eitaa logo
دواک
34 دنبال‌کننده
11هزار عکس
7.3هزار ویدیو
29 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از امیدانه 🌱
💞💞 💚همسر شهید مدافع حرم  حامد بافنده : زندگی با حامد همیشه برای من خاطره بود قبل از اینکه زن و شوهر باشیم مثل دوست بودیم خیلی با هم جور و خودمونی بودیم اما در محل کار من که می آمد من برایش خانم یعقوبی بودم و ایشان برای من آقای بافنده بود. حامد هیچوقت دکتر نمی رفت همیشه من برایش دارو تجویز و تهیه میکردم دکتر و پرستارش من بودم، جالب است بدانید حامد، از آمپول می ترسید.☺️ خاطره ای که در ذهنم باقی مانده ؛شهید و زن شهید بازی بود من اصلا باورم نمی شد که حامد برود سوریه همیشه شوخی میکردم یک روز به حامد گفتم اصلا به من نمی آید زن شهید بشوم من بلد نیستم حامد گفت اشکالی ندارد بیا یاد میگیرم خوابید و چادرسیاهی را بر تنش کشید و گفت حالا تمرین کن و هرچه می خواهی بگو، آن روز دو نفری خیلی خندیدیم.. 🕊🌱 🌷🌷💫 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✳️ کانال امیدانه🔻 https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
هدایت شده از امیدانه 🌱
🌷🕊 ❤️روایت همسر محترم شهید حامد بافنده از نحوه ی اعزام شهید به سوریه؛ 🔹بچه های فاطمیون حامد را از خود می دانستند و حامد نیز خودش را جدا از آنها نمی دانست و همیشه این را می گفت: که بچه های خیلی مظلومند خیلی مظلوم واقع شدند. 🔹هیچ مداحی قبل از حامد برای افغانها و اردوگاه رفسنجان نمی خواند. حامد می رفت و برایشان می خواند از همین جا کم کم با تیپ فاطمیون آشنا شد، حتی با چند تن از رزمندگان مدافع حرم رفسنجان تصمیم داشت به سوریه برود، بعد که دید با فاطمیون سریع تر به سوریه می رسد تصمیم گرفت با آنها همراه شود. 🔹هر کسی که به حامد می گفت چرا می روی می گفت نمی دانید چه جنایتهایی می کنند!! باید بروید و ببینید آنجا زن جوان را از کمر بریدند.. اگر مسلمان هم نباشی انسان که باشی نمی توانی طاقت بیاری.. اگر ما نرویم باید میدان شهدای رفسنجان با داعش بجنگیم.. 🌷 ✳️ کانال امیدانه🔻 https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d
هدایت شده از امیدانه 🌱
💞💞 💚همسر شهید مدافع حرم  حامد بافنده : زندگی با حامد همیشه برای من خاطره بود قبل از اینکه زن و شوهر باشیم مثل دوست بودیم خیلی با هم جور و خودمونی بودیم اما در محل کار من که می آمد من برایش خانم یعقوبی بودم و ایشان برای من آقای بافنده بود. حامد هیچوقت دکتر نمی رفت همیشه من برایش دارو تجویز و تهیه میکردم دکتر و پرستارش من بودم، جالب است بدانید حامد، از آمپول می ترسید.☺️ خاطره ای که در ذهنم باقی مانده ؛شهید و زن شهید بازی بود من اصلا باورم نمی شد که حامد برود سوریه همیشه شوخی میکردم یک روز به حامد گفتم اصلا به من نمی آید زن شهید بشوم من بلد نیستم حامد گفت اشکالی ندارد بیا یاد میگیرم خوابید و چادرسیاهی را بر تنش کشید و گفت حالا تمرین کن و هرچه می خواهی بگو، آن روز دو نفری خیلی خندیدیم.. 🕊🌱 🌷🌷💫 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✳️ کانال امیدانه🔻 https://eitaa.com/joinchat/3128557605Cb4a6594f1d