داشتم فکر میکردم، متن هام چرا دیگه غمگین شدن و چرا داستان هام دیگه اون رگهی شادی رو ندارن که یهو دیدم خودم مدت هاست که دیگه شاد نیستم.
شاعرِ آیینهها
داشتم فکر میکردم، متن هام چرا دیگه غمگین شدن و چرا داستان هام دیگه اون رگهی شادی رو ندارن که یهو دی
دنبال دلیلِ این غمگینی هم میگردم هیچی جز پوچی نمیبینم اما دلایل اکثر شادی هام هم دیگه پودر شدن.
چه جالب که جنس افکارم، جنس غم هام و جنس حرف هام کلا با بقیه هم سنام متفاوته.
شاعرِ آیینهها
چه جالب که جنس افکارم، جنس غم هام و جنس حرف هام کلا با بقیه هم سنام متفاوته.
و چه جالب که یکم دارم از این میترسم.
شاعرِ آیینهها
یه دیدگاه پوچ که میزبان هوشه.
اما معنا معلومه از مبنا محرومه
اونی که سلاحش قلم و سازش زبونه میدونه که حتی یه فاتح با یه " ه " کارش تمومه!