💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
#خاطره
#ارسالی_مخاطبین
🌱سلام،
یه دختر خانم که شالش افتاده بود رو دیدم، دلم طاقت نیاورد، با نرمی و مهربانی بهش گفتم: خانم شالتون افتاده😊
✖️و داشتم رد میشدم که بهم گفت: به تو ربطی نداره!
چون کارش از کم حجابی خیلی گذشته بود، برگشتم تا بهش نگاه کنم و بهش یه چیزی بگم، رفتم سمتش و گفتم:
✅ شما اگر خونتون هر لباسی با هر رنگی بپوشید، من حق ندارم دخالت کنم و چیزی بگم.
اینو که گفتم، گفت: بیرونم همینطور!😕
در همین لحظه مامان اون دخترخانم (که از حق هم نگذریم خانم مودبی بود) بهم گفت: اصلا توی قرآن امر به معروف نیامده!
گفتم : چرا آمده، آیه ۱۱۰ سوره آل عمران میگه : شما نیکوترین امتی هستید که پدیدار گشتهاید، به معروف امر میکنید و از منکر باز میدارید😊
یهو مادر دخترخانم گفت: توی همون قرآن اومده که برو خودتو بساز!
گفتم بله، همینطوره، من اول باید نفس خودم رو تربیت کنم، ولی همینطور که دارم خودمو تربیت میکنم، باید خیرخواه دیگران هم باشم! این رو که گفتم، مادر دختر خانم لبخند کمرنگی رو لبش نفش بست . . .
درآخر از برخورد خوبشون تشکر کردم و خداحافظی کردم، همین که بی تفاوت رد نشده بودم حس خوبی داشتم 😌🌸
بنظرم بیائیم تمام امر به معروف و نهی از منکر هامون رو تقدیم کنیم به اهل بیت علیهم السلام و بگیم شما خودتون به بهترین وجه قبول کنید و بازم مسیر امر به معروف رو برای ما باز کنید و خودتون کمکمون کنید🤲🏻
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏡 خانه های قدیمی واقعاً ساخته شده بودند تا گوشه دنجی فارغ از قیل و قال بیرون باشند.
🏡 خانه های قدیمی با آن معماری زیبا و آن اهالی یکدل و پرمهر، جوری بودند که آدم ها را از هر جایی به خود جذب می کردند.
💚 #خاطره
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
💖📚داستان یا پند📚💖
بنــ﷽ــام خــ💖ـــدا
💠 خاطره ویژه | امانت
🔸️تقریباً چهلوپنج دقیقهای به اذان مغرب و عشا مانده بود. رفته بودم منزل حاجآقا به ایشان سری بزنم. تنها بودند؛ حتی حاجخانم هم نبودند. حاجآقا داشتند پاهایشان را چرب میکردند. سالها بود زانودرد و پادرد همپایشان شده بود. دکترها روغنهایی را تجویز کرده بودند و باید هر روز پایشان را چرب میکردند.
🔸️احوالپرسی همیشگی و خوشوبشی کردیم. حاجآقا همچنان مشغول بودند که از من خواستند چیزی برایشان بیاورم. میخواستند بگویند متکا را بیاور که کلمهاش یادشان نیامد! چند ثانیه کشید. مقداری که گذشت متوجه شدم و متکا را برایشان آوردم.
🔸️سرشان را انداخته بودند پایین. غرق فکر شدند. چند دقیقهای سکوت شد. رو کردند به من و بغضآلود و با صدای لرزان گفتند: «آدم گاهی اوقات کلمه به این سادگی که شاید هزاران بار در طول زندگی با آن سروکار داشته، یادش میرود، اگر روزی به ما گفتند که خدایت کیست و یادمان رفت آن موقع چه خاکی بر سر کنیم؟ اگر گفتند که امامت کیست و یادمان رفت، اگر گفتند کتابت چیست و یادمان رفت! آنجا باید چه کنیم؟»
آن بغض سنگین اشک شد و کمکم از چشمانشان سرازیر شد.
🔸️ این سؤال را تکرار کردند. گفتند: «چه کار کنیم؟» فکر میکردم این پرسش مقدمه توضیحی است، اما دیدم ادامه دارد. باز هم مرتب از من پرسیدند.«به نتیجه ای رسیدی؟ فکر کردی؟» همزمان خودشان هم حال معنوی دیگری پیدا کرده بودند که لحظهبهلحظه تشدید میشد.
🔸️نزدیک اذان شد. از وضو که برگشتند دوباره با بغض و اشک پرسیدند: «خب! به نتیجه ای رسیدی چه کار کنیم؟» مات و مبهوت مانده بودم. رفتند سمت چوبلباسی. عطرهای دمدستیشان را آنجا میگذاشتند. صدای اذانشان در خانه پیچید. وقتی نزدیک سجاده شدند، بغض صدایشان ترکید. به پهنای صورت اشک میریختند. گفتند: «شما که جوابی به این سؤال ندادی! اگر پرسیدند اسم خدایت کیست اگر یادمان رفت چه کنیم. اما فکر میکنم این «علی علی» گفتنهای ما در طول زندگی که هر جا توانستیم و از دستمان برآمد، مدام گفتیم «علی علی» این «علی علی» گفتنها ما را رها نمیکند. ما را ول نمیکنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به جایش میآیند و جواب این «علی علی» گفتنها را میدهند. اگر هم یادمان برود به ما یادآوری میکنند.»
🔸️بعد بلافاصله گفتند: «اگر در این دنیا ایمانمان را امانت بدهیم دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شرطی که ایمان را خراب نکرده باشیم، بگوییم این امانت خدمت شما آن لحظه و جایی که من احتیاج دارم، این را به من برگردانید؛ بعید میدانم امیرالمؤمنین کسی باشد که بخواهد از امانت نگهداری نکند و حتماً آدم امینی است. مهم این است که ما ایمانمان را امانت دهیم. این علی علی گفتنها آنجا کار خودش را میکند.»
🔸️مشغول نماز مغرب شدیم. نماز عجیبی شد. ادعا ندارم همیشه با ایشان بودهام و حالاتشان را دیدهام، اما در سنوسال خودم و در موقعیتهایی که با حاجآقا ارتباط داشتم، کمتر چنین نمازی از ایشان دیده بودم. با حال و پر اشک. بین هر آیه سوره حمدشان گریه میکردند.
🔸️بین دو نماز بحث را ادامه دادند و تأکید کردند روی اینکه آدم ایمانش را بسپارد به دست آنها، آنها شب اول قبر برگردانند.
🔺️خاطره ای از نوه آیت الله مصباح یزدی(قدس سره)
#خاطره
#امام_علی
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
🌸⃟✍჻ᭂ࿐✰📚
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e