🔹 مخمّسی از علامه طباطبایی در رثای شاه شهیدان
گفت آن شاه شـهیدان که بلا شد ســویم
با همین قـــــــافلهام راه فـــــنا میپویم
دست همّت ز سراب دو جهان ميشویم
شـــور یعقوبِ کَنان* یوسف خود میجویم
که كمان شد ز غمش قامت چون شمشادم
گفت هر چند عطش، کنده بن و بنیادم
زیــــر شمشیرم و در دام بلا افتادم
هدف تیرم و چون فاخته پر بگـــــشادم
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
من به میدان بلا روز ازل بودم طاق
کــــشته یارم و با هستی او بسته وثاق
مَنِ دل رفته کجا و به کجا دشت عراق
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
تا در این بزم بتابید مه طلعت یار
من کنم خون دل و یار کند تیر نثار
پرده بدریده و سرگرم به دیدار نگار
نیست بر لوح دلم جر الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
تشنه وصل وی ام آتش دل کارم ساخت
شربت مرگ همی خواهم و جانم بگداخت
از چه از کویِ تو ام دست قضا دور انداخت
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر هستی به چه طالع زادم
لوحه سینهی من گر شکند سم ستور
ور سرم سیر کند شهر به شهر از ره دور
باک نبود که مرا نیست به جز عشق حضور
سایهی طوبي و غلمان و قصور و قد حور
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
* کَنان: کنعان
#علامه_طباطبایی
#شعر_پارسی
#DeepAnysis