eitaa logo
بنیاد دعبل
389 دنبال‌کننده
969 عکس
113 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آسمان می‌خواند امشب قدسیان دف می‌زنند حوریان کل می‌کشند و خاکیان کف می‌زنند شیر عاشق کش! کدام آهو دلت را برده است؟ تیغ مرحب جو! کدام ابرو دلت را برده است؟ آسمانی بی‌کرانی, عاشق دریا شدی آمدی آیینه‌ی انسیه‌ی حورا شدی امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر بیا ! شب شبِ عشق است, ای داماد پیغمبر بیا ! بیش از اینها با دل محبوب ما بازی نکن پیش این نیلوفر یکدانه غمازی نکن مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی در دلش توفان بپا کردی, مدارا کن علی! «لیله القدر» نگاهش یا علی! اجر تو است او «سلام فیه حتی مطلع الفجر» تو است از ازل در پرده بود آیینه دارش می‌شوی در عبور از کوچه باغ عشق, یارش می‌شوی قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنی‌ست وای‌! وقتی می‌رسد دریا به دریا دیدنی‌ست ماه در امواج دریا دیدنی تر می‌شود قدر زهرا با علی فهمیدنی تر می‌شود  مانده احمد تا کدامین وجه رب را بنگرد روی حیدر را ببیند یا به زهرا بنگرد ای بلال امشب اذانی را که می‌خواهی بگو «اشهد ان علیا حجت الله»ی بگو با خدیجه کاش چادر می کشیدم بر سرش وقت رفتن کاش می‌بوسید او را مادرش «اُمّ اَیْمَن» ! مثل مادر دور زهرا می‌پری تا نریزد اشکی امشب از سر بی مادری عقد زهرا و علی در آسمان‌ها بسته‌ شد سرنوشت عشق هم بر زلف آنها بسته‌ شد گفت احمد: این زره خرج جهاز دختر است خوب می‌دانست حیدر بی زره هم حیدر است تا مدینه روح را با حاجیان پر می‌دهیم دل به چشم کوثر و دستان حیدر می‌دهیم @deabel
با خاك پايت گاه گاهي همنشين هستي يعني اگر چه آفتابي ذره بين هستي فرقي نكردي،كودكي ات هم بزرگي بود از اول اين بودي و تا آخر همين هستي آغاز و پاياني نداري ،ما كه مي دانيم از نقطه چين بودي تو و تا نقطه چين هستي هم آفرين بر آنكه مولا آفرين بوده هم آفرين بر تو كه انسان آفرين هستي هرشب چهل منزل تو را ديدند اما نه هرشب تو در آغوش رب العالمين هستي "مؤمن"خودش را خوانده درقرآن خدا از چيست؟! فرموده تنها تو"اميرالمؤمنين"هستي ايمان تو كفر مرا ديگر درآورده است از مرگ تلخ طلحه هم اندوهگين هستي دار و ندارش را امين مكه دستت داد از بس امين الله في ارضه،امين هستي سر در تنور خانه ی بيوه زن كوفه گرم حديث نفس هستي شرمگين هستي سر در تنور خانه ی بيوه زن كوفه ياد سري مجروح و خاكستر نشين هستي محسن عرب خالقی @deabel
از همان آغاز چشم مرتضی ما را گرفت از ازل نام علی بر روی لبها جا گرفت این دل ویرانه ی ما را علی آباد کرد از همان روزی که عشقش در دل ما پاگرفت من گدای بی پناه و زار و بی کس بوده ام پنجه ی مشکل گشای یار دستم را گرفت شیعه در محشر ندارد غصه ی فردوس را چون ز دستان یل خیبر گشا امضا گرفت با تمام روسیاهی آمدم بیعت کنم بلکه دستان مراهم همسرش زهرا گرفت فوق ایدیهم «یداللهِ» علی گردیده از... ...آن زمان که دست او را مصطفی بالا گرفت پیک حق بهر ادای احترامی آمد و بوسه ای از دستهای حضرت مولا گرفت بی ولای مرتضی توحید هم پوشالی است تا علی شد مقتدا دینِ خدا معنا گرفت عاشق آن باشد که امشب از سر شوق وصال تا سحر با نام مولایش علی احیا گرفت کور می گردد دو چشم منکر مولای من تا ببیند فاطمه دست مرا فردا گرفت مهدی علی قاسمی @deabel
اگر ما با علی باشیم در دنیا علی با ماست نه تنها اندر این دنیا که در عقبا علی با ماست علی با حق و حق با او گواهم پنح دم یا هو به ابجد سیر کن تا بنگری معنا، علی با ماست مسیح از مرتضی پرسید راه آسمان ها را بگو بر پیروان مکتبِ عیسی علی با ماست ز لطفش نامۀ اعمال شیعه می شود اصلاح علی پرونده ها را می کند امضا، علی با ماست خروشان موج در پیش و از طوفان چه می ترسی بگو یک یا علی و بگذر از دریا علی با ماست تعال الله ولایت بر سر ما سایه گسترده تو بنشین مدعی در سایۀ طوبا علی با ماست شهیدان بر در و دیوار این کاشانه بنوشتند قسم بر همت مردانۀ زهرا علی با ماست به عالم تا قیامت کشور ما ناز خواهد کرد و بر این ناز می نازیم چون مولا علی با ماست دل اهل ولا را گر هزاران بار بشکافی در او بینی نوشته با خط خوانا علی با ماست به شیطان بزرگ و کوچک دوران بگو ما را هراسی نیست از تهدید آمریکا علی با ماست به کعبه زاده شد تا قبلۀ دل ها شود حیدر قسم بر احترام مسجد الاقصی علی با ماست دعای اعتکاف مادرش شد مستجاب آن شب شنید از هاتف غیبی، مکن پروا علی با ماست شب معراج طاها مرتضی را در فلک می جست ندا آمد حبیب ما بیا بالا علی با ماست "کلامی" با علی بودن به محشر عالمی دارد بگو ای دل مکن اندیشۀ فردا علی با ماست ولی الله کلامی زنجانی @deabel
برجای بماند از تو یک رد کافیست از عشق نشانه ای در این حد کافیست درک تو فقط حد رسول الله است یک شیعه اگر تو را بفهمد کافیست قال ابو عبد الله(ع): العجب يا حفص لما لقى على بن ابىطالب!! انه کان له عشرة الاف شاهد لم يقدر على اخذ حقه و الرجل ياخذ حقه بشاهدين. بحار الانوار: 37، 140. امام صادق(ع) فرمود: اى حفص! شگفتا از آنچه على بن ابى طالب(ع) با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه (در روز غدير) نتوانست احقاق حق کند ، در حالى که شخص با دو شاهد حق خود را مىگيرد. هادی جانفدا @deabel
ساقی شبیه ساقی کوثر نیامده جز او کسی به جای پیمبر نیامده جز او برای فاطمه همسر نیامده از کعبه جز علی احدی در نیامده یعنی کسی به پاکی حیدر نیامده هر کس غلام فاطمه شد در پناه اوست شاهی که عرش دوش نبی جایگاه اوست در معرکه سلاح نبردش نگاه اوست این گیسوی سیاه که تنها سپاه اوست بر شانه اش سیاهی لشکر نیامده اولاد مرتضی همه ذاتاً مطهرند قرآن ناطقند، شفیعان محشرند شاهان روزگار غلامان قنبرند خدّام عرش گوش به فرمان حیدرند دور و برش که قحطی نوکر نیامده ابروش وقت جنگ کم از ذوالفقار نیست دنیا به جنگش آمده و بی‌قرار نیست در مکتبش ضعیف‌کشی افتخار نیست کرار که در مبارزه اهل فرار نیست این کارها به فاتح خیبر نیامده هرگز نمی‌شود علم عشق سرنگون عشقش کشیده‌است دلم را به خاک ‌و خون پایان کار عاشق او چیست جز جنون؟ او گرد خاک پای علی شد که تا کنون سردار مثل مالک اشتر نیامده گرچه نبی نبود، وصی نبی که بود مسند نشین بی‌بدل این اریکه بود مردی که همسرش به ملائک ملیکه بود باید خدا شوی که بفهمی علی که بود کاری که از بنی‌بشری بر نیامده در حال احتضار ولی فکر قاتل است مولای ما نمونه انسان کامل است بی مهر او تمام عبادات باطل است آدم بدون عشق علی مشتی از گل است حیف از دلی که در بر دلبر نیامده دشمن هم از عنایت تو بی‌نصیب نیست در کشور تو هیچ غریبی غریب نیست بیچاره‌ای که در دل زارش شکیب نیست با اینکه فکر آیه «أمّن یجیب» نیست از بارگاه لطف تو مضطر نیامده بر راه کفر سد زده دیوار تیغ تو اصلاً هدایت است فقط کار تیغ تو هو، حق، علی مدد، همه اذکار تیغ تو دیدیم هر که رفت به دیدار تیغ تو با سر فرار کرده... ولی سر نیامده استاد در فنون نبردی ابوتراب فــــرمانروای کشور دردی ابوتراب حتی به مور ظـلم نکردی ابوتراب گفتم هزار مرتبه مردی ابوتراب با تو هزار مرد برابر نیامده شد در غم تو چشم هزاران یتیم تر بعد از تو می‌شوند یتیمان یتیم تر من از ازل اسیر تو ام یا قدیم تر ای خانواده‌ات همه از هم کریم تر از سفره‌ی تو پر برکت تر نیامده حامد تجری @deabel
شده وقت علی گفتن، سرِ دیوانه آوردم لبم را سوی این باده چه بی‌صبرانه آوردم اگر میزان علی باشد، عمل هرگز ندارم من فقط بارِ محبت را به روی شانه آوردم دمی که معصیت کردم ز مستیِ محبت بود شبیه آن بلایی که سرِ پیمانه آوردم خراب‌آبادِ این سینه مبدَّل بر گلستان شد ازل که حب حیدر را در این ویرانه آوردم همین که صاحب دل شد، همین که شمع محفل شد برای بیعت با او پرِ پروانه آوردم گدا هر قدر هم آمد، غضنفر شهریارش کرد فقیرم.‌.. ظرفِ خالی را ولی شاهانه آوردم به هر کس می‌رسم می‌گویم از اعجاز چشمانش تمام اهل بیتم را درِ این خانه آوردم برای بردن نامش لبم برّان‌تر از تیغ است همیشه نامِ مولا را فقط مردانه آوردم علی اول، علی آخر، علی حق است و حق حیدر بنوش از باده‌ی کوثر، دمِ رندانه آوردم سرم بر روی زانو و دلم تنگ نجف گشته به یاد عشقِ سوغاتی که از میخانه آوردم نجف رفتم دلم را زیر ایوان دست او دادم دلِ سالم به او دادم، دل دیوانه آوردم‌ "علی‌گفتن" خودش شیرین‌تر از شعر و غزل باشد چنان مستم که نامش را هنرمندانه آوردم محمدجواد شیرازی @deabel
🌷 إمام الجواد(علیه السلام) : ✍ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْإِخْلَاصُ 👌 با فضیلت ترین و ارزشمندترین عبادت ها آن است كه خالص و بدون ریا باشد. 📘 بحارالأنوار ، ج ۶۷ ، ص ۲۴۵ ☀️ @deabel
عاقبت آه کشیدم نفس آخر را نفس سوخته از خاطره ای پرپر را روضه خوانی مرا گرم نمودی امشب روضه ی آن همه گل، آن همه نیلوفر را آخرین حلقه ی شب های محرّم هستم شکر ای زهر ندیدم سحری دیگر را باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است باورم نیست تماشای تنی بی سر را باورم نیست غروب و حرم و آتش و دود دیدن سوختن چارقد دختر را غارت خود و علم، غارت گهواره و مشک غارت پیرهن و غارت انگشتر را ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت نیزه هایی که ربودند سر اکبر را آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم تا که همبازی من زد نفس آخر را کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم بین زنجیر نهان کرد تنی لاغر را چنگ بر خاک زدم تا که به رویش ریزم سرخ دیدم بدنش... تکّه ای از معجر را حسن لطفی @deabel
بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی با هر بهانه در همه جا گریه می کنی در التهاب آهِ خودت آب می شوی می سوزی و بدون صدا گریه می کنی هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی وقتی برای خون خدا گریه می کنی آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود با ناله های وا عطشا گریه می کنی با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟ هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی یوسف رحیمی @deabel
ما در بهشت مرغ غزلخوان باقریم در گوشه ای ز صحن شبستان باقریم بوسه زنان پای غلامان باقریم بیچاره ایم و دست به دامان باقریم آنقدر لطف و جود و کرم کرده است که همواره زیر بارش باران باقریم از داغ قبر خاکی او لطمه می زنیم بر سینه و به سر زده گریان باقریم یکتا امام اهل نظر یک نظر فقط آقا نمی کنی تو ضرر یک نظر فقط گرد و غبار قبر شما بهتر از بهشت یک نخ ز شال آل عبا بهتر از بهشت من که ز تو بهشت برینی نخواستم از من لب و ز تو کف پا بهتر از بهشت جنت برای اهل نظر.... یک نگاه کن ... رحمی کنی به حال گدا بهتر از بهشت شمعی کنار پنجره های بقیع نیست گریه کنار پنجره ها بهتر از بهشت در خواب هم برای تو گنبد نساختیم اصلا چرا برای تو مرقد نساختیم از این به بعد روضه ی ما می شود شروع با خاطرات کرببلا می شود شروع با اشک و سوز وآه و نوا می شود شروع دارد عزای اهل ولا می شود شروع چون گریه های آل عبا می شود شروع خونریزی از دو چشم شما می شود شروع این ماجرا بگو ز کجا آب می خورد قصه ز ظلم آن خلفا می شود شروع جسمی میان آن درو دیوار مانده بود ردی به سینه از نوک مسمار مانده بود با پنج سال سن سر بر نیزه دیده ای در زیر نیزه ها تن در خون تپیده ای مثل رقیه مثل سکینه به شهر شام تو مزه های ضرب لگد را چشیده ای پای برهنه با تن زخمی دویده ای از روی خارهای بیابان پریده ای رقاصه ها به دور شما تاب خورده اند دشنام و فحش و زخم زبان ها شنیده ای روضه تمام و این دلمان غرق در غم است این اولین گریز به ماه محرم است محمد مبشری @deabel
صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است به خودش روی زمین مثل پدر می پیچد از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است وسط حجره تنش روی زمین افتاده بین گرداب بلا فرض خطر معلوم است باقر آل پیمبر بدنش می لرزد در شب حادثه ای تلخ سحر معلوم است کمرش زخمی زنجیر و غم شلاق است اشک می بارد و داغی شرر معلوم است یاد آن کوچه و بازار و غم ناموسش خون رگ های عمو بین گذر معلوم است سنگ های سر کوچه چه شتابی دارد از سر نی به زمین خوردن سر معلوم است به روی پیرهنی که کفنش شد آخر حال جای قدم چند نفر معلوم است زیر لب گفت که تشنه ست ؛سرش را نبرید در نگاهش چه غمی باز مگر معلوم است محمد مبشری @deabel
بار بلا به شانه کشیدم به کودکی از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی از خیمه گاه تا ته گودال قتلگاه دنبال عمه هام دویدم به کودکی آن شب که در مقابل من عمه را زدند فریاد الفرار شنیدم به کودکی عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی من ضرب دست شمر چشیدم به کودکی آن شب که درخرابه سر آمد میان مان چون عمه ام رقیه خمیدم به کودکی با کعب نی لباس همه پاره پاره شد بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی یک سرخ مو زقافله ما کنیز خواست این را به گوش خویش شنیدم به کودکی در مجلس شراب که شخصیتم شکست من آستین صبر جویدم به کودکی قاسم نعمتی @deabel
راوی کرببلایم ، جگرم میسوزد سوز زهرست که پا تا به سرم میسوزد زهر تسکین شده بر آتش جان و جگرم از جفا سوخته مادر همه ى بال و پرم در جگر آتشی از آتش صحرا مانده جای زنجیر اسارت به برم جامانده بوی سیب است که از خون لبم می آید بوی دود است که از سوز تبم می آید راوی خیمه ی افروخته و نیزارم خاطرات بدی از آتش و صحرا دارم من که جامانده ی ویرانه و آن بازارم بر غم طفل سه ساله است چنین میبارم دامنش در شرر آتش صحرا میسوخت پیش چشمان ترم چادر زهرا میسوخت آه ،هم بازی من با لگد از پا افتاد با تنی سوخته از دوری بابا افتاد من که جا مانده ی آن خار و خسم میدانم من که از دود گرفته نفسم میدانم که چه دردیست به صحرا غم بی بابایی غم گهواره ی خالی و غم لالایی زهر میسوزد و خون جگرم میریزد خاک صحراست که از موی سرم میریزد دست و پا میزنم و گاه زمین میافتم یاد آن سوخته ی نیزه نشین میافتم باقر علمم و در سایه ی إنا لله مادرم آمده با ناله و با واویلا تا ابد هست به لب ،ناله ی هل من ناصر شیعه حاصل شده از ،مکتب قال الباقر @deabel
🌷 امام صادق (علیه السلام) فرمودند : ✍ إن َّ للقلوبِ صداءً كصداءِ النُّحاسِ فاجلوها بالاستغفارِ 👌 دل‌ها نیز همچون مس، زنگار می‌بندد، پس آن‌ها را با استغفار صیقل دهید. 📖 عدة الراعی ، ص ۲۴۹ ☀️ @deabel
بسمه تعالی درگذشت ذاکر و پیرغلام امام حسین علیه السلام مرحوم مغفور حاج اصغر احمدی را به خانواده محترمشان و جامعه محترم ستایشگران تسلیت عرض نموده و امیداست خداوند منان به خانواده محترمش صبر و اجر عنایت بفرماید . مدیر عامل و هیئت مدیره بنیاد دعبل خزاعی @deabel
نگاه چشم ترم کل صحنه ها را دید در این میان فقط از دست زجر می ترسید اگرچه سینه ام از هُرم زهر می سوزد ولی وجود من از داغ کربلا خشکید چه گویمت که کجا رفتم و چه ها دیدم در اوج کودکیم قامتم ز غصه خمید چه گویمت که در آنجا چه ظلم ها کردند چه لاله ها چه قدر غنچه ها که دشمن چید چه گویمت من از آن لحظه که عمو می رفت کنار آب رسید و نمی از آن نچشید چه گویمت من از آن لحظه که علم افتاد حرم نه کل جهان بود که ز هم پاشید چه گویمت که امامی ز صدر زین افتاد و نیزه ها که تن پادشاه را بوسید مقابل من و عمه... رقیه سیلی خورد هزار مرتبه ازدرد هی به خود پیچید میان قافله او را نشانه می کردند چه لحظه ها که مغیلان به پای او نرسید چه بوسه ها که نزد عمه جان به صورتمان به جای زخم کبودی به جای دست پلید در آن دقیقه که از تل نگاه می کردم تمام موی سرم شد شبیه عمه سفید اگر چه زهر جفا قاتلی به قلبم شد ولی قدم فقط از داغ کربلا خم شد مهدی نظری @deabel
داغِ تو روشن می کند شمعِ محرم را در شعله ی غم می کشاند جانِ عالم را مثلِ پدر میراث دارِ کربلایی تو چون از مسیرِ کربلا آوردی این غم را قلبی شکسته داری و لبریزِ از آهی بر گونه ات داری کماکان اشکِ نم نم را درد است طفلِ چار ساله از سرِ بغضی در قلبِ کوچک جا دهد این حزنِ اعظم را کاری که با گل کرده دردِ کربلا، دیگر آسوده دیده بر تنش هر جرعه ی سَم را آقا! زیاد از کربلایِ تو نوشتتد و اما دریغا درد و غمهای مجسّم را آن چشم هایت راویِ تصویرِ گودال است در سینه ات جا داده ای این دردِ مبهم را پیش از تو بر جدت ملائک روضه ها خواندند در عرش بر پا کرده اند این بزمِ ماتم را با خاطراتِ درد می آیی ولی ای عشق با محنتِ باران نشُستی آهِ زمزم را دلتنگیِ پاییز در جانِ تو جاری بود غیرِ تو کس باور ندارد بغضِ شبنم را صحنِ خرابت در نگاهِ حسرتم آقا! از خونِ دشتِ کربلا آورده مرهم را گلدسته های صحنِ تو در چشمِ ما روشن گل کرده شعرِ کربلایت رنگِ پرچم را امشب سلامم می رسد خاکِ بقیعِ تو تا از تو گیرد روضه و اشکِ محرم را هستی محرابی @deabel
اى فروزان گهرِ پاكِ بقیع گل پرپرشده در خاك بقیع با سلامت كنم آغاز كلام اى ترا! ختم رُسُل گفته سلام پنجمین حجّت و هفتم معصوم بابى اَنْتَ كه گشتى مسموم اى فداى حق و قربانى دین! كرده یك عمر نگهبانى دین! تنت از درد و الم كاسته شد تا كه دین قامتش آراسته شد اى ز آغاز طفولیت خویش بوده در رنج و غم و درد، پریش از عدو ظلم و شرارت دیده چون پدر رنج اسارت دیده خار در پا و رَسَن در بازو رفته اى با اُسرا در هر سو كرده خون خاطرت اى شمع ولا محنت واقعه كرب و بلا كربلا دیده اى و كوفه و شام اى شهید از اثر ظلم هشام آتش غم پر و بالت را سوخت زهر كین، شعله به جانت افروخت اثر زهرِ به زین آلوده كرده اعضاى ترا فرسوده نزد حق یافته فیض دیدار جسم تو خفته و روحت بیدار خود تو مظلومى و قبر تو خراب دیده ی دهر از این غصه پر آب شیعه را دل ز عزایت شده داغ كه بود قبر تو بى شمع و چراغ ظلمِ این امتِ دور از ادراک كرده یكسان حَرمت را با خاک با چنین ظلم و ستم از اعدا بهتر اینست كه قبر زهرا مخفى از دیده دشمن گردد تا ز هر حادثه ایمن گردد سید رضا موید خراسانی @deabel
منم که دل به غم و درد آشنا دارم به دیده جام می ناب نینوا دارم به سینه وسعت صحرای کربلا دارم همیشه در همه جا روضه ی منا دارم منم که بانی این روضه های پر شورم تمام عمر، سروری نکرد مسرورم کسی که باطن هر روضه را خبر دارد کسی که گلشنی از لاله بر جگر دارد کسی که خاطره ی وادی خطر دارد ز روز واقعه هفتاد و دو اثر دارد منم که سجده ی سجّاد دیده در شعله حرارت غم جانان چشیده در شعله منم که داغ یتیمان مجتبی دیدم شهادت همه ی آل مصطفی دیدم به زیر سمّ ستور آیت خدا دیدم به کوفه هیبت فریاد مرتضی دیدم به صحنه، شاهد اجساد عاریات منم بلا کشیده ی نسوات بارزات منم کسی که دید امام زمان در آتش بود کسی که عمّه ی او باعث نجاتش بود کسی که تشنه و صد چشمه ی فراتش بود کسی که کرب و بلا قلّه ی حیاتش بود به چار ساله غمم برتر از چهل ساله که دیده؟ گریه ی پنجاه ساله بی ناله منم که هجمه ی سیلی به کاروان دیدم هجوم کعب نی و زخم کودکان دیدم به نیزه معجر خاکی بانوان دیدم ز خاتمی که به دستان ساربان دیدم جواهرات زنان بود و دست نامحرم فرار کودک و فریاد پست نامحرم هرآنکه از کرمم کربلا نمی خواهد ز آل فاطمه دفع بلا نمی خواهد ز خوان نعمت علمم صلا نمی خواهد بهشت، غیر دل مبتلا نمی خواهد من آنچه خاطره دارم ز کربلاست و بس روایت هنر عشق، نینواست و بس بیا که باقرم و کاشف هُمومم من هماره پشت و پناه بشر، عمومم من به علم غیب شکافنده ی علومم من بیا که با خبر از گردش نجومم من به مدرسم همه تازه دروس می بینی هزار بوعلی و شیخ طوس می بینی بگیر دست توسّل، تو را نظر از من بساز همّت دانش، به دل اثر از من مرو به دامن بیگانگان، ظفر از من فقاهت از من و طب از من و هنر از من بیا که باقر اعلام اولیاء منم به علم و حلم، معلّم به انبیاء منم محمود ژولیده @deabel
سلام ما به بقیع و بُقاع ویرانش بر آن حریم که باشد ملک نگهبانش سلام ما به بقیع، آن تجسّم غربت گـواه بر سخنـم تربـت امـامـانش بقیع کعبه ی قدس چهار معصوم است چـهار نور خدا مـی دمد ز دامـانش یکی است حضرت باقر از آن چهار امام که داغ او زده آتش به قلب یارانش شهید شد ز جفای هشام آن مولا زِ زهرِ تعبیه در زین که آب شد جانش غریب اوست که در موسم زیارت حج مدینه و آنهمه زائر که هست مهمانش شـب شهادت او یـک نفر نمـی ماند که اشک غم بفشاند به قبر ویرانش دری که سجده گه قدسیان بود خاکش به زائرش ندهـد اذن بوسـه دربــانش استاد سیدرضا مؤید @deabel
کسی که بود شکافندۀ تمام علوم هزار حیف که از زهر کینه شد مسموم سر تو باد سلامت ایا رسول الله وصِّی پنجم تو کشته شد ولی مظلوم گهی به زخم زبان قلب حضرتش خستند گهی به خانه اش از کینه خصم برد هجوم بسان مادر و آباء رنج دیدۀ خویش همیشه بود زحقّ و حقوق خود محروم به غربت علی و خاندان اوسوگند امام ما زجهان رفت با دلی مغموم هماره قصّۀ مظلومی اش بخاک بقیع بود زغربت قبرش برای ما معلوم زدردهای نهانی که بود در دل او کسی نداشت خبر غیر خالق قیّوم حیات اوهمه با درد و رنج وغصّه‌گذشت که بود ظلم به اولاد مصطفی مرسوم نه‌طاقت است زبان را به‌وصفِ‌غم‌هایش نه قدرت است قلم را مه تا کند مرقوم بگو به امّت اسلام، این سخن میثم به مرگ حضرت باقر یتیم گشت علوم @deabel
خواهم کنم روایت، با صوتِ آشکارا یک گوشه از تمامِ، غوغای کربلا را وقتی که مرکب آمد بی راکبش ز گودال حالِ حرم بهم ریخت، عصمت شد آشکارا از پرده های خیمه بیرون شدند زنها لطمه زنان به صورت، خَستند قلب ما را من بودم و امامم، یعنی امام سجاد مَحرم نمانده بود از اَقوام، خیمه ها را دیدم که بانوان تا، گودال میدویدند سعیِ صفا و مروه اینجاست نینوا را بر سر زنان تمامِ اهل حرم به گودال کردند جمله بر پا اهلِ سما عزا را کعبه حسین بود و اهلِ حرم به گِردش با چشمِ خویش دیدیم خونبارشِ مِنا را من همرهِ رقیه ملحق شدم به عمه غلطان بخاک دیدم فرزند مصطفا را با گوشه چشمِ جدم، عمه به خیمه برگشت نگذشت دیری اما، دیدم چنین قضا را "وَالشمرُ جالِسُن" وای، با چکمه روی سینه دیدیم ساعتی بعد، آقای سر جدا را بی سر عزیز زهرا افتاده بود بر خاک این است عشقبازی با بندگان خدا را تنگِ غروب بود و حکمِ امیرِ لشکر: عریان کنید اینک ابدانِ کشته ها را! تن ها همه به صحرا سرها همه به نیزه! نه با کسی مروت نه با کسی مدارا دیدم تمامِ سرها بر نیزه ها چو خورشید کردند سوی سرها، پرتاب سنگِ خارا در بینِ آتش و دود شد صحبت از اسارت از عمه اَم بجویید دنبال ماجرا را... @deabel
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت گوشه حجره تو را سخت به زحمت انداخت داری از درد چه بدحال به خود می پیچی مثل لب تشنه ی گودال به خود می پیچی چه غریبانه کف حجره زمین گیر شدی چقدر بیشتر از سن خودت پیر شدی زهر ملعون، چه به روز جگرت آورده خنده ی حرمله را در نظرت آورده خواستی آب بنوشی، جگرت تیر کشید عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید زهر نه، گریه ی بسیار تو را خواهد کشت روضه ی دست علمدار تو را خواهد کشت سالها رفته، ولی خوب به خاطر داری با رقیه دل تان سوخته چندین باری مو به مو، طعنه ی اغیار به یادت مانده ازدحام سر بازار به یادت مانده دل پر خون تو، از غصه لبالب می شد چادری در ملأعام معذب می شد وحید قاسمی @deabel
یک عمر داغ کربلا یادش نمیرفت دلشوره هایِ عمّه را یادش نمیرفت درس و حدیثش مانعِ روضه نمیشد برپاییِ بزم عزا یادش نمیرفت بر دوش ِ دل، بار مصیبت داشت عمری جان دادن خون خدا یادش نمیرفت بالاسرِ هر پیکر بر خاک خفته لبخندِ شمرِ(لع) بی حیا یادش نمیرفت بردند بی صبرانه بعد از گوشواره- گهواره را بینِ عبا... یادش نمیرفت تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر(لع) آمد! زد تازیانه بیهوا! یادش نمیرفت هنگام غارت بود و در بین شلوغی... افتاد زیر دست و پا یادش نمیرفت لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد سرهای روی نیزه ها یادش نمیرفت کنج خرابه...زیر نور ماه...آرام... شب-گریه هایِ بیصدا یادش نمیرفت در کنج حجره، داشت جان میداد امّا کهنه حصیر و بوریا یادش نمیرفت! مرضیه عاطفی @deabel