eitaa logo
کانال 📚داستان یا پند📚
1.8هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
46.4هزار ویدیو
242 فایل
کارکانال:رمان و داستانک،سلام و صبح بخیر،پیامهای امام زمانی عج، کلیپ طنز،سخنان پندی،سیاسی، هنری و مداحی پیامها به مناسبتها بستگی دارد. مطالبی که با لینک کانال دیگران است با همان لینک آزاده بقیه مطالب آزاده @Dastanyapand
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻📚کانال داستان یا پند📚🌻       بنــــ﷽ــام خـــــدا صحبت با بابک نشون بده!!! آخه احمق اون که داره من و نگاه میکنه!!!! پسره روانی... با عصبانیتی که توصدام موج میزد گفتم:من دارم باتو حرف میزنما... چیزی نگفت. - هوی با توام... - خدا رو شکر...کر شدی؟ همون نیمچه شنواییم که داشتی به باد فنا رفت؟!... این بار دستش و نزدیک گوشش برد.بدون اینکه به من نگاه کنه،بالحن مسخره ای به بابک گفت:بابک صدای وزوز میاد!میشنوی توام؟؟!! دیگه داشتم آتیش می گرفتم... پسره عوضی... خواستم یه چیزی بگم که ارغوان به سمتم اومد و با لحن ملتمسی گفت:رها تورو خدا... بس کن...بیا بریم. ودستم و کشید که از کلاس بریم بیرون... منم بدون اینکه مقاومتی کنم دنبالش رفتم. به در کلاس که رسیدیم،به سمت رادوین برگشتم و تمام نفرتی و که نسبت بهش داشتم توی چشمام ریختم.جوری که صدام و بشنوه گفتم: این دفعه 0-1 به نفع تو ولی آقای رستگار خوب مواظب باش که من مهارت زیادی تو بردن بازیای باخته دارم!!! وبه همراه ارغوان از کلاس خارج شدیم. - ارغوان همش تقصیر توئه...اگه توی دیوونه اصرار نمی کردی منم نمیومدم. باحسینی هم دعوام نمیشد.اون پسره بیشعووورم اونجوری نمیزد تو برجکم!!! خیلی اعصابم خورد بود...دلم می خواست برم رادوین و له کنم.پسره احمق...چطور به خودش اجازه داد اونجوری با من حرف بزنه؟؟!!بیشـــــــعور. میکشمت...نه اصلا چرا یه دفعه ای بکشمت؟!! زجرکشت می کنم.آره...اینجوری بهتره.تمام موهات و دونه دونه میکنم... ازسقف آویزونت می کنم.ناخنات و باانبر میکشم....جوری شکنجه ات کنم که شکنجه ساواک در برابرش نوازش باشه!..فقط صبرکن... همون طور حرص می خوردم و واسه خودم نقشه می کشیدم و به رادوین فحش می دادم وپوست لبم و می کندم که ارغوان مانعم شد ودستم وگرفت... - چیکار به این بیچاره داری؟دلت از یه جای دیگه پره سر این خالی می کنی؟ اخمی روی پیشونیم نشست...بیخیال کندن پوست لبم شدم و از جابلند شدم.روبه ارغوان گفتم:بزن بریم... متعجب وگیج گفت:کجا؟ - خونه پسرشجاع.خونه دیگه... اخم ریزی روی پیشونیش نشوند وگفت:من میخوام دانشگاه بمونم.خودت پاشو برو.به سلامت! اینم دوسته من دارم؟ کله صبحی جیغ جیغ راه انداخته من و آورده تو این جهنم دَره حالا میگه بروبه سلامت! باکدوم ماشین؟! اشکانم که الان سرکاره. بهش زنگ بزنم میکشتم!ای توروحت ارغوان. لااقل میگفتی میخوای من و قال بذاری و نبری، از اولش یه فکری به حال خودم می کردم. همون طورکه ازش فاصله می گرفتم گفتم: باشه اری جون.دارم برات منگل. ارغوان خنده بلندی کردوچیزی نگفت! آره دیگه،اون نخنده کی بخنده؟! حتی برنگشتم نگاهش کنم...با قدمای بی هدف و سردرگم به راهم ادامه می دادم... نمیدونستم به اشکان زنگ بزنم یانه! اشکان تویه شرکت سخت افزار کامپیوتر کار می کرد. مهندس کامپیوتر بود...... ادامه دارد..... 📚🌻📚🌻📚🌻 https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e