eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.8هزار دنبال‌کننده
24.2هزار عکس
46.3هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۵۷ و ۵۸ من و خ
+خوب گوش کن ببین چی میگم. تو در موقعیت خودت بمون! بدون دستور من قدم از قدم بر نمیداری! خودم حله‌ش میکنم. فقط همونجایی که هستی چشم روی هم نزار و همه چیز و زیر نظر بگیر. آماده هرگونه اتفاقی باش. _چشم. +تمام. فورا پیام دادم به عاصف: «چیشد؟ اوضاع چطوره؟ چه اتفاقی افتاده؟» یک دقیقه بعد پیام داد: «رفته دستشویی، اما نیومده. الان یه ربع شده.» پیام دادم: «هرجایی که می‌دونی باید بری، برو دنبالش.» عاصف رفت، بعد از ده دقیقه زنگ زد... فورا جواب دادم: +چه خبر عاصف؟ _هیچچی حاجی. انگار آب شده رفته توی زمین. +مادربزرگه دختره رو ببر توی ماشین خودت بشینه. برگرد داخل رستوران. گوشی ریزی هم که توی گوشت بود برای ارتباطمون و خواهشا زودتر فعالش کن. _چشم. عاصف مادربزرگه دختره رو برد توی ماشین، خودش برگشت رستوران، بهم زنگ زد گفت: _خط و فعالش کردم. دستور چیه حاجی؟ +خوب گوش کن ببین چی میگم. این اتفاق شروع یک سری تحولات و اتفاقات جدیده. فقط خوب دقت کن به حرفم. من جایی گیر کردم و ثانیه به ثانیه‌ش برای من مهمه! الان با بچه‌ها هماهنگ میکنم تا مختصات منطقه و رستوران مورد نظر و ماهواره‌ای بررسی کنن تا نقشه رو ببینند بخوان بهم بگن اون رستوران چندتا در داره. _من باید چیکار کنم حاج عاکف؟ +الان برو پیش رییس رستوران ازش بپرس این رستوران درب دیگه ای هم داره یا نه؟ _چشم... ✍مخاطبان محترم ، بگذارید یه نکته مهمی رو بگم. شاید بگید چطور نمیدونستید اون رستوران درب ورودی و خروجی دیگه‌ای هم داره؟ مگه شما از قبل نمیرفتید توی منطقه مورد نظر مستقر نمیشدید؟ راستش سوالتون درسته! درچندجلسه اول ما میدونستیم و من خودم شخصا برای عاصف تعیین میکردم کجا برن و کجا نرن تا ما بتونیم راحت رهگیری کنیم و اونارو زیر نظر داشته باشیم. اما هرچی اومدیم جلوتر دیدیم خود دختره یهویی رستوران و جایی که مدنظر عاصف بوده، محلش و تغییر میده و یهویی میگه بریم توی فلان رستوران. بگذریم... عاصف بعد از لحظاتی گفت: _حاجی من نتونستم همه جای رستوران به این بزرگی و کنترل کنم. ظاهرا درب دیگه ای نداره. +کی گفته؟ _رییس رستوران. +رییس رستوران غلط کرده. _اتفاقا نظر منم همینه. چیکار کنم؟ ✍ادامه دارد.... کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۵۹ و ۶۰ حاجی س
+برگرد بیاد به موقعیت سیدرضا برای مراقبت از خونه دختره. تمام. _چشم. یاعلی مدد. منتظر موندیم تا سیدرضا بیاد. چنددقیقه بعد اومد و با صادق سوار شدیم. وقتی نشستیم توی ماشین به سیدرضا نگاهی انداختم و دیدم انصافا بدجور مشت خورده. بهش گفتم: +خیلی درد داری؟ _بله حاجی. +بزن کنار. توقف کرد، به صادق گفتم: «صادق بیا بشین پشت فرمون.» صادق اومد نشست پشت فرمون و سیدرضا رفت روی صندلی عقب ماشین دراز کشید. بهش گفتم: +تو که با این تصادف، مثل سیدعاصف چشمه‌های عشق برات جاری نشد؟ _نه بابا. من غلط کنم. +خیلی درد داریا! مشخصه. _دردش مهم نیست، مهم اینه که این هفته جشن نامزدیمه! برگشتم نگاش کردم گفتم: +جدی؟ _آره بخدا. +مبارکه. خدا مادر بچه‌هات و زیاد کنه. _حاجی خانومم بفهمه رسما از وسط سه تیکه‌م میکنه. خندیدم و دیگه چیزی نگفتم و برگشتیم اداره. ✍ادامه دارد.... کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۶۱ و ۶۲ +بهش
+اسمش و به عاصف دروغ گفته، با عمل جراحی تغییر قیافه هم داده! حاجی گفت: _دیگه چی دارید ازش؟ +از طریق برادرانمون در حزب الله لبنان تونستیم یه سری اطلاعاتی بدست بیاریم که اونا هم اطلاعاتشون کامل نیست. _چه اطلاعاتی؟ +به لبنان و ترکیه سفر داشته اما اسمش در هیچ کجا ثبت نشده. _مگه میشه؟ +فعلا که شده. _بیشتر توضیح بده! +معلوم نیست با چه هویتی از ایران رفته! همه چیز مبهم و گُنگ هست. _خیل خب. نگران نباش. ان شاءالله درست میشه. فقط سعی کن کما فی السابق صبرت و بیشترکنی. +چشم. _هر کمکی از دستم بر بیاد انجام میدم. +نوکرتم حاجی. دیدم از توی جیب کتش یه انگشتر در‌آورد، خوب که دقت کردم فهمیدم سنگش عقیق هست. گفت: «این مدتِ دوماهی که در ایران نبودم و یمن بودم، از یکی از شهدای یمنی قبل از شهادتش گرفتم. روزی تو هست. بزار دستت اگر اندازه میشه.» گرفتم و گذاشتم دستم. حس عجیبی بهم میداد اون انگشتر و هنوزم دارمش. من و حاجی هم دیگرو بغل کردیم و بعدش خداحافظی کرد و رفت بیرون از اتاقم. نگاه به انگشتر میکردم، یاد شهید اوویس «عقیق پرونده » می افتادم! بگذریم... فقط میتونم بگم دلم کباب شده بود! ✍ادامه دارد.... کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۶۳ و ۶۴ وقتی ر
به بهزاد که توی اتاقم نزدیکم ایستاده بود گفتم: «تصویر داخل خودروی عاصف و بنداز روی مانیتور شماره 3 اتاقم. بقیه مانیتورها رو روشن کن. مانیتور شماره 3 میخوام. لطفا با کیفیت باشه.» کاری که به بهزاد گفتم انجام داد. همزمان دیدم دختره برگشت و روی صندلی عقب‌رو نگاه کرد. دوربین ما توی جعبه دستمال روی داشبور کار گذاشته شده بود. وقتی برگشت به عقب نگاه کرد، همون چیزی رو دید که انگار دنبالش بود. «یه کیف روی صندلی بود با چندتا پرونده که سرش کمی پیدا بود.» از توی دوربین میدیدم که دختره داره چیکار میکنه. از داخل کیف خودش یه چیزی در آورد. به بهزاد گفتم تصویر و زوم کن روی شی‌ءی که دست دختره‌ست. وقتی تصویر و زوم کرد، یه خودکار به چشمم خورد. لحظاتی بعد دختره مجددا برگشت و کیف عاصف و که داخلش پرونده گزارشات سازمان اتمی بود، ازداخل کیف کشید بیرون و ازشون عکس گرفت. با چی؟ با همون خودکار!!! خودکار، خودکار جاسوسی بود و کاربردش برای عکسبرداری و تهیه فیلم از اماکن و اسناد امنیتی برای کارهای اطلاعاتی و امنیتی بود. عاصف بعد از نماز اومد سوار ماشین شد و با دختره رفتند برای خوردن شام! بعد از شام هم یه چرخی توی خیابون زدن، بعدش دختره رو رسوند تا درب منزلش و ازش جدا شد. ساعت حدود 1 صبح بود که داشتم وسیله‌هام و جمع میکردم برم خونه! خسته و کوفته بودم و با حالت چرت داشتم اتاق کارم و جمع و جور میکردم. عادتم بود تا لحظه‌ای که وسیله‌هام و جمع نکردم، سیستمم و خاموش نکنم و هنوزم همینم، چون همیشه منتظر دریافت خبر جدید هستم. اومدم سمت میزم کیفم و بگیرم، دیدم یه خبر فوری برام اومد. خبر خیلی مهم بود و از طریق یک خط ارتباطیِ امن به من رسیده بود. ✍مخاطبان محترم ، خبر اولی که برام اومد، از رابط ما در تشکیلات برادرانمون در حزب الله لبنان بود. برام نوشت: «برات یک هدیه فوری و خیلی مهم دارم. آدرس میدی بفرستم؟» فهمیدم یه خبر خیلی سری و مهم داره که درخواست خط امن‌تر و داره. طبیعتا وقتی نوشت «آدرس» یعنی تلفن و مسیر ارتباطی مکالمه‌ای امن نبود، بلکه درخواست آدرس ایمیل یک بار مصرف و محرمانه رو داشت. فورا با حاج عبدالله که از بچه‌های خودمون در امور سایبری مستقر در ضدنفوذ بود هماهنگ کردم و رفتم اتاقش، تا بساط و برای من و رابط واحد ما در تشکیلات حزب الله لبنان هماهنگ کنه! برگشتم دفترم. نشستم پشت سیستم و وارد شبکه شدم! بگذارید عرائضم و خلاصه کنم و وقتتون و نگیرم... خبر خیلی کوتاه و سری و مهم بود. نوشت: 2800/135: سلام دوست عزیزم. گزینه مورد نظر شما قبل از تفریح در لبنان و ترکیه، به شاگردی مخوف ترین مدرسه ای که 30 سال به دنبال رضی بودند در آمده. 135 کد من بود و 2800 کد همون رابط ما در حزب الله. بگذارید براتون بازترش کنم. منظورش از گزینه مورد نظر شما «همون آناهیتا نعمت زاده» بود که خودش و به عاصف نزدیک کرده بود. قبل از تفریح در لبنان و ترکیه هم منظورش «سفر مخفیانه به لبنان و ترکیه بوده!» به شاگری مخوف ترین مدرسه ای که 30 سال به دنبال رضی بودند در آمده، یعنی: «مرتبط با یگان 8200 است که اینها 30 سال به دنبال رضی«حاج عمادمغنیه» بودند و ترورش کردند.» ✍در مورد یگان 8200 اسراییل در قبلا مفصل مطالبی رو عرض کردم که فایل پی دی اف آن در کانال در ایتا و تلگرام موجود هست و میتونید مطالعه کنید. مخاطبان ارجمند ، وقتی یاد اون شب می‌افتم، اگر بهتون بگم با این خبر خواب از چشمم و خستگی از تنم بیرون رفت، شاید باورتون نشه. با این خبری که بهمون رسیده بود، حالا دیگه میتونستیم راحت‌تر تصمیم بگیریم و پروژه رو پیش ببریم تا زیر ضربه دشمن قرار نگیریم، بلکه بالعکس، ما اون‌ها‌رو زیر ضربه ببریم. ●●صبح روز بعد...●● منتظر بودم حاج آقا سیف بیان اداره. با رییس دفترش هماهنگ کردم تا من و در اولویت ملاقات با رییس قرار بده! همینم شد. وقتی اومد اداره از دفترش بهم خبر دادند که فوری بیا، حاج آقا منتظرته. ملاقات ساعت 8 صبح شروع شد، ساعت 11 صبح به پایان رسید. اون دیدار سه ساعته‌ی من و مدیر کل بخش ضدنفوذ «ضدجاسوسی» و ضدتروریسیم انقدر موثر بود که حالا در ادامه خودتون متوجه میشید چه برنامه‌ای رو طراحی کردیم! انقدر اون دیدار مهم بود که مدیر کل بخش ضدجاسوسی یکی از استان‌ها پشت درب اتاق سیف سه ساعت منتظر موند تا حاجی بهش بگه بیا داخل. هر از گاهی مسئول دفتر حاج آقا سیف زنگ میزد میگفت که همچنان آقای فلانی منتظرن تا شما رو ببینند، اما حاج آقا سیف به مسئول دفترش میگفت: «بهش بگو همچنان منتظر بمونه، چون فعلا جلسه مهمی دارم.»
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۶۳ و ۶۴ وقتی ر
بگذارید الان نگم چه طرحی رو در اون جلسه سه ساعته ریختیم، اما همین و بگم که طرحی و ارائه دادم که حاج آقا سیف به شدت استقبال کرد و نظراتش و بهم در اون جلسه گفت و اگر به لطف خدا به نتیجه میرسیدیم قطعا سیلی سختی رو آمریکا و اسراییل و بخصوص شخص نخست وزیر رژیم کودک کش اسراییل یعنی از ما دریافت میکردند که تا سالهای سال جای اون بر صورت سگ نگهبان آمریکا در منطقه غرب آسیا «خاورمیانه» یعنی اسراییل باقی می موند! شما چه فکری میکنید نمیدونم! به نظرتون موفق شدیم یا شکست خوردیم؟ واقعا خیلی سخت بود. چون همیشه قرار نیست پیروز بشیم، اما...خدا بخیر کنه! روزها و هفته‌ها طی شد و ما میدیدیم که دختره خیلی به عاصف نزدیک‌تر میشه و عاصف هم خوب اون و فریب اطلاعاتی میداد. گاهی اوقات اون دختر تا پای ترور بیولوژیک عاصف پیش میرفت، اما عاصف آدم کار بلدی بود و به راحتی اون و دور میزد خداروشکر. اون دختر مسلح بود، اما حذف فیزیکی یک نیروی امنیتی اونم در اون شرایط به نفع پرستوی موساد یعنی آناهیتا نعمت‌زاده نبود. از طرفی هم دختره، یهویی ارتباطش و قطع میکرد. دلیلشم این بود میخواست عاصف و کما فی السابق تشنه‌ی خودش نگه داره، اما غافل از اینکه عاصف تشنه خون اون بود. از حواشی بگذریم! در یکی از قرارها، آناهیتا مجددا از پوشه‌ها و محتواهای‌ امنیتی که در پرونده‌های در دست عاصف وجود داشت وَ مربوط به تاسیسات اتمی بود و باید اون ها رو از جنبه امنیتی بررسی میکردیم، مجددا ✍ادامه دارد... کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۶۵ و ۶۶ یک هفت
یک هفته‌ای گذشت و عاصف و دختره چندبار هم و دیدند، وَ دختره همه‌ش از پرونده‌هایی که داخل ماشین عاصف بود فیلم و عکس تهیه میکرد! یه روز همینطور که نشسته بودم و داشتم فکر میکردم و ذهنم درگیر بود که برای فلان پرونده و فلان اتفاقات چیکار کنم و داشتم با خودم کلنجار میرفتم، بچه‌ها خبر دادند «ا.ت» از محل کارش زده بیرون. نیم ساعت بعد خبر دادند وارد یک شرکت خدمات هواپیمایی شده... ظاهرا داشت بلیط تهیه میکرد. اما نمیدونستیم برای چه کسی! خودش یا دیگران؟! در همون لحظات یک فکس کاملا محرمانه برام اومد. متن فکس درمورد یعنی آناهیتا نعمت زاده بود که میخواست از کشور خارج بشه! فکس از طرف یکی از عوامل ما در سیستم هوایی کشور بود! وقتی متن و خوندم بلافاصله بلند شدم رفتم دفتر حاج آقا سیف! وارد اتاق سیف که شدم حاج آقا گفت: _چیشده جوان! چرا مضطربی؟ +آقا دختره داره از کشور خارج میشه؟ آخه الان وقتش نیست. _خب مگه ما میتونیم براش وقت تعیین کنیم؟ بعدشم مگه قرار من و تو این نبود که این زن از کشور خارج بشه؟! +درسته ما تعیین کننده زمان خروج نیستیم، ولی ما هنوز به سرنخ‌های مهمتری باید برسیم! _بگذاریم بره بهتره! چون دست برتر با ماست! بعدشم ما که نمیتونیم جلوش و بگیریم. چون اگر کوچیکترین مانعی ایجاد بشه شک میکنه و همه چیز دود میشه میره هوا. +آخه آقا داره میره لبنان! یحتمل بعدشم میره سمت سرزمین‌های اشغالی و اونجاهم با..... حرفم و قطع کرد گفت: _عاکف خان! بزار بره! از امروز کارهای مهمتری داری! بعدشم، برای ما ثابت شده که این زن پرستوی موساد هست. +آخه آقا ما شبانه روزی روی این پرونده... بازم کلامم و قطع کرد گفت: _یادته بهت گفتم روی پرونده‌ای که مشابه همین پرونده هست داریم کار میکنیم و خواستی بدونی چی به چیه اما بهت گفتم فعلا خودت و درگیر نکن و تمرکزت و بزار روی اتفاقاتی که برای عاصف افتاده؟ +بله درسته آقا! _حالا وقتشه عاکف! پس بگذارید اون دختره با اطلاعاتی که از مسائل امنیتی و اتمی و برخی نقاط سری کشور داره، از ایران خارج بشه! تو که درجریانی! میدونی قراره چیکار کنیم! وَ میدونی که این نقاط کجا هستن! بقیه نمیدونن! پس بگذار پرونده همین روال و طی کنه و اون طرحی که پیشنهاد دادی و منم قبول کردم و مقامات بالاتر هم تایید کردند، الان اتفاق بیفته. من میفهمم چی میگی تو! حرفت اینه زوده برای رفتن، منم موافقم، اما بگذارید بره. مونده بودم چی بگم. دستور مافوق بود. باید میگفتم «چشم.» حاجی گفت: _برگرد دفترت، منتظر خبر من باش! ضمنا، مقدمات سفر بدون دردسر پرستوی موساد و فراهم کن! +چشم حاج آقا! اطاعت دستور میشه. _با بچه‌های برون مرزی و حزب الله و حبیب الله زارع معاونت عملیات در غرب آسیا هم هماهنگ باش! گزینه هایی رو که از قبل آماده کردیم، براشون چراغ قرمز بزن تا وارد صحنه بشن. با برادرانمون در واحد اطلاعات و عملیات حزب الله لبنان حتما به طور جدی و دقیق هماهنگ باش تا به محض ورود سوژه به خاک لبنان، روی کِیس ما سوار بشن و زیر چتر خودشون بگیرند کِیس ما‌رو ! +چشم. _برو باباجان. برو خدا به همرات! برگشتم دفترم. یه جلسه فوق العاده با معاونت عملیات در غرب آسیا تشکیل دادم و همه چیز و بررسی کردیم! قرار شد سه تن از عوامل ما در کشور هدف و آماده کنند برای این ماموریت فوق سری. ✍ادامه دارد.... کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) ✍قسمت ۶۷ و ۶۸ در یکی
+منظورم واضحه. شرایط شغلی من نمیگذاره ازدواج‌کنم. آدمی نیستم بتونم برای همسرم وقت بگذارم. زن نیاز به توجه داره! زن بنده‌ی محبته! من و شغلم باعث شدیم که امروز فاطمه‌زهرا زیر خاک خوابیده‌باشه! من و شغلم باعث شدیم‌ مادرم بعداز اتفاقاتی که چندسال قبل در اون ربایش پیش‌اومد آسیب روحی ببینه _چرا خودت و مسبب و مقصر اون اتفاقات میدونی؟ چرا تمومش نمیکنی این فکر و خیال و؟ چرا فکر میکنی تموم مشکلات بخاطر تو هست. نگاهی به حاج گاظم کردم گفتم: +ببخشید حاج آقا! پس کی مقصره؟ حاجی گفت: _عاکف، اگر اینطور باشه تموم ما در این اتفاق مقصریم. از من گرفته تاااااا هرکسی که فکرش و کنی. اگر بخوای اینطور فکر کنی باید از صدر تا ذیل حکومت و مقصر بدونی. +نه حاجی، من کسی و مقصر نمیدونم جز خودم و! بعدشم حاجی جان من دنبال مقصر نیستم. میگم واقعا شرایط ازدواج و ندارم. اگر فضایی فراهم بود، چشم. حتما به اولین کسی که میگم شمایی! _خیل خب! پس خیلی به این مسئله فکر کن! +چشم. حاجی دو رکعت نماز مستحبی خوند و بلند شدیم باهم رفتیم. اون رفت دفترش، من رفتم توی محوطه کمی قدم زدم. ✍ادامه دارد.... کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
کانال 📚داستان یا پند📚
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈جلد چهارم (سری چهارم) 🇮🇷✍قسمت ۶۹ و ۷۰ ◇◇دو
از دفتر ریاست کل تماس گرفتند که برم بالا. رفتم بالا و دیدم ریاست کل، معاونش حاج کاظم، مدیر کل حوزه ضدجاسوسی حاج آقا سیف، و جناب زارع از عملیات غرب آسیا و رییس میز و بخش اسراییل که در این پرونده زحمات زیادی رو کشیدند، دور هم نشستند و همه به تلویزیون خیره شدند. تلویزیون بزرگی که روی دیوار اتاق رئیس نصب بود، شبکه بین المللی آی 24 نیوز اسراییل که درتل آویو مستقر هست و نشون میداد. حاج کاظم معاونت کل، لبخندی بهم زد و گفت: «بفرمایید بشینید آقا عاکف.» نشستم و با جمع سلام علیکی کردم و مثل همه اون حضرات به تلویزیون خیره شدم. یکی از مترجمان تشکیلات هم در اتاق ریاست بود و به طور کامل به زبان عبری مسلط بود و داشت سخنرانی نتانیاهو رو ترجمه میکرد. بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر رژیم صهیونیستی در این سخنرانی از آژانس انرژی اتمی خواست فورا از محلی که طبق اطلاعات او انبار اتمی مخفی ایران هست بازدید کنن. نتانیاهو در سخنرانی خودش گفته بود که حدود ۱۵ کیلوگرم مواد رادیواکتیو در یک انبار سری واقع در حومه تهران نگهداری میشه. نخست وزیر رژیم صهیونیستی، در یک نمایشی مضحک و مسخره در مجمع عمومی سازمان ملل، یکسری تصاویری رو نشون داد که طبق ادعای اون احمق تاسیسات سرّی ایران در تهران و... رو نشون میداد. نتانیاهو مدعی شد: « یک انبار سرّی اتمی در تهران هست که تاکنون فاش نشده و من اکنون اون و برملا می‌کنم؛ امروز من برای نخستین بار این مسأله را افشا می‌کنم که ایران تأسیسات سرّی دیگری در تهران دارد؛ یک انبار سرّی هسته‌ای برای انبار کردن حجم وسیعی از تجهیزات و مواد از برنامه مخفی اتمی ایران؛ این محل در یک قالی‌شویی ساده است؛ مانند محلی در شورآباد در نزدیکی پایتخت که اسناد اتمی ایران در آن پنهان شده بود!» ✍مخاطبان محترم ، نام این محل جایی نیست جز « .» وقتی مترجم این قسمت از صحبت‌های نخست وزیر اسراییل و ترجمه کرد، همه زدیم زیر خنده و بلند شدیم همدیگر و درآغوش گرفتیم. چون دیگه موفق شده بودیم و تونستیم یک سیلی دیگری بر پیکره‌ی منحوس رژیم کودک‌کش اسراییل، بخصوص بر صورت کریه المنظر نتانیاهو و دستگاه اطلاعاتی موساد بزنیم که به چندساعت نکشید صدای این سیلی به گوش جهانیان علی‌الخصوص رسانه‌ها رسید. بلافاصله بعد از اینکه این قسمت از سخنرانی نتانیاهو رو همکارمون ترجمه کرد و بلند شدیم بخاطر این پیروزی و اخبار جعلی که به پرستوی بدبخت موساد آناهیتا نعمت زاده دادیم و برای نتانیاهو بردیم، با ریاست و معاونت و مدیر کل واحد خودم یعنی سیف هم و در آغوش گرفتیم. خیلی خوشحال بودم. از ریاست کل اجازه گرفتم تا برگردم دفترم تا به ادامه کارم برسم. قبل از رفتن، رییس کل و همه همکاران ازم بابت این پرونده و سرکارگذاشتن نتانیاهو تشکر کردن و همونجا لوح تشکر و هدیه‌ای رو بهم لطف کردند دادند و از همه تشکر کردم، بعدش برگشتم دفترم. وقتی برگشتم اتاقم تماس گرفتم با بهزاد. بهش گفتم همین الان با روابط عمومی ستاد هماهنگ کنه و کاری که از قبل هماهنگ کردیم و به دستشون برسونه تا بدن به صدا و سیما و خبرگزاری‌ها. همچنین قرار شد در اختیار چندتا پایگاه اطلاع رسانی بچه‌های انقلابی که اسمشون و قبلا دادم هم بگذارند تا در اینستاگرام و توییتر و... روی این موضوع موج ایجاد کنند و حتما تاکید بشه که اینجا قالیشویی هست تا صداوسیما هم بره مستند تهیه کنه. حالا دیگه یه نفس راحت کشیده بودم. در کمتر از چندساعت، اطلاعات دروغی که نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل بیان کرد، تبدیل به تیتر یک رسانه‌های جهان شد و تا مدت‌ها همه به اسراییلی‌های غاصب می‌خندیدند. اما شاید بپرسید سرنوشت پرستوی موساد چی شد؟ دوماه بعد از سخنرانی افتضاح نتانیاهو، آناهیتا نعمت زاده پرستوی موساد به دلیل اینکه اخبار دروغ برای اسراییل برد، به شدت توسط موساد تحت شکنجه‌های روانی و فیزیکی قرار گرفت و به دلیل عدم اجرای درست کارهای تعریف شده توسط موساد خانه نشین شد و به زباله دان تاریخ پیوست 🇮🇷✍و بار دیگر، ملت و سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف موفق شدند تا استکبار را شکست دهند. 📌به زودی با یک مستند داستانی امنیتی دیگر در خدمت شما هستیم. ارادتمند شما و سرباز حقیر مردم عزیز ایران، . یاعلی مدد. ✍پــــــــــــایـــــــــــــــان🇮🇷 کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
Akef.pdf
حجم: 1.26M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈سری اول (فایلPDF ) مستندی از نفوذ دشمن در قلب مراکز علمی و صنعتی کشورمان برای ضربه زدن بخ متخصصان و دانشمندان‌ جوان ما کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
1_4967517590680240270.pdf
حجم: 2.5M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈سری دوم (فایلPDF ) مستند داستانی امنیتی عاکف سلیمانی کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
4_5801084315206944752.pdf
حجم: 6.57M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈سری سوم (فایلPDF ) 👤جنگ امنیتی ایران و اسرائیل مستندی داستانی امنیتی از نفوذ دشمن در مراکز حساس و امنیتی و هسته‌ای کشورمان کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶
1_1652766742.pdf
حجم: 2.94M
📖﷽⃟჻ᭂ࿐☆👤 👤🕶👤🕶👤🕶👤🕶 📚عاکف 📝امنیتی_گاندویی_مستند داستانی 👈سری چهارم (فایلPDF ، پی دی اف) 📌درمورد پرستوهای موساد اسراییل میباشد. اگر می‌خواهید از روش‌های پیچیده زنان امنیتی موساد که برای افراد موثر تله جنسی می‌گذارند آگاه شوید، توصیه میشود پی دی اف فوق را مطالعه بفرمایید. کپی فقط با ذکرمنبع👇🏻 https://eitaa.com/kheymegahevelayat ✍🏻: عاکف سلیمانی 📌ارسال 100٪ با نام نویسنده و ذکر صلوات برای امام زمان و نائبش ﴿أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج﴾ برای سلامتی امام زمان و نائبش صلوات @Dastanyapand 📚⃟✍🏻჻ᭂ࿐☆👤🕶