✍#حكايت
دنیا دارمکافات هست عبرت بگیریم !
این قصه را پلیسی عراقی روایت می کند که خود شاهد ماجرا بوده است ؛
میگفت :
مردی بود که قصابی داشت ، هر روز حیوانی را سر می برید و به فروش می رساند ....
در یکی از روزها زنی را در آن طرف خیابان دید که روی زمین افتاده بود ...
به آن طرف دوید تا کمکش کند اما زن را در حالی یافت که چاقویی در سینه اش فرو کرده و رها ساخته بودند ،مرد تلاش کرد که چاقور را از سینه اش بیرون بیاورد و مردم او را در این حالت دیدند و با پلیس تماس گرفتند واورا متهم به کشتن آن زن نمودند ، پلیس او را برای تحقیقات به اداره برد و هر چه مرد ادعا کرد که بی گناه است و قضیه چنین نیست و قصد کمک داشته است حرفش را باور نکردند ...
دو ماه را در زندان سپری کرد و بالاخره حکم اعدام برای او صادر کردند ...
مرد که دیگر چاره ای برای خود نیافت به آنان گفت که قبل از اینکه مرا اعدام کنید بگذارید حرف خود را بزنم ...
من قبلا در رودخانه با قایق کار می کردم و مردم را از یک سوی رودخانه به سوی دیگر می رساندم ..اما یک روز زنی را سوار کردم که آن زن بسیار زیبا بود و من در فکرش افتادم ...
به خواستگاریش رفتم واو نپذیرفت تا اینکه یک سال گذشت و باز آن زن سوار قایقم شد و بچه ای را که پسرش بود همراه داشت ...
من به او گفتم اگر خودت را در اختیارم نگذاری فرزندت را در آب غرق می کنم واو نپذیرفت و من سر فرزندش را در آب کردم ...
آن زن با تمام توان خود فریاد می کشید اما فایده ای نداشت زیرا که کسی صدایش را نمی شنید ..
پسر زیر آب صدایش قطع شد .. ومن او را در آب انداختم .
سپس آن زن را کشتم و اورا نیز به آب انداختم ...
در آن موقع کسی نفهمید و امروز این جزای همان کار است که می بینم ...
....اما این زن را من نکشته ام پس دنبال قاتل او بگردید....
هرگز نتوان رست ،ز زنجیر مکافات عمل
گر نشد پای پدر ،دست پسر می شکند.
این ضرب المثل می گوید علاوه بر جهان باقی که به حساب و کتاب اعمال ما رسیدگی می شود، در همین دنیای فانی ، در همین دنیایی که در آن زندگی می کنیم هم نتیجه اعمال خود را خواهیم دید.
یعنی آن که هر کرداری خوب و بد، زشت و زیبا باعث می شود در همین دنیا هم پاداش و سزایی دارد
👌👌🌷🌷
#حکایت
🔶️دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت:چرا به جای تحصیل علم، چوپانی می کنی؟
🔶️چوپان در جواب گفت:آنچه خلاصه دانشهاست یاد گرفته ام.
🔶️دانشمند گفت:خلاصه دانشها چیست ؟
🔶️چوپان گفت:پنج چیز است:
🍁 تا راست تمام نشده دروغ نگویم
🍁تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم
🍁تا از عیب و گناه خود پاک نگردم،
عیب مردم نگویم.
🍁تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم.
🍁تا قدم به بهشت نگذاشته ام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم
🔶️دانشمند گفت: حقاً که تمام علوم را دریافته ای، هر کس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده.
@dayimosbat
#حکایت ✏️
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد
#حکایت ✏️
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد. خود را در آب می دید و می رمید. او می پنداشت که از دیگری می رمد.نمی دانست که از خود می رمد. همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر چون در توست، نمی رنجی؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی.
منبع :فیه ما فیه
📚 #حکایت
🌴گويند پادشاهی نیمه شب خواب دید که زندانی اش بیگناه است؛ پس آزادش کرد و گفت حاجتی بخواه.
🌴گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا رها کنی؛ نامردیست از دیگری حاجت بخواهم.
╭━━⊰⊰⊰❀🤠❀⊱⊱⊱━━╮
@dayimosbat
╰━━⊰⊰⊰❀🤠❀⊱⊱⊱━━╯
📚 حکایتی از مرزبان نامه
امام محمد غزالی روزی در مجلس وعظ گفت: "ای مسلمانان، هرچه من در چهل سال از سر این منبر شما را میگویم، فردوسی در دو بیت گفته است، اگر بر آن عمل کنید رستگار خواهید شد:
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس"
#حکایت
@dayimosbat
#حکایت
بزرگمهر حکیم در کشتی نشسته بود که طوفان شد... ناخدا گفت: دیگر امیدی نیست و باید دعا کرد.
مسافران همه نگران بودند اما بزرگمهر آرام نشسته بود که گفتند: در این وقت چرا اینگونه آرامی؟! او گفت: نگران نباشید زیرا مطمئنم که نجات پیدا میکنیم.
سرانجام همان گونه شد که او گفته بود و کشتی به سلامت به ساحل رسید. مسافرین دور بزرگمهر حلقه زدند که تو پیامبری یا جادوگر؟ از کجا میدانستی که نجات پیدا میکنیم؟!
بزرگمهر گفت: من هم مثل شما نمیدانستم. اما گفتم بگذار به اینها امیدواری بدهم. چرا که اگر نجات نیافتیم دیگر من و شما زنده نیستیم که بخواهید مرا مواخذه کنید.
امید هیچ آدمی رو ازش نگیرید!👌
🌧❄️🌧❄️🌧
@dayimosbat
📝#حکایت
در یکی از شبهای زمستان رفتگری را دیدم که مشغول جارو کردن خیابان بود و من پس از اینکه ماشین را پارک کردم، به دلم افتاد که پولی هم به او بدهم.
اول کمی دو دل بودم و تنبلی کردم، اما سرانجام پول را برداشتم و خیلی محترمانه و دوستانه به طرفش گرفتم، خیلی هم احساس خوب بودن میکردم و در عوالم فرشتهها سیر میکردم(!!)
اما دیدم که به سختی تلاش دارد دستکشش را که به دستش هم چسبیده بود، در بیاورد و بعد پول را بگیرد.
اصرار کردم که چرا با دستكش پول را نمی گیری گفت: «بی ادبی میشود، این دست خداست که به من پول میدهد»
(امام سجاد (ع) می فرمایند:
صدقه مومن قبل از اینکه به دست فقیر و نیازمند برسد به دست خداوند میرسد)
.
☘️🌸
@dayimosbat
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
📝#حکایت
✍نابینائی در شبِ تاریک چراغی در دست و سبوئی بر دوش در راهی میرفت.
فضولی به وی رسید و گفت :
ای نادان!
روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟
نابینا بخندید و گفت :
این چراغ نه از بهر خود است،
از برای چون تو کوردلانِ بی خرد است،
تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند.
حالِ نادان را به از دانا نمیداند کسی
گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بُوَد
طعن نابینا مزن ای دم ز بینائی زده
زآنکه نابینا به کار خویشتن بینا بُوَد
#جامی
@dayimosbat
#حکایت ✏️
مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کند پس کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابید.
طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
اولی گفت: طلاها را بگذاريم پشت آن جعبه...
دومی گفت: نه، آن مرد ممکن است بیدار باشد و وقتی ما برویم او طلاها را بردارد .
گفتند: پس ، امتحانش کنیم کفش هایش را از زیر سرش برمی داریم، اگه بیدار باشد با این کار معلوم می شود.
مرد که حرف های آنها را شنیده بود، خودش را بخواب زد. دو مرد دیگر هم، کفش ها را از زیر سر مرد برداشتند و اما مرد به طمع بدست آوردن طلاها هیچ واکنشی نشان نداد.
گفتند:" پس واقعا خواب آست ! طلاها رو همینجا بگذاریم ..."
بعد از رفتن آن دو، مرد بلند شد تا طلاهایی را که آن دو مرد پنهان کرده بودند ، بردارد اما هر چه گشت هیچ اثری از طلا نیافت ، پس متوجه شد که تمام این حرف ها برای این بوده است که در عین بیداری کفشهاش را بدزدند!!
#نتیجه یادمان باشد در زندگی هیچ وقت خودمان را به خواب نزنیم که متضرر خواهیم شد ...
@dayimosbat