان دعا به آن تکیه میکنیم. پس باید سعی کنیم در دنیا کاری برای رضای خدا کنیم تا در زمان سختی، تکیهگاهی برای دعا و خواستن از خدا داشته باشیم..
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
🌸به آیه آیه
💗قرآن احمدی صلوات
🌸به بهترین گل
💗گلزار سرمدی صلوات
🌸به اهل بیت
💗رسول گرامی اسلام
🌸به غنچه غنچه
💗باغ محمدی صلوات
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
🔴چهره حیوانی بعضی گناهکاران
✍حضرت علی علیه السلام می فرمایند که، روزی از پیامبر مکرّم اسلام صلےاللهعلیهوآلهوسلم سوال نمودم ،که کدامیک از حیوانات مسخ شده اند؟
حضرت فرمودند: فیل ؛ خرس ؛ خوک ؛ میمون ؛ مارماهی ؛ سوسمار ؛ خرگوش ؛ شب پره ؛ عقرب ؛ عنکبوت ؛ کرم سیاه آبی ؛ سهیل و زهره ( نام دو حیوان دریایی است)، از ایشان علت مسخ را پرسیدم ؟ که حضرت فرمودند :
❶ عقرب : مرد بد زبانی بود که ، هیچکس از نیش زبانش آسوده نبود .
❷ خوک : عده ای نصرانی بودند که ، از خدا خواستند غذای آسمانی برآنها بفرستد و با این که خواسته شان برآورده شد بر کفر خود افزودند.
❸ فیل : مردی بوده که ، اهل لواط بوده است .
❹ خرس : مردی بوده که ، مردان دیگر را به سبب مفعولیت به خود جلب می کرده است.
❺ عنکبوت : زنی بوده است ،که به شوهر خود خیانت نموده است .
❻ خرگوش : زنی بوده است ،که غسل حیض و غیره نمی کرده است .
❼ مارماهی : مردی بوده است ،که زن خود را در اختیار مردم می گذاشته است .
❽ سوسمار : بادیه نشینی بوده است ،که سر راه حاجیان را می گرفته و اموالشان را به غارت می برده است .
❾ میمون : کسی بوده است ،که در روز شنبه برخلاف دستور الهی ماهی گرفته است.
📚کتاب نصایح ص ۳۳۹
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e