eitaa logo
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
1.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
125 ویدیو
68 فایل
اگر سری بزنی شاید هم پیاله شویم🥀 ادمین👇🏼 @dejavu_nisay @dastneveshteshq470 کانال تلگرام https://t.me/dastneveshteshq 👇🏼 مینی آموزش عکاسی ادیت 📸 @noortasvirdastkhat 🪶🎼 موسیقیِ خطاطی 👇🏼 @MusicCalligraphy
مشاهده در ایتا
دانلود
١٢ ✨مشک از آب خالی شد... شاید حضرت ابوالفضل ع بیشتر از شرمندگی و ناراحتی از اینکه آب به خیمه نرسید، در تحیر بود از کار مردم تعجب کرد که: من که برای بچه‌های حسین آب می‌بردم! چرا تیر تو مشک می‌زنید؟! ادامه... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ١٢ ✨مشک از آب خالی شد... شاید حضرت ابوالفضل ع بیشتر از شرمندگی و ناراحتی از اینکه
١٣ ✨ شاید حضرت از این ناراحت بود که کوفیان با بستن راه آب، راه حیات خودشون رو قطع کردند! ✨ شاید اگر آب به خیمه می‌رسید لشکریانِ عمرسعد هم نجات پیدا می‌کردند! میگن وقتی در گودی قتلگاه امام حسین(ع) از شمر طلب آب کرد، نه برای تشنگی خودش، نه! برای نجات خودِ شمر، طلب آب کرد. امام دید شمر متوجه نیست که باید خواهش کنه و برای همین خودشون بجای شمر، این کار رو کردند و بظاهر فرمود: اگر می‌خواهی مرا بکشی، با جرعه‌ای آب سیرابم کن ✨ قمر بنی هاشم هم به همین خاطر با مَشک رفت سمت فرات... امام حسین بجای شمر، برای خودش بظاهر طلب آب کرد؛ حضرت ابوالفضل علیه‌السلام اینجا هم ادب کرد و برای فرزندان حسین تا قیامت، سقایت! اینقدر مهربان 💔 عشق ما را پی کاری به جهان آورده ادامه... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
🌱 سرمایه و دارایی من، این است که مانند ترک های پشت کوه، صاف و بی غل و غش به حضرت ابوالفضل ع ارادت و ایمان دارم. 🪶خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
💔 از عصــــر روز نهـــــم، دیگر دل در دل نداشت؛ چون امام به او فرموده بود: بِنَفسی اَنتَ...! قربانت شوم! ✨ می‌دانست که اگر دیر بجنبد، امام، خودش را فـــــدا می‌کند! ادامه... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
🌱 او با نگاهش هم مرا سیراب میکرد 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
🖤 ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است 🖤 این آخرین شبانهٔ آرام زینب است 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
🖤 یا حسین مظلوم 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
کل یوم عاشورا ❤️ کل ارض کربلا 🖤 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
🌿 وَفَدَيْنَٰهُ بِذِبحٍ عَظِيمٖ 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
اگر غریب بودی... بی یار شدی... دستت رو بستن... سیلی خوردی... شرمنده هم شدی... آروم بگو: امان از دل زینب... 🖤 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
١۵ در خیمهٔ نیم‌سوخته‌ای همه زن‌ها و بچه‌ها را جمع کردند؛ ولی دونفر از اطفال نبودند... ام‌کلثوم، نگاهی مضطرب به زینب انداخت و زینب با عجله بلند شد. هر دو بیرون دویدند و در جستجوی امانت‌های برادر این‌طرف و آن‌طرف صحرا می‌رفتند. کمی دورتر از خیمه‌ها، آنجا که خارهایش را حسین نچیده بود، پیدایشان کردند؛ ساکت و آرام؛ بی‌حرکت و خاموش... 🥀 هر دو، دست به گردن هم انداخته و در آغوش یکدیگر جان داده بودند. آنها را آرام برداشتند... ادامه... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ١۵ در خیمهٔ نیم‌سوخته‌ای همه زن‌ها و بچه‌ها را جمع کردند؛ ولی دونفر از اطفال نبودن
١۶ 🥀 هر دو، دست به گردن هم انداخته و در آغوش یکدیگر جان داده بودند. آن‌ها را آرام برداشتند و کنار بدن‌های مطهر شهدا خوابانیدند! یکدفعه، ترس و دل‌هره‌ای که آن دو طفل کشیده بودند و زهره‌ای که از آنان ترکیده بود بر دل زینب نشست؛ چقدر سنگین و کوبنده بود! ولی آن‌قدر قلب زینب بزرگ شده بود که این را زیبا می‌دید! دست حسین، کار خودش را کرده بود... ادامه... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
١٧ وقتی که همه را خواباند و از همه چیز خیالش راحت شد، بغضش را خورد، نگاهی به من کرد و گفت: می‌آیی برویم؟! بی‌درنگ گفتم: برویم! بی‌سر و صدا راه افتادیم. نگهبان‌ها متوجه ما شدند ولی دنبالمان نیامدند. مستقیم و مصمم تا یک بلندی رفت. تا به سرازیری رسید، نفسش بریده بریده شد و دیگر زمزمه‌هایش شنیده می‌شد. من صدای ناله و گریه‌ام را نمی‌توانستم نگه دارم. از بقیه هم فاصله گرفته بودیم. می‌توانستیم کمی، خودمان را خالی کنیم. یکدفعه ایستاد. شاید راه را بلد نبود. نگاهش بی‌هدف به این‌سو و آن‌سو پرتاب می‌شد. تپشِ قلبش را می‌شنیدم. در نفس‌هایش، بغض و درد، فواره می‌زد. یک‌دفعه رنگ و رویش، باز شد. حالت چهره‌اش تغییر کرد؛ دقیقاً مثل وقت‌هایی که حسین صدایش می‌زد! مستقیم رفت وسط گودال... رندان تشنه لب را، آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان، رفتند از این ولایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت ادامه... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
🌱 غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
☕️ بفرما چای 😊 ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
🌱 اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم؟ به او فکر می‌کنم... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٢ 🥀 رقیه (س) چگونه در زمره «الارواح التي حلت بفنائک» قرار گرفت و چطور فدا شد؟ حضر
۱۸ حضرت رقیه س، چطور انسان رو دعوت میکنه که روحش رو هم سرببره و فانی بشه؟ 🔅 ممکنه من کسی باشم که بازوان قدرتمندی نداشته باشم شمشیر ندارم که بخوام مجاهده کنم اونقدر کوچکم و اونقدر ناتوانم که به درد این نبردها نمیخورم اما سلاحی دارم... سِلاحُهُ الْبُکاء... اون طلب خودم رو به این شکل نشان میدم که زاری میکنم... ابزاری بجز زاری ندارم 💔 ادامه... 🪶 خط ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠 @dastneveshteshq