#داستان_همین_شبها ١٢
✨مشک از آب خالی شد...
شاید حضرت ابوالفضل ع بیشتر از شرمندگی و ناراحتی از اینکه آب به خیمه نرسید،
در تحیر بود از کار مردم
تعجب کرد که:
من که برای بچههای حسین آب میبردم!
چرا تیر تو مشک میزنید؟!
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#ابوالفضل_العباس
🪶 خط #لیلا #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ١٢ ✨مشک از آب خالی شد... شاید حضرت ابوالفضل ع بیشتر از شرمندگی و ناراحتی از اینکه
#داستان_همین_شبها ١٣
✨ شاید حضرت
از این ناراحت بود
که کوفیان با بستن راه آب،
راه حیات خودشون رو قطع کردند!
✨ شاید اگر آب به خیمه میرسید
لشکریانِ عمرسعد هم
نجات پیدا میکردند!
میگن وقتی در گودی قتلگاه امام حسین(ع) از شمر طلب آب کرد، نه برای تشنگی خودش، نه! برای نجات خودِ شمر، طلب آب کرد.
امام دید شمر متوجه نیست که باید خواهش کنه و برای همین خودشون بجای شمر، این کار رو کردند و بظاهر فرمود:
اگر میخواهی مرا بکشی، با جرعهای آب سیرابم کن
✨ قمر بنی هاشم هم
به همین خاطر با مَشک رفت سمت فرات...
امام حسین بجای شمر، برای خودش بظاهر طلب آب کرد؛
حضرت ابوالفضل علیهالسلام
اینجا هم ادب کرد
و برای فرزندان حسین
تا قیامت، سقایت!
اینقدر مهربان 💔
عشق ما را پی کاری به جهان آورده
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#ابوالفضل_العباس
#امام_حسین
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🌱 سرمایه و دارایی من، این است که مانند ترک های پشت کوه، صاف و بی غل و غش به حضرت ابوالفضل ع ارادت و ایمان دارم.
#علامه_طباطبایی #محرم
🪶خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها
💔 از عصــــر روز نهـــــم،
دیگر دل در دل نداشت؛
چون امام به او فرموده بود:
بِنَفسی اَنتَ...!
قربانت شوم!
✨ میدانست
که اگر دیر بجنبد،
امام،
خودش را فـــــدا میکند!
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#ابوالفضل_العباس
#امام_حسین
🪶 خط #نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🌱 او با نگاهش هم مرا سیراب میکرد
#طلب_حقیقی #محرم
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🖤 ای آفتاب صبر کن این آخرین شب است
🖤 این آخرین شبانهٔ آرام زینب است
#شعر #محرم
#زینب_کبری
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
ای آفتاب صبر کن.jpg
903.1K
ای آفتاب صبر کن...
#فایل_اصلی
🌿 وَفَدَيْنَٰهُ بِذِبحٍ عَظِيمٖ
#آیه #محرم_صفر
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
🖤 خداحافظ ای برادر زینب... #محرم #فیلم 🪶 خط #معلی ✾•┈┈••✦••┈┈•✾ دست نوشت عشق 💠
امان از دل زینب.jpeg
1.03M
🖤 امان از دل زینب...
#فایل_اصلی عکس
#زینب_کبری
🪶 خط #معلی
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
اگر غریب بودی...
بی یار شدی...
دستت رو بستن...
سیلی خوردی...
شرمنده هم شدی...
آروم بگو:
امان از دل زینب... 🖤
🪶 خط #لیلا #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ١۵
در خیمهٔ نیمسوختهای
همه زنها و بچهها را جمع کردند؛
ولی
دونفر از اطفال نبودند...
امکلثوم، نگاهی مضطرب به زینب انداخت
و زینب با عجله بلند شد.
هر دو بیرون دویدند
و در جستجوی امانتهای برادر
اینطرف و آنطرف صحرا میرفتند.
کمی دورتر از خیمهها،
آنجا که خارهایش را حسین نچیده بود،
پیدایشان کردند؛
ساکت و آرام؛
بیحرکت و خاموش...
🥀 هر دو،
دست به گردن هم انداخته
و در آغوش یکدیگر
جان داده بودند.
آنها را آرام برداشتند...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#زینب_کبری
🪶 خط #نسخ
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ١۵ در خیمهٔ نیمسوختهای همه زنها و بچهها را جمع کردند؛ ولی دونفر از اطفال نبودن
#داستان_همین_شبها ١۶
🥀 هر دو،
دست به گردن هم انداخته
و در آغوش یکدیگر
جان داده بودند.
آنها را آرام برداشتند
و کنار بدنهای مطهر شهدا خوابانیدند!
یکدفعه،
ترس و دلهرهای که آن دو طفل کشیده بودند
و زهرهای که از آنان ترکیده بود
بر دل زینب نشست؛
چقدر سنگین و کوبنده بود!
ولی آنقدر قلب زینب بزرگ شده بود
که این را زیبا میدید!
دست حسین، کار خودش را کرده بود...
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#زینب_کبری
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
#داستان_همین_شبها ١٧
وقتی که همه را خواباند و از همه چیز
خیالش راحت شد، بغضش را خورد،
نگاهی به من کرد و گفت:
میآیی برویم؟!
بیدرنگ گفتم:
برویم!
بیسر و صدا راه افتادیم.
نگهبانها متوجه ما شدند ولی دنبالمان نیامدند.
مستقیم و مصمم تا یک بلندی رفت.
تا به سرازیری رسید، نفسش بریده بریده شد
و دیگر زمزمههایش شنیده میشد.
من صدای ناله و گریهام را نمیتوانستم نگه دارم.
از بقیه هم فاصله گرفته بودیم. میتوانستیم کمی، خودمان را خالی کنیم.
یکدفعه ایستاد.
شاید راه را بلد نبود.
نگاهش بیهدف به اینسو و آنسو پرتاب میشد.
تپشِ قلبش را میشنیدم.
در نفسهایش، بغض و درد، فواره میزد.
یکدفعه رنگ و رویش، باز شد.
حالت چهرهاش تغییر کرد؛
دقیقاً مثل وقتهایی که حسین صدایش میزد!
مستقیم رفت وسط گودال...
رندان تشنه لب را، آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان، رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#زینب_کبری
#شعر #حافظ
🪶 خط #شکسته_نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🌱 غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد...
#شعر
🪶 خط #نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
☕️ بفرما چای 😊
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
🌱 اوست نشسته در نظر
من به کجا نظر کنم؟
به او فکر میکنم...
#شعر #مولوی
🪶 خط #نستعلیق
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq
دستنوشت عشق | رجبی ، ملکش | خوشنویسی
#داستان_همین_شبها ٢ 🥀 رقیه (س) چگونه در زمره «الارواح التي حلت بفنائک» قرار گرفت و چطور فدا شد؟ حضر
#داستان_همین_شبها ۱۸
حضرت رقیه س، چطور انسان رو دعوت میکنه که روحش رو هم سرببره و فانی بشه؟
🔅 ممکنه من کسی باشم
که بازوان قدرتمندی نداشته باشم
شمشیر ندارم که بخوام مجاهده کنم
اونقدر کوچکم
و اونقدر ناتوانم
که به درد این نبردها نمیخورم
اما سلاحی دارم...
سِلاحُهُ الْبُکاء...
اون طلب خودم رو به این شکل نشان میدم که زاری میکنم...
ابزاری بجز زاری ندارم 💔
ادامه...
#طلب_حقیقی #محرم
#حضرت_رقیه
🪶 خط #نسخ #لیلا
✾•┈┈••✦••┈┈•✾
دست نوشت عشق
💠 @dastneveshteshq