#شعر_آئینی
#غزل
#حضرت_امام_باقرالعلوم_ع
نور است بر مدار تو یا باقرالعلوم
خورشید ریزه خوار تو یا باقرالعلوم
هستی است در تصرف دست اشاره ات
"جبر" است اختیار تو یا باقر العلوم
در جبهه ی جهاد ، علی ذوالفقار داشت
علم است ذوالفقار تو یا باقر العلوم
تا که یزید خطبه ی غرای تو شنید
شد مات اقتدار تو یا باقر العلوم
آقا شنیده ام که در اندوه و درد بود
«یا فاطمه» شعار تو یا باقر العلوم
باغ وجود در غم تو شد سیاهپوش
تا شد خزان بهار تو یا باقرالعلوم
تنها نه من که خاطر هفت آسمان شده است
آشفته ، بیقرار تو یا باقر العلوم
سر می کشد ز سینه ی من شعله های آه
دل گشته داغدار تو یا باقر العلوم
گلقطره های پرپر اشک مرا ببین
همراه جان ، نثار تو یا باقر العلوم
طوف بقیع و تربت افلاکی تو را
خواهم ز کردگار تو یا باقر العلوم
شعر "کمیل" را ز محبت قبول کن
لطف و صفاست کار تو یا باقر العلوم
کمیل کاشانی
🆔 @deabel
#شعر_آئینی
#رباعی
#امام_باقر_علیه_السلام
ای سائل مهر تو نجوم ادرکنی
ای قاتل تو هشام شوم ادرکنی
قبرت به بقیع ، قبله ی حاجات است
یا حضرت باقر العلوم ادرکنی
#کمیل_کاشانی
🆔 @deabel
🌷 امام صادق (عليه السلام) :
🌸 إذا تابَ العَبدُ تَوبَةً نَصوحا أحَبَّهُ اللّه ُ ، فَسَتَرَ عَلَيهِ فِي الدُّنيا وَالآخِرَةِ .
☘ هرگاه بنده خالصانه توبه كند ، خداوند او را دوست مى دارد و گناهانش را در دنيا و آخرت بر او مى پوشاند .
📖الكافي،ج۲،ص۴۳۰،ح۱
📖ثواب الأعمال،ج۱،ص۲۰۵
📖مشكاة الأنوار،ص۱۱۱
📖بحار الأنوار،ج۶،ص۲۸،ح۳۱
☀️ @deabel
133_امام محمد باقر سلام الله علیه
می سوزد جگر امام مظلوم
می گرید بقیع بر باقرالعلوم
کشته شد مسموم بی جرم و گناه
یا صاحب الزمان آجرک الله
با اشک ملائک شسته شد تنش
پیراهن نمازش شد کفنش
می سوزد خورشید بر سر زند ماه
یا صا حب الزمان آجرک الله
ده سال از داغ او منی بگرید
بر وارث کرببلا بگرید
کعبه پوشیده جامه ی سیاه
یا صاحب الزمان آجرک الله
#شهادت_امام_باقر_ع
میثم مومن نژاد
@deabel
252 _شهادت امام محمد باقر علیه السلام
زمزمه ، واحد ، شور
خون گریه کن از ماتم من شهر مدینه
سینه بزن از آنچه مرا هست به سینه
ای وای غریبم....
دشمن به دل زخمی من زهر ستم ریخت
هی داغ به داغم زد و هی غم روی غم ریخت
ای وای غریبم......
افتاده شرر بر جگرم ، سوخت تن من
گردیده کفن بر بدنم پیرهن من
ای وای غریبم....
دیدم به تن غرق تبی سلسله بستند
زنجیر به دست من و یک قافله بستند
ای وای غریبم......
جا دارد از این غصه دل سنگ بگیرد
من دیده ام از فرط عطش ، طفل بمیرد
ای وای غریبم.....
من دیده ام از نوک سنان لاله چکیده
زهرا شد عزادار بر آن راس بریده
ای وای غریبم......
#شهادت_امام_باقر_ع
#امام_باقر_ع
@deabel
#امام_باقر
با چشمهای پرآب قحطی آب دیدم
من دشت کربلا را همچون سراب دیدم
مانند یک کبوتر من را اسیر کردند
بر بال کوچک خود رد طناب دیدم
هر شب شبیه شمعی بی تاب گریه کردم
پروانه سوخت ازبس آتش بخواب دیدم
آتش گرفت خیمه آتش گرفت دامن
آتش گرفت معجر من اضطراب دیدم
هفتادودو ستاره یک ماه و مشک پاره
خورشید کربلا را در آفتاب دیدم
هر صبح و شام جانم آمد به لب که در شام
زخم زبان شنیدم بزم شراب دیدم
دلخسته ام از این دهر آسوده ام کن ای زهر
من میروم از این شهر ،خیلی عذاب دیدم
مجتبی عسکری
@deabel
#امام_باقر
روضه دارِ منا توئی آقا
شاهدِ کربلا توئی آقا
پیش تو مادرت زمین خورده
نوهی مجتبی توئی آقا
همره عمه آمدی گودال
راویِ ماجرا توئی آقا
آنکه دیده گروه گروه زدند
سنگ و چوب و عصا توئی آقا
آنکه دیده به زیرِ چکمه ی شمر
شاه ، زد دست و پا توئی آقا
آنکه دیده تمام قرآن شد
با لگد جا به جا توئی آقا
آنکه دیده ضریح مویِ حسین
دستِ یک بی حیا توئی آقا
آنکه دیده سرِ عزیزِ خدا
رفت بر نیزه ها توئی آقا
بعد از آن شاهدِ هجومِ سپاه
سویِ آل عبا توئی آقا
آنکه همراه قافله رفته
سویِ شامِ بلا توئی آقا
سخت بر تو گذشت آن ساعات
بد شکستند حرمت سادات
اوج بی غیرتی نشان دادند
سنگ در دست این وآن دادند
اول شهر عنان مرکب را
دست یک مشت بد دهان دادند
جای عرضِ سلام ، پیرو جوان
ناسزاها به کاروان دادند
رأسِ جدت به زیرِ پا افتاد
بسکه سر نیزه را تکان دادند
دستِ سادات بر سرِ بازار
صدقه تکه های نان دادند
سرِ هر کوچه با سرِ انگشت
دخترِ فاطمه نشان دادند
بوسه گاهِ رسول خاتم را
به دمِ چوبِ خیزران دادند
قاسم نعمتی
@deabel
#امام_باقر
ستم روزگار یادش هست
غم لیل و نهار یادش هست
دیده ی اشکبار یادش هست
آنهمه قلب زار یادش هست
روضهی بی شمار یادش هست
نیمه جان بین بستر افتاده
باز تب کرده مضطر افتاده
به لبش ذکر مادر افتاده
یاد یک جای دیگر افتاده
چادر پرغبار یادش هست
زهر کرده اثر به اعضایش
ناتوان دست و بی رمق پایش
ترک افتاده است لبهایش
العطش العطش شد آوایش
لب زخمی یار یادش هست
پیر بود و خمیده قامت بود
خانه اش کل سال هیات بود
به تنش ردی از جسارت بود
قاتلش روضهی اسارت بود
لحظه های فرار یادش هست
سالها قلب بی قراری داشت
گله ها از شتر سواری داشت
با رقیه چه روزگاری داشت..
با غمش آه و گریه زاری داشت
آبله بود و خار یادش هست
همه ی عمر خود پریشان بود
یاد جدش همیشه گریان بود
آی مردم حسین عطشان بود
آبروی قبیله عریان بود
یک تن و ده سوار یادش هست
عمه هایش چقدر ترسیدند
کوچه های شلوغ را دیدند
مست ها آمدند رقصیدند
به سر روی نیزه خندیدند
زینب بی قرار یادش هست
سیدپوریا هاشمی
@deabel
#امام_باقر
خورشیدِ عشق در شب ظلمت دمیده بود
او را خدا شبیه نبی آفریده بود ...
با اشک های حضرت سجاد انس داشت
یک عمر ناله های پدر را شنیده بود
جابر سلامِ نابِ نبی را به او رساند
وقتی به فیض دیدن رویش رسیده بود
آن باقر العلوم که با چشمِ صادقش
چیزی به غیر رنج در عالم ندیده بود
پنجاه و هفت سال سرافراز و سربلند
مانند سرو بود ولی قد خمیده بود ...
میراث دار غربت و تنهایی حسن
فریادِ بی صدای گلویی بریده بود
آن پنجمین امام که در پنج سالگی
دنبال کاروان اسیران دویده بود
با عمه ی سه ساله در آن سال های دور
در راهِ شام ، زهرِ اسارت چشیده بود
او یادگار کوچک صحرای کربلا ...
او داغدار هر گل در خون تپیده بود
او دیده بود کودک شش ماهه ای چقدر
بر روی دست های پدر قد کشیده بود
از غربت بقیع نوشتم دلم گرفت ...
بارانِ اشک بر صفحاتم چکیده بود
احمد علوی
@deabel
#امام_باقر
کودکی باغی از ریاحین است
آسمانش ستاره آذین است
کودکی فصل خوب خاطره هاست
و پر از روزهای شیرین است
روزهایی شبیه یک رویا
مملو از خوابهای رنگین است
ولی انگار خاطرات شما
راوی زخمهای دیرین است
توی تصویر چار سالگی ات
کودکی بغض کرده غمگین است
با سوالی که ذبح شش ماهه
راه و رسم کدام آیین است؟
یا سوالی شبیه اینکه چرا
عمه پیشانیاش پر از چین است
چه بگویم خودت که میدانی
روضهی قتلگاه سنگین است
دستهایی که میرود بالا
دستهایی که رو به پایین است
میلاد حسنی
@deabel
#امام_باقر
ای فروغ دانشت تا صبح محشر مستدام
وی تو را پیش از ولادت، داده پیغمبر سلام
منشأ کل کمال و باقر کل علوم
هفتمین نور و ششم مولایی و پنجم امام
اِنس و جان آرند حاجت در حریمت روز و شب
آسمان گردیده بر دور مزارت صبح و شام
این عجب نَبْوَد که بخشی چشم جابر را شفا
زخم دل را میدهی با یک نگاهت التیام
ساکنان آسمان را لحظه لحظه، دم به دم
از بقیعت عطر و بوی جنت آید بر مشام
در کمال و در جلال و علم و حلم و خلق و خو
پای تا سر، سر به سر آیینۀ خیر الاَنام...
کودکی بودی که از تیغ بیانت ناگهان
روز در چشم یزید بیحیا آمد چو شام
لال شد از پاسخ و زد بر دهن مهر سکوت
طشت رسوایی او افتاد از بالای بام
تو سر بالای نی دیدی به سن کودکی
گه به دشت کربلا، گه کوفه، گاهی شهر شام
خیمههای آل عصمت را که آتش میزدند
میدویدی در بیابان اشکریز و تشنهکام...
ماجرای کربلا و شام و کوفه بس نبود
از چه دیگر این همه آزار دیدی از هشام
بارها آوردت از شهر مدینه تا دمشق
از وجودت هتک حرمت کرد جای احترام
گاه آوردت به زندان، گاه پای تخت خویش
گاه زد زخم زبان و گاه میزد اتهام
حیف کز زهر جفا گردید قلبت چاک چاک
مرغ روحت پر زد از تن، جانب دارالسلام
بسکه بر جان عزیزت روز و شب آمد ستم
دادی از سوز جگر بر شیعیانت این پیام
تا به صحرای منا گریند بهر غربتت
حاجیان هنگام حج، پیر و جوان و خاص و عام
دوست دارم بر تو گریم در بیابان بقیع
کردهاند این گریه را بر من حرامیها حرام
در کنار قبر بیشمع و چراغت روز و شب
هم بشر سوزد چو شمع و هم ملک گرید مدام
از چه شد صد چاک قلبت با چنان قدر و جلال
وز چه ویران مانده قبرت با چنان جاه و مقام
بر تو میگریم که بردی کوه غم از کودکی
بر تو میگریم که شد با خون دل عمرت تمام...
استاد حاج غلامرضا سازگار
@deabel
▪️ای آنکه قبرت بی چراغ و سایبان است
▪️روضه نمی خواهی؛ مزارت روضه خوان است
▪️گلدسته ات سنگی ست، روی تربت تو
▪️گنبد نداری...گنبد تو آسمان است
🏴شهادت امام محمد باقر (ع) تسلیت باد
@deabel
#امام_باقر
ای عمر پر درد و بلا بار سفر بند
امروز با زهر جفا بار سفر بند
ای عمر از دامان صبرم دست بردار
ای زهر در این سینه هرچه هست بردار
من با عطش پیشینه ای دیرینه دارم
از تشنگی هفتاد و دو آئینه دارم
من حضرت خون خدا را نور عینم
من پور آن لب تشنه ام سبط الحسینم
من پنجمین دردانۀ پیغمبر استم
نجل حسن نسل شریف کوثر استم
من میوۀ باغ امیر المومنینم
من غنچۀ دامان زین العابدینم
من زینت دوش ابالفضل رشیدم
عمری به روی آب تصویرش کشیدم
من وارث رخسار سیلی خورده هستم
چون غنچه در نشکفتگی پژمرده هستم
از کودکی آمادۀ پرواز بودم
جد غریب خویش را همراز بودم
من از مدینه تا مدینه داغ دیدم
یعنی که عمری را به سینه داغ دیدم
عمری است عاشوراست حال بی قرارم
شام غریبان است عمر سوگوارم
من همنفس بودم تمام عمه ها را
در شعله ها دیدم تمام خیمه ها را
از کربلا تا شام با من رازها هست
با هر بلا این سینۀ من آشنا هست
من نذرها کردم برای عمه زینب
تا که شود جانم فدای عمه زینب
عمری برای عمه ام روضه گرفتم
یک حرف هم بی یاد او با کَس نگفتم
من تازیانه خوردن ابرار دیدم
این داغ ها را حکمت و اسرار دیدم
پس باید از دریای مقتل می گذشتم
با پای پر از زخم و تاول می گذشتم
من دیده ام با دیدۀ خونین منا را
در قتلگاهِ عشق معنای فنا را
یکسو تکاپوی یتیمان بود و غربت
یکسو رخ قرآن ناطق بود و تربت
شَیبُ الخَضیب آنجا برایم شد مجسم
خَدّالتَریبِ مقتل و خط مقدم
من ازدحام نعش ها در دشت دیدم
چون اسب بی صاحب، حرم برگشت دیدم
ناگه ز دست بزم دیدم جام و می رفت
خورشید با هجده ستاره روی نی رفت
رأس علمدار حرم بر نی که دیده
من دیدم اما ناسزا در پی که دیده
یکسو نگاه خسته سوی خیمه ها بود
یکسو دلم با پیکر خون خدا بود
چشمم شکافنده ترین اسرار را دید
با شاهد و مشهود پس دیدار را دید
می شد حسین بن علی فانی فالله
با خاک یکسان مي شد آن محبوبِ بالله
ده مرکب و ده راکب چابک از اول
با سمّ تازه تاختند از نو به مقتل
حالا شود حالم پریشان حال عصمت
معجر کشی بود و فرار آل عصمت
محمود ژولیده
@deabel
#امام_باقر
از شام تا هشام فقط ناامید شد
پیش رقیه آخر سر روسپید شد
از سَم گذشته بود، دلیل شهادتش
این بود که مصائب زینب شدید شد
جا داشت بود عمهْ رقیه کنار او
این درد هم به علت زهرش مزید شد
روضه شنیدنی ست ولی پشت خیمه او
دیده که گوشواره کجا ناپدید شد
پا می کشید و حجره چو گودال سرخ گشت
ازبسکه محو روضه ی «او می کشید» شد
پس می بُرید از بدنش درخیال خود
تا اینکه ظهر نوبت«او می بُرید» شد
او می بُرید و»قصه به جایی رسید که
سوم امام کرب وبلا هم شهید شد
مهدی رحیمی
@deabel
#امام_باقر
با ذکر یا حسین تو دل دم گرفته است.
در عرش سینه خیمه ی ماتم گرفته است.
آتش به خون دل زده ققنوس دیده ها.
از روضه هات بال و پر غم گرفته است.
چشم از شب شهادت تو رزق و روزی.
خود را برای ماه محرم گرفته است.
از آه آتشین تو در پای روضه ها.
از سنگ روضه خوان تو شبنم گرفته است.
باد از نفس نفس زدنت بین گریه ات.
موج عزا به دامن پرچم گرفته است.
بشکن سکوت بغض گلو را عزیز جان.
بر منبرت جلوس کن و روضه ای بخوان.
با سیر در میان مقاتل، و روضه ها.
ما را فدای عشق حسین کن در این منا.
تا غرق اشتیاق حسین دق نکرده ایم.
همراه خود ببر دل ما را به کربلا.
واکن گره ز روضه ی گودال قتله گاه.
از ناله ی غریب زنی بین خنده ها.
قرآن به لحن روضه، بخوان آیه های کهف.
هم ناله باش قاری قرآن نیزه را.
با پای دل ببر دل ما را در این سفر.
بر روی خار غصه و غم شام پر بلا.
بی شک شنیده از دم روضه، پیام تو.
دنیا طنین ناله ی الشام و شام تو.
در نفخ روضه کار تو با غم دمیدن است.
با گریه تا نهایت غصه رسیدن است.
قربان حج کودکی ات ای سفیر عشق.
هر روضه ات منای به قربان رسیدن است.
سعی صفا و مروه ی حجت به روی خار.
از کربلا به شام، پیاده دویدن است.
دیدی جواب قاری قرآن به شهر شام.
با چوب خیزران ز لبش بوسه چیدن است.
دیدی که ظرف جان پر از زخم عمه ات.
بین خرابه لب پره شوق پریدن است.
جسمت مدینه بود و دلت مرغ کربلا.
ای آخرین شهید محرم به روضه ها.
رسول رشیدی راد
@deabel
#امام_باقر
آه یادم نمی رود هرگز غم جانسوز غارت خلخال
حمله ی نابرابر لشکر به زنان و به خیمه و اطفال
صحنه اش بین صحن چشمانم
میدهد زجر هر شب و روزم
ذوالجناح آمد از دل میدان
با دو صد زخم بر سر و کوپال
چه بگویم از آن غروب غریب
در هیاهوی نیزه و شمشیر
تنی از روی شیب قربانگاه
غلت می خورد تا ته گودال
چه بگویم که تیزی خنجر
به روی حنجری فشار آورد
یک نفر بین قاتلانش شد
بر سر سر بریدنش جنجال
هم غرورم شکست هم قلبم
آن زمانی که دختری خسته
از روی ناقه بر زمین افتاد
دشت تاریک بود و رفت از حال
محمد حسن بیات لو
@deabel
#امام_باقر
مردی از خانوادهٔ خورشید
امتداد غم امام شهید
انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب های مناست
مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها
مردی از جنس آیه تطهیر
خستگی های بردن زنجیر
هم سفر با ستارهٔ غم هاست
«کربلا زاده» محرّم هاست
هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان
راه طی کردهٔ بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها
یاد خون طپندهٔ گودال
خنده های زنندهٔ گودال
زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
غیرت دست بسته محمل
شاهد التماس دخترها
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها
برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ
کودک زیر تازیانهٔ سرخ
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته
آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست
آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست
او که آیینهٔ محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود
از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم
همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند
علی اکبر لطیفیان
@deabel
#امام_باقر
هجوم ِ موجِ بلا را به چشم خود دیدم
غروبِ کرببلا را به چشم خود دیدم
به سر زنان پیِ عمه به روی تل رفتم
ذبیحِ دشتِ منا را به چشم خود دیدم
میانِ آن همه نیزه به دست در گودال
سنان ِبی سروپا را به چشم خود دیدم
به زورِ نیزه زِرِه را ز تن در آوردند
مُرَملٌ بدماء را به چشم خود دیدم
زقتلگاه همه دستِ پُر که می رفتند
به دوشِ خولی عبا را به چشم خود دیدم
زمان حملة آن ده سوارِ تازه نفس
غبارِ رویِ هوارا به چشم خود دیدم
میانِ پنجة هر نعل تازه و میخش
لباسِ خون ِ خدارا به چشم خود دیدم
سلام بر بدنِ بی سری که عریان شد
تنِ به خاک ،رها را به چشم خود دیدم
میانِ طایفه ها رأسها که قسمت شد
سرِهمه شهدا را به چشم خود دیدم
عمو که خورد زمین رویِ حرمله واشد
تمام واقعه هارا به چشم خود دیدم
به پشتِ خیمه به دنبال ِ قبر اصغربود
شکارِ رأسِ جدارا به چشم خود دیدم
فرارِ دختری آتش گرفته در صحرا
میانِ هلهله را به چشم خود دیدم
گذشته از همه اینها به شهرِ بد نامان
زمانِ قحطِ حیارا به چشم خود دیدم
میانِ مجلسِ نامحرمان وبزمِ شراب
ورودِ آل عبا را به چشم خوددیدم
تَهِ پیالة خود را کنارِ سر می ریخت
قمار وتشتِ طلا را به چشم خود دیدم
ضریحِ صورتِ جدم دوباره ریخت به هم
شتابِ چوبِ جفارا به چشم خود دیدم
عزیز کردة زهرا کنیزِ مردم نیست
اشارة دو سه تا را به چشمِ خود دیدم
قاسم نعمتی
@deabel
#امام_باقر
یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار
آمد بسوی خیمه ی ما اسب بی سوار
دیدم که عمه های حزینم به سوز و آه
اطرافِ ذوالجناح گرفتند، ناله دار
اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون
چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار
میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ
اما چو دید پرسشِ طفلانِ بی قرار
ناچار بازگشت به گودالِ قتلگاه
پس در پی اَش زنان و عزیزان، نقابدار
ای وایِ من، خدا نکند قسمتِ کسی
دیدیم آنچه را که ندیده ست روزگار
از روی تلِ زینبه، پیشِ دیده بود...
تا انتهای حفره ی گودال، تارِ تار
شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین
بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار
والشمرُ جالسُن، چه بگویم که پیشِ ما
بر نیزه راسِ جدِّ غریبم شد آشکار
آنشب چها گذشت،،،بماند برای بعد
تازه به روز بعد، شد اسلام داغدار
دشمن که عمه های مرا در طناب بست
بدجور مادرم به جنان گشت اشکبار
عمداً عبور داد، حرم را ز کشته ها
تا اشکِ تازه گیرد از این جمعِ سوگوار
مردانمان که کشته و بی سر، روی زمین
زنهایمان، اسیرِ سپاهی تباهکار
تا آن زمان، حرم به اسیری نرفته بود
آل علی، به ناقه ی عریان، حجاب دار
باور کنید عمه ام از کربلا به بعد
تا شام و کوفه، پیر شد از غصه، شرمسار
در شهرِ شام بود، که بابای من ز شرم
میگفت: کاش زنده نبودم در این دیار
یادم نمیرود که به بزم حرامیان
عمه گریست، از طمعِ چشمِ نابکار
با اینهمه غریبی و تحقیر و داغ و درد
دشمن شکست خورد و حرم شد پر افتخار
با خطبه های پر ز طنینَش قیام کرد
پیروز شد صبوری عمه، شکوه بار
تنها وصیتم به شما حفظ روضه هاست
تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار
محمود ژوليده
@deabel
#امام_باقر
وقتی که زهر کینه ز زین تا جگر رسید
انگار قصّه ی غم عمرش به سر رسید
از سوز زهر ناله ی جانکاه می کشید
از فرط تشنگی چِقَدَر آه می کشید
او سروِ دانشی ست که قدش خمیده است
خود را به کنج حجره به زحمت،کشیده است
پروانه ای که پر زدنش فرق می کند
شمعی که شکل سوختنش فرق می کند
حالا به یاد خاطره ها گریه می کند
با یاد داغ کرببلا گریه می کند
او امتداد غُصّه ی فردای کربلاست
همناله ی سه ساله ی صحرای کربلاست
دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است
بین تمام قافله او مرد دوم است
او آشنای هق هق اشک شبانه هاست
زخمیِّ دست سلسله و تازیانه هاست
طفل آمده ولی چِقَدَر پیر گشته بود
بی جان و خسته از غل و زنجیر گشته بود
با آبله ز پای خودش کار می کشید
مثل رقیّه از کف پا خار می کشید
انگار زهر تازه تری از جگر گذشت
تا غصه های بی حد شام از نظر گذشت
او دیده با چه سختی و آزار برده اند
ناموس شاه را،سر بازار برده اند
او دیده شامیان حرامی،دریده اند
او دیده معجر از سر... کشیده اند
او دیده رقص مستی بزم شراب را
او دیده خیزران و لب آفتاب را
با یاد صحنه ای،جگرش پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
بردیا محمدی
@deabel
#امام_باقر
من خستگی ها دیدم و دل بی قراری
اندوه دیدم با هزاران زخم کاری
من دیده ام دلواپسی و سوگواری
هم اشک جاری دیده ام هم خون جاری
من آن چه را دیدم ندیده هیچ چشمی
کار ، اراذل را بدون هیچ شرمی
من تشنگی در خیمه ها را خوب دیدم
من خستگی بچه ها را خوب دیدم
تصویر درد کوچه ها را خوب دیدم
من حمله های پنجه ها را خوب دیدم
دیدم که طفلان حرم هر سو دوانند
بی معجرند و زخمی و سینه زنانند
در یک عبا یک پیکر صد چاک دیدم
یک نوجوان را غرق خون و خاک دیدم
شش ماهه طفلی رفته تا افلاک دیدم
سرها به دست مردم ناپاک دیدم
با چشم خود دیدم هزاران داغ تازه
نعل نوی اسبان و تشییع جنازه
تنگ غروب و کل صحرا لاله گون بود
چشم تمام آسمان ها غرق خون بود
مرکب رسید و زین و پشتش واژگون بود
من هر چه گویم باز هم از آن فزون بود
ناگاه غرید آسمان انگار آن جا
بین اراذل بر سَرِ ، سَر بود دعوا
دیدم یکی با چکمه در گودال می رفت
با بدترین شکل و چه بد احوال می رفت
با قصد ذبح صید خونین بال می رفت
دیدم که عمه زینبم از حال می رفت
در پیش ناموس خدا سر را بریدند
در پیش چشمانش محاسن را کشیدند
من نیم روزی غرق آه و ناله دیدم
گلبرگ ها را پر ز اشک و ژاله دیدم
یاس سپید اما به زیر هاله دیدم
من یک سه ساله با غمی صد ساله دیدم
دیدم که دق کرد عمه ام در کنج ویران
پیچیده آه و ناله ام در کنج ویران
من چشم هایی که نمی دیدند دیدم
آن بی حیاهایی که خندیدند دیدم
در کوفه آن ها را که رقصیدند دیدم
من سنگ هایی را که باریدند دیدم
آن سنگ ها یا بر سر عمه نشستند
یا آن که پیشانی جدم را شکستند
محمد مبشری
@deabel