کانال 📚داستان یا پند📚
༺༽زندگی شیرین༼༻ ༺༺༽••💞••༼༻༻ #part_33 بالاخره زهر خودش را ریخت. دوباره خودش از خنده ریسه رفت اما ق
༺༽زندگی شیرین༼༻
༺༺༽••💞••༼༻༻
#part_34
#رمان_زندگی_شیرین
در آینه نگاهی به چشمهای سرخم کردم. چشمهایم تنها چند درجه از چشمهای شیوا تیره تر بود، این چند درجه این همه محبوبیت برایش آفریده بود؟
سرم را چند باری تکان دادم. من چه میگفتم؟
آنقدر شیوا را با من مقایسه کرده بودند که بی اختیار تخم حسادت بر دلم نشسته بود. باید پاکش می کردم، حرفهای انها ربطی به من و خواهرانههایم نداشت.
دستم را دراز کردم و حوله را برداشتم. صورتم را با آن خشک کردم و نفس عمیقی کشیدم. هنوز اثرات گریه بر صورتم مانده بود. اما بهتر از آن حال قبلم بود.
حوله را سرجایش گذاشته بودم و از دستشویی بیرون رفتم.
مادر مشغول ریز کردن سبزی ها روی اپن بود که با دیدن من چاقو را درون سینی رها کرد.
با همان دستهایی که تکه های سبزی به آن چسبیده بود، با چشمانی نگران به سمتم آمد.
ای کاش سوالی نمی پرسید. می دانستم اگر لب باز کنم باز هم بغض لعنتی بر جانم چنگ می زند و چشمانم را بارانی کند.
اشک را هیچگاه ضعف نمی دانستم، او مرهمی بود بر دلهای غمدیده، اما گریه در برابر کسانی که نمی فهمیدند و غم را بازیچهی مسخره بازیهایشان میکردند ضعف محض بود.
-چی شده؟
تنها سرم را تکان دادم. لبهایم را یک میلیمتر از هم جدا میکردم گلویم از هجوم بغض میگرفت.
-وا، چرا گریه کردی دختر؟
بیجوابی به سمت تراس قدم برداشتم که مادر جلو آمد و مانعم شد.
-صبر کن ببینم، جدیدا چرا اینقدر نازک نارنجی شدی؟
لبهایم را به اجبار پایین کشیدم تا به پوزخندی کج نشود و احترامها را نشکنم. آنها اگر مرا فراموش کرده بودند، من هنوز از جانمم بیشتر دوستشان دارم.
من دلنازک شده بودم یا با حرفهایشان آنقدر سوهان کشیده بودند که دیگر دلی نمانده بود؟
- اشکال نداره فداتشم، همهی اینها برای بی شوهریه.
دستی به صورتم کشید و گونه هایم را نوازش کرد. چرا دیگر حس خوبی از نوازشهای مادر نداشتم؟
شاید هم نوازشهای او مانند قبل نبود، شاید هم نوازشهایش مقدمه ای بود برای تازیانهی کلماتش و من از این می ترسیدم که لذت نمی بردم.
-ان اشالله این شوهری که فرزانه خانم پیدا کرد جور بشه، تو هم حالت خوب میشه.
-مامان...
ادامه دارد...
⚘تعجیل درفرج مولا صلوات⚘
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـه⚘
⚘#داستان_یا_پند
📚⃟✍჻ᭂ࿐✰🌸🍃
https://eitaa.com/joinchat/2162819174Cf3fe471b0e
#به_عشق_خدا_تا_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/3590717967C2bc519a574